با عرض سلام و خسته نباشید من فردی درون گرا هستم و به ندرت مشکلم رو با کسی درمیون میزارم ولی یه مشکلی دارم که 3.5ساله منو اذیت می کنه و به کسی نگفتم ولی داره منو خیلی اذیت می کنه و احساس کردم می تونم این بگم من پشت کنکوری هستم و تا همین دو هفته پیش روزی 10/12ساعت درس می خوندم تا این که متوجه شدم یکی از خاله های صمیم موقعی که به خونه زنگ می زنه از همه احوال پرسی می کنه به جز من(این اتفاق چند بار افتاده) تا این که فهمیدم اون خاله دیگم که آبروم پیشش رفته موضوع رو به این یکی خاله ام هم گفته جریان هم از این قراره 3.5 سال پیش وقتی من15.16سالم بود خاله ام اومدن بودن مهمونی بعد با مادرم بیرون رفتن ولی دختر خالم تو خونه ما موند بعد من هم تو اتاقم داشتم کارمو می کردم اما نمیدونم چرا یه هو زد بالا و ازش در خواست رابطه کردم اونم اولش یه جوری نشون داد که مایله ولی بعد گفت نه ولی من بهش اسرار کردم و اون باز گفت نه 3.4بار اینو گفتم تا این که خواستم به زور مجبورش کنم ولی اون مقاومت کرد2.3بار تلاش کردم ولی نزاشت تا این که منم دیگه منصرف شدم و از خونه زدم بیرون و رفتم پیش دوستم از اون موقع هی نگران بودم که نکنه بره به کسی بگه آبرومو ببره(آخه من تو فامیل به مودب بودن با معرفت بودن معروف بودم)تا این که از رفتار های خاله ام(مادرش)و دختر خاله هام فهمیدم که به اونا گفته از اون به بعد خاله ام دیگه با من صحبت نمی کرد سلام و احوال پرسی هم نمی کرد منم دیگه به خونه اونا نرفتم(3 سالی میشه)همچنین به خونه دختر خاله هام حدود1.5 سال پیش از رفتار های داییم فهمیدم به اونم گفته کسی که همیشه حال منو می پرسید وقتی منو می دید محبت می کرد به زور باهام سلام و احوال پرسی می کرد تو این مدت هم داشتم واسه کنکور می خوندم به خودم می گفتم کنکورتو بده بعد کنکور یه کاری می کنی وهر وقت یادم می افتاد با درس خوندن و کار های دیگه می خواستم بهش فک نکنم آخه هرموقع بهش فکر می کردم یه فشار خیلی زیاد بهم وارد می شد وتا2.3روز افسرده می شدم و نمی تونستم درس بخونم آخه من نظام قدیمم وامسال(98)سال آخرمه و رشتم تجربی و سخت هستش و اگه قبول نشم باید برم سربازی تا دو هفته پیش یه جوری باهاش کنار اومده بودم داشتم درس می خوندم متوجه شدم خاله صمیمیم که منو خیلی دوس داشت مثل داییم شده دیگه نتونستم هم فشار درس رو تحمل کنم هم سر کوفت خانواده هم فشار اینو اینه که دیگه نتونستم درس بخونم با خودم میگم اگه به بقیه فامیل که من پیششون احترام زیادی دارم چی می شه الان تو فامیل طرف پدرم خیلی خیلی مقبولیت دارم حتی 2.3تا از عمه هام از خداشونه که دخترشونو بگیرم توی طرف مادرم اونایی که قضیه رو نمیدونن همین طور وکلا هرجا میرم همه زود جذبم میشن و رفیق میشیم چه پسر چه دختر ولی از چشم اونایی که قضیه رو میدونن افتادم ومن خر هی افسوس می خورم چرا اون موقع اون کارو کردم و همین طور که گفتم اینو نمیتونستم جایی بگم اگه کمکم کنینی خیلی خیلی ممنون میشم