مشاوره برای ادامه زندگی یا طلاق
با سلام
من ده ساله ازدواج کردم یه پسر شیش ساله دارم.خودم معلم و همسرم کارمند دارایی هستند . مشکلات اخلاقی زیادی داره. مثلا وسواس اجبار داره و بسیار زورگو هست. خودشیفته هست و اخلاق و رفتار خیلی بدی داره. بسیار به من و حتی پسرم در جمع بی احترامی و بد رفتاری میکنه. خیلی خسیسه و رفتار خیلی تند و پرخاشگرانه ای با پسرم داره.من حق طلاق دارم و مهریه رو بخشیدم چند سال پیش که قرار بود جدا بشیم اما حضانت پسرم با من نیست متاسفانه . بزرگترین ترس من برای طلاق که باعث شده نتونم به راحتی تصمیم برای طلاق بگیرم با اینکه حق طلاق دارم، پسرم هست که تا دوسال دیگه ممکنه پدرش ازم بگیره و جدا از اون هم مقداری تنها بودن اذیتم میکنه و فکر میکنم با ۳۸ سال سن اگر جدا بشم ، احتمال قوی باید دیگه فکر ازدواج مجدد رو ازسر بیرون کنم. و از اونجایی که خیلی آدم عاطفی و اجتماعی هستم میدونم که به راحتی نمیتونم با این تنهایی کنار بیام. همین موضوع باعث شده با وجود اینکه مشکلات خیلی زیادی از همسرم دیدم باز بخوام بمونم و تلاش کنم که حل بشه. اما اخیرا دارم تاثیر رفتارهای غلط همسرم رو روی بچه م میبینم و میفهمم که چند سال دیگه که نوجوان شد دیگه این پدر با این اخلاق بدتر باعث خراب شدن بچه م میشه در حالی که اگر تنها باشم مطمینم برلهترین نحو ممکن تربیتش میکنم. الان تا حد زیادی دلزده شدم از همسرم. و خیلی مصمم هستم به طلاق . چون فکر میکنم مشکلاتی که هست امکان اصلاح ندارن. مثلا خودشیفتگی زورگویی خودخواهی خسیس بودن ( که البته اینش اصلا برام مهم نیست چون خودم درآمد دارم) و دست بزن بی احترامی تو جمع غریبه و آشنا همیشه با شوخی و جدی این کار و میکنه و انگار لذت میبره چند روز پیش جلو مادر و خواهرش اپل پسرم و خیلی بدجور کتک زد و بعد من که رفتم جلوش و بگیرم من و هم به شدت کتک زد…طوری که انگشت کوچیکه ورم کرد گوشم کبود شد موهام و کشید و انگشت پام هم تا چند روز درد میکرد روی زانو هم بزسدت کبود شده بود جای کتک زدنش رو بدن پسر شیش ساله م هم موند…پسرمم خیلی ازش میترسه…واقعا موندم. البته عمیقأ باور دارم خودم که جدایی بهترین کاره ولی خوب دیگه باید پی همه چیز رو به تنم بمالم. میدونم تنها بودن و تحمل تنهایی بهتر از بودن با اینطور آدمی هست..ولی خوب من همیشه آرزوی این و داشتم که زندگی مشترک خوبی داشته باشم ۲۸ سالگی ازدواج کردم دکترا تو یکی از رشته های علوم پایه دارم.و بینهایت تلاش کردم برای زندگیم.اما متاسفانه مدتی هست خیلی ناامید شدم. اینم بگم که مادر همسرم هم خیلی حسود و بدجنس هست و آرزوی جدایی ما رو داره ب گفته خودش نمبذاره من تو این زندگی بمونم و هر طور دلم میخواد شوهرم و بار بیارم. به شدت وابسته به همسرم هست دوبار هم طلاق گرفته و البته وابستگیش از سر تیازه و میدونم علاقه ای ب همسر من ندارد چون حتی پیش منم پشت سر همسرم از اخلاق بدش گفته ولی آدم درستی نیست. نمیدونم شاید اونم به فکر مصالح خودش هست و داره از نظر خودش درست ترین کار و میکنه…حالا کمک فکر میخواستم که واقعا در این شرایط کار درست طلاقه ؟
و اینکه همسرم دارو مصرف میکنه مثلا فلوکستین ,، اتوموکستین ، داروی خواب و …
مادرش هم مصرف میکنه اونم وسواس اجبار داره متاسفانه.
و تو ابن ده سال نداشته با خانواده م رفت و آمد کنم اگر هم به ندرت گذاشته برم بعدش خیلی بداخلاقی کرده از دماغم دراورده..
خیلی زیاد پول خرج خودش میکنه و اصلا به فکر زندگی نیست مثلا دم عید یه کاپشن چرم۱۵ میلیونی خرید و در عرض سه ماه پنج جفت کفش چرم و ورزشی مارک خرید هر کدام حداقل ۵ میلیون….
نمیدونم زنی تو زندگی ش هست یا نه . ولی خوب یه اعتقادات ی داره
و اینکه چرا مهریه م و بخشیدم چون من و مجبور کرد و تهدیدم کرد سر اون ماجرا که حدود سه سال پیش بود پدرم که فوت شد ارث به ما رسید به خونه به نام همه خواهران و برادران زدیم که اسم منم بود و چون همسرم برای مسکن ملی ثبت نام کرده بود فرم اون قرمز شد بابت ۲۸متر از اون خونه که به نام من بود
بگذریم که من ۵ باز بچه بقل رفتم تا اداره مسکن و شهرسازی و …و اون فرم و سبز کردم ولی اون زمان قهر بودم مدت هفت ماه و در اون مدت این کار و کردم و بخاطر اینکه همسرم به زور و تهیددی من و مجبور کرد تو یه نامه بنویسم که مهریه م رو ابرا میکنم من از ترسش فراز کردم.
اون زمان شاغل نبودم
چ بعد خونه مادرم هم آرامش نداشتم و مهارجم به سختی میگذشت این آدم تو اون هفت ماه نیومد ببینه بچه. ش سالمه یا نه دلش تنگ نشد پولی هم به ما نداد حتی یارانه هم نداد..تو عید هم با وجود اپن همه بدی من زنک زدم که صدای پسرش و بشنوه گوشی. و روی من قطع کرد
تو همون تایم تصمیم گرفتم بخونم برای استخدامی و خدا رو شکر قبول شدم و بعد طی جلسه ای قرار شد توافق بکنیم برای جدایی بعد از ماجراهای وحشتناکی که بماند،
مثل چاقو کشی…که فرداش همسرم گفت بیا برگرد منم گفتم به شرطی که حق طلاق و بهم بدی که داد
البته به سادگی حق طلاق رو نداد یه جورایی لطف خدا بود
مثلا میگفت که اگه من مریض بشم این زن من و ول کنه بره چکار کنم! این در شرایطی بود که بعد از اون جلسه خانوادگی که برای طلاق توافق کرده بودیم ، هممه حق و حقوق رو از من گرفت منم ترسیدم با این شرایط برگردم پیشش ولی بخاطر بچه م دوست داشتم چون منزل مادرم ، برادرم هم بود که شرایط مساعدی نداشت و خیلی من و اذیت میکرد برای تربیت بچه م هم مناسب نبود اونجا بمونم تو همون هفت ماه خیلی دخالتها رو دیدم تو تربیت بچه م و اذیت شدم با خودم گفتم هر چی باشه این مرد پدرش هست بیشتر از بقیه دلش برا این بچه میسوزه..
رو این حساب قبول کردم و حق طلاق هم برا این گرفتم که اولا مدام تهدید میکرد نمیذارم بری سر کار و در عین حال یک قران خرجی به من نمیداد ! طوری که دو بار تو خیابون موندم برا پول کرایه ماشین و راننده بدون پول من و رسوند..و چقدر من خجالت کشیدم و مدتها احساس بدی داشتم.
ولی گفتم الان دیگه شاغل هستم حداقل ۵۰ درصد مشکلات که ریشه مالی داشته حل میشه میمونه اخلاق بدش که بردنش دکتر داره دارو مصرف میکنه ولی باز هم متاسفانه تحملش خیلی خیلی طاقت فرساست…شرایط خیلی بدی دارم. اینم بگم که من خیلی با احتیاط و مخفیانه دکترام و گرفتم دانشجو بودم که ازدواج کردم ولی بعد نمیذاشت به سختی من میتونستم برم دانشگاه
خلاصه شب قبل از دفاع بهش گفتم فردا دفاع دارم البته طوری که ما ناراحت نشه و فکر کنه برای خودمم یهویی شده. چاره ای نداشتم وگرنه نمیذاشت..
اینم بگم من بینهایت دختر ساده ای بودم به قول خودش و خانواده ش و تمام اطرافیانم…
اما به مرور زمان و با کشیدن سختی زیاد فهمیدم که مثلا گاهی پنهان کاری لازمه حتی مادرش به من میگفت دروغ بگو یبار یه وکیل هم بهم گفت بدون دروغ کارت پیش نمیره و واقعا چون همسرم خیلی خیلی کنترل گر و زورگو بود ناوار بودم. دروغ بگم خلاصه این وضعیت منه