با سلام و عرض خسته نباشید ..بنده دختری ۲۰ ساله هستم و دانشجوی ترم دوم اموزش کودکان با نیاز ویژه…از دوسال قبل با پسری در وبلاگ اشنا شدم … بعد حدود یکسال تصمیم ما برای ازدواج قطعی شد ایشان پسری ۲۶ ساله دارای لیسانس سخت افزار و فوق دیپلم کامپیوتر و هم اکنون دارای شرکت هوشمند سازی ب همراه بردار خود هستند ..از خانواده ای مذهبی…بعد گذشت یکسال بنده دانشگاه فرهنگیان قبول شدم و این برای اولین بار بود ک ما یکدیگر را میدیم ..و از قبل هیچ ارتباط تلفنی و تصویری باهم نداشتیم…صرفا از اخلاق هم خوشمات امده بود…البتع من عکس ایشان را دیده بودم….خلاصه بعد از گذشت یک ماه ایشان در حرم مطهر رصوی به همراه مادر و خواهر از بنده خواستگاری کردند و شماره منزل ما گرفتند…از قبل با مادرم در رابطه با این موضوع صحبت کردم …مادرم ابتدا مخالفت کرد اما بعد پذیرفت…اما متلسفانه وقتی مادر موضوع خولستگاری را با پدرم در میان گذاشتند با مخللفت شدید پدر روبرو شدند …علت مخالفت ایشات هم این بود که همشهری ما نیستنر و هیچ شناختی دزموردشان ندارند…حالا بعد از گذشت ۴ ماه ایشان دوباره میخواهند موضوع را دوباره پیش بکشند …خود ایشان و بنده درمورد اینکع ایندفعه چگونه پدرمان را راصی کنیم که حداقل اجازخ دهند ب خواستگاری بیایند و برای شناخت تحقیق کنند پیش مشاور دانشگاه رفتیم…اما حس میکنیم ناکافی ست……لطفا راهی پیشنهاد دهید متشکرمممم