سلام
حدود سه یا چهار سال هستش که با پسری در ارتباطم
من ۲۴ سالمه و اون ۲۵، هم من عقاید و ایمان خوبی دارم و هم اون آقا
ارتباط ما در حد تماس تلفنی و چت در تلگرام هستش، اون آقا یه شهر دیگه زندگی میکنه و دو بار برای دیدن من به شهرم اومده. ولی تازگیا ما از اون شهر رفتیم و من دیگه خیلی از اون آقا دور شدم، قبلا فقط دو ساعت شهرامون فاصله داشت.
و این دو باری که اومد هیچ رابطه نامشروعی بینمون صورت نگرفت، چون هر دو عقاید قوی ای داریم و هر دومون خانواده های پاک و سالمی داریم.
من بعد از اون دو باری و توی این سه سال انقدر باهم صحبت کردیم که اخلاق همو میدونیم و تا حدود خیلی زیادی باهم آشناییم.
من بعد از اون دوباری که دیدمش علاقم بهش بیشتر شده و الآن رسما ایشون رو دوس دارم و هم اینکه شغل و اخلاق و عقاید و ایمان اون آقا همونیه که من میخوام.
بهش گفتم که دوستش دارم، خودشم بعد از دیدارمون یه شب که در حال چت بودیم و من تحت فشار گذاشتمش بهم گفت الان یک ساله دارم به یه موضوعی فکر میکنم که تهش به عذاب وجدان و اعصاب خوردی میرسم، بهم گفت تا حالا دقت کردی من یه جمله ای رو بهت نگفتم… و من گفتم اره میدونم منظورت چیه.. در واقع اون آقا اون شب تو لفافه بهم گفت دوستت دارم ولی بازم تو لفافه گفت که نمیتونم باهات ازدواج کنم… یه مدت بعدش دوباره به من گفت تو میخوای اینو بشنوی اره من دوستت دارم ولی این بدترت میکنه…
چند شب پیش من دوباره بهش گفتم دوستت دارم اونم گفت منم دوستت دارم ولی نه تو از خانواده من چیز زیادی میدونی و نه من از تو.. که البته این حرفش یه بهونه بود به نظرم، چون تو این سه سال شناخت زیادی پیدا کردیم از هم..
و بعدشم گفت شک نکن که دوستت دارم ولی چون پا پیش نمیذارم تو شک داری.. و گفتش که من بخاطر شغلم نمیخوام کسیو بدبخت کنم و فکر ازدواج نیستم….
خب من دلم شکست و به غرورم برخورد،،، شکستم… له شدم…. اشک ریختم ،،ولی خیلی عادی برخورد کردم..
ولی من دوستش دارم و میخوام با اون زندگی کنم. چون اون ملاکهای همسر ایده آل من رو داره… شغل مناسب، اخلاق و ایمان و بصیرت.
ممنون میشم راهنماییم کنید. معذرت میخوام بابت متن طولانیم. تشکر