سلام یه سوالی ذهنم رو مشغول کرده درسته که ممکنه هم صحبتی با دوست افسرده ام روی ذهنیت من هم تاثیر گذاشته باشه؟و من رو افسرده کرده باشه؟من همیشه چون دوستم بود پای حرفاش مینشستم ولی یادمه ضربه های روحیِ زیادی خورده بودم و خیلی آسیب پذیر بودم و وقتی به دوستم راه حل برای درمان میدادم و عمل نمیکرد میفهمیدم که فقط میخواد صحبت کنه و اصلا اهل عمل نیست این تنها دوستمه و خیلی هم دوسش دارم اما بهش یبار گفتم که بامن صحبت نکنه اما ناراحت شد و گفت تو دوست روزای سخت نیستیو البته محترمانه دختر خوبیه چون من میترسیدم از حال روحی خودم خیلی سخت سعی میکردم گذشته رو فراموش کنم که کنکور قبول شم دانشگاه خوب دولتی قبول شدم اما الان که سال اخرم هم صحبتی با دوستم بالاخره احساس میکنم تاثیر خودش رو گذاشت و به شدت افسرده شدم (خودکشی ناموفقی هم داشتم)قبلا درمورد دلایل افسردگیم بامشاوران خوبتون صحبت کردم و خب قبول دارم سختی زیاد کشیدم و محیط بدی داشتم و.. اما اینو مرور میکنم که من همیشه دختر قوی ای بودم هیچوقت حسرت گذشته رو نمیخوردم یعنی مثل دوستم تو گذشته نمیموندم و نمیگم سوگواری نمیکردم نه گریه میکردم اما همیشه به خودم بعد هر ناراحتی میگفتم فقط یه روز گریه کن نه تمام عمر و ازش درس میگرفتم و جنبه های مثبت اون اتفاقم درنظر میگرفتم که مثلا خب اگر اون‌کارو نمیکردم فلان پیشرفتو نداشتم هرچند مثلا ضربه بدی خوردم ولی خب خودمو سرزنش نمیکردمو میگفتم خب تنها راهی بود که اون موقع به ذهنم میرسیده
برام عجیبه آدم مثبت بین تلاشگر و منطقی ای چون من چطور میتونه انقد ذهنش منفی بشه
من خودمو گول نمیزدم هیچوقت قبول کرده بودم مشکلاتمو اما از اینکه بخوام مرورش کنم متنفرربودم و این منو ناراحت میکرد که دوستم (درددل و مشاوره کمک به دوستم وقتی عملم نمیکرد که خوب بشه )من رو هم افسرده کرد و دوستم یبار وقتی افسرده شدم خندید و گفت تو حرفای من فکر کنم روت تاثیر گذاشته من دقیقا همین احتمالو میدادم اما اون جدی نگرفته بود
نمیدونم چطوری در‌کمال احترام به دوستم بگم نمیخوام باهام صحبت کنه (منظورم قطع ارتباط نیست منظورم ساعتها حرف زدنه) چون ناامید میشم خیلی دلم میخواد کمکش کنم ولی اون اصلا اهل عمل نیست و احساس میکنم به شدت افسرده س و فقط بدی های زندگی رو گذشته رو ورق میزنه همش حسرت میخوره همههه ی ویژگی های اونو گرفتم الان شیش سال گذشته ازدوستیمون و من نگران خودمم دیگه من با وجوده افسردگی شدید تر از اون بازم تلاش میکنم به زندگی عادی برگردم اما ذره ای تغییر تو اون بعد شیش سال ندیدم
به نطرتون ممکنه بااین خصوصیاتی که ازخودم گفتم تاثیر ارتباط با دوستم باشه؟
و اینکه به دوستم حتی مستقیم و درکمال احترام گفتم بره پیش مشاور اما همیشه اهمال کاری میکنه تو همع ی کاراش نه فقط این و من دیگه واقعا کاری از دستم برنمیاد چی کار براش بکنم و چطور میتونم از خودم در مقابل حرفهای افسرده اش مراقبت کنم
میترسم ناراحت شه چون فقط منو داره باهاش حرف بزنه اما من زخمام به قدری بزرگه که میدونم طاقت بازکردنشو ندارم