نمیتونم فراموشش کنم بعد چندسال
سلام وقتتون بخیر. دعاگو میشم اگه جواب من رو هم بدین. دختر ۳۳ ساله ای هستم.دختر شاغل و مستقل و از نظر زیبایی هم مشکلی ندارم. یه تجربه نامزدی ناموفق داشتم اصلا دوست نداشتمش. بعدشم با یه هم محلی دوست شدیم. اوایل خوب بود ولی بعد دست بزن و شکاک و دروغ گو درومد. چون مادرش مثل اینکه بعد مرگ پدرش با چند نفر صیغه میشه. دوست دختر خودشم خیانت میکنه بهش. بخاطر همین همش شک داشت بهم. کلا حس مالکیت بهم داشت. من دوستش داشتم خیلی ویژگیهایی که من اولویتم بود داشت. من خیلی سخت با وجود هزارتا تهدید کات کردم ولی نمیدونم چه مرگمه نمیتونم فراموشش کنم. الان ۳ساله. بیشتر شاید چون هر چندروز میبینمش بخصوص با دوست دختر جدیدش. بقول خودش داره انتقام میگیره ازم چون میدونه رو چی حساسم. من تله بدگمانی مطیع بودن و نقص داشتن رو دارم. مشاوره هم رفتم ولی وقتی میبینمش چجوری کنترل کنم خودمو. مشکل یعنی از خودمه؟ چرا باید همچین ادمایی جذب بشن تو زندگیم
فقط برام جای تعجبه خودم کات کردم ولی نمیتونم فراموشش کنم.خونواده ها هم درچریان بودن. و هردو خونواده هم مخالف بودن. از نظر عاطفی و جنسی خیلی مورد پسند من بودن چیزی که نامزد قبلیم نداشت.فقط دروعاش باعث جداییمون شد. من نمیتونم فراموشش کنم دارم اذیت میشم با دوست دخترش میبینمش
سلام دوست عزیز
همه احساسات شما قابل احترام هستند ولی اجازه بدید بعنوان کسی ک از بیرون ب این قضیه نگاه میکنه نظرمو بگم.
ببینید دوست من،اولا خیلی رک بهتون بگم ک شما خودتون رو درگیر گذشته ای کردید که دیگه گذشته و هرگز هم برنمیگرده،حتی دیگه ارزش برگشتن هم ندارن.
دوما من احساس میکنم احساس شما بیش از اون که دوست داشتن باشه عادته،شما ب اون پسر عادت کرده بودید.
سوما شما خودتون فرمودید بخاطر دروغ هاش این رابطه رو کات کردید،پس چطور میتونید دلتنگ کسی باشید ک با شما صادق نبود و ب قول خودش الآن داره از شما انتقام میگیره؟؟؟
در مورد اینکه میگید نمیتونید فراموشش کنید،تا حدودی طبیعیه چون هر روز خاطرات گذشته براتون تداعی میشه،ولی ب اینم توجه کنید ک اون خاطرات سرشار از دروغ بوده…من فکر میکنم بهترین راه اینه که چشماتون رو باز کنید و حقایق تلخ رو ببینید…کسی که شما رو دوست داشته باشه هرگز ازتون انتقام نمیگیره حتی اگه خطا کرده باشید.
سلام وقتتون بخير خسته نباشيد
من تقريبا دوسال پيش با پسري آشنا شدم كه خودش ب سمتم اومد خودش واسم تلاش ميكرد اما وقتي از يه جايي به بعد محبت ها و توجه هاي من زياد شدرفتارش تغيير كرد
اخه من محبت كردن و توجهام ب طرز وحشتناااااكي شديد شده بود ك بهش حق ميدادم ازم فراري باشه اما خب صحبت كردنمون ادامه داشت تا اينكه بعد چند ماهي از من عكس نود(لخت) خواست و من بهش توضيح دادم ك اينجور دختري نيستم خوشم نمياد و فلان گفت بهم اعتماد كن و ازين حرفا
منم واسش عكس فرستادم خيلي باهام صميمي تر شده بود ميگفت تو با بدنت منو ميكشي و …..
تا اينكه بعد يه مدت گفت بيا ببينمت و موقعي كه همو ديديم با اينكه اولين ديدار بود ولي خب از حد خودش فراتر رفت و بوسم كرد و بغلم كرد و …. من هي پسش زدم و خوشم نميومد از رفتارش اما چون واقعا دوسش داشتم سعي ميكردم ناراحتش نكنم
ولي خب خيلي بهش برخورد و اعصابش خوردشد و ديد كه من قرار نيس نيازش رو برطرف كنم همونجا بهم دروغ گفت سرطان داره و بعد از اون ديدار ديگ جواب پيامم رو نداد
درصورتي ك باباش سرطان داشت و چندوقت پيش فوت شد اما اون بهم گفت خودش سرطان داره ك بعد فهميدم دروغه
اما من هنوزم دوسش دارم و خيلي زياد بهش فكر ميكنم
نميدونم چيكار كنم؟ خيلي منتظرم كه برگرده ب سمتم
از يكي از دوستاش شنيده بودم ك ميگفت چون باباش سرطان داشته و يكسال و نيم درگير بيمارستان رفتن و اين قضايا بوده نميخواسته وارد هيچ رابطه اي بشه!!