نمیخواهم ازدواج کنم
سلام دختر 28 ساله هستم که از ازدواج میترسم و اعتماد بنفس ندارم و حس میکنم خیلی کمبود دارم و با این شرایط امادگی ش رو ندارم
حس میکنم ازدواج مانع پیشرفت و آرامش من میشه
خانواده خیلی به این موضوع اصرار دارن و با من بسیار مخالفت میکنن و بعد از رد هر خواستگار بحث های طاقت فرسایی در خانه است.
دو سال پیش با اصرار قبول کردم یه نفر بیاد خواستگاری ولی جواب منفی دادم بخاطر شرایط پسر و از اول دلم میخواست جواب نه بدم و به اصرار خانواده دو سه هفته باهاش صحبت میکردم بعد از جواب نه و شرایطی که در خانه ایجاد شد خیلی حس بدتری به من دست داد
چجور به خانواده بگم ازدواج برام اولویت نیست و اینقدر به من اصرار نکنند
تازگی یک نفر اصرار داره بیاد برای پسرش باب اشنایی باز شه و من ندیده جوابم نه ست ولی از طرف خانواده تحت فشارم.
ممنون میشم راهنماییم کنید
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما قابل درک می باشد و نیاز است دلیلی مهم تر از نگرانی و ترس از خانواده وجود داشته باشد . نگرانی آنها به عنوان اعضای خانواده نیز قابل درک است اما بهتر است شما سعی کنید به روانشناس مراجعه کنید تا با شناخت درمانی و روان درمانی در مسیر این موضوع به شما کمک شود به نظر می رسد مشکل اصلی از افکار شما می باشد و نیاز است که آنها بررسی بیشتری شوند .
ممکن است طرحوارهایی در شما شکل گرفته باشد که باعث ایجاد دیدگاهای به این شکل در شما شده باشند دقت کنید که اعتماد به نفس یکی از موضوعات مهم است که باعث می شود فرد امادگی بیشتری برای حضور و قبول فرد دیگری در کنار خود داشته باشد پس بهتر است این موارد را جدی بگیرید و به صورت حضوری به روانشناس مراجعه کنیدو
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۷۹۰
شاد باشید
سلام، من پسری ۳۱ ساله هستم، چند ماهی هست که به عنوان کارمند استخدام شدم، حدود ۳ سال بیشتره که با دختری ۲۸ ساله دوستم، تو این مدت به خاطر خدمت سربازی و دنبال شغل بودن بنده در تهران و اینکه ایشان در شهرستان زندگی می کند تاکنون تنها ۴ بار موفق به ملاقات شدیم ، ولی تو این مدت با همه سختیها و ناملایمات زندگی، خیلی با خوشی و عاشقانه کنار هم بودیم، ایشون با همه نبودنها و بیکاری من کنار اومده بود و گرچه خودش از نظر تحصیلی مثله خودمه(کارشناسی ارشد) ولی تو این مدت نتونسته فرصتی برای استخدام گیر بیاره و تنها هرازگاهی در خانه مشغوله بافتن فرش میشه، الان هم داره برای آزمون معلمی می خونه، حالا بعد از این همه مدت که وضعمون داره کمی رو به راه تر میشه و بحث خواستگاری جدا از دفعات قبل قوت گرفته برخلاف قبل که خیلی امیدوار بود و برای آینده برنامه ریزی می کرد، حدود یک ماه میشه که کلا نسبت به ازدواج بی احساس شده و به نوعی میترسه، به گفته خودش نه از مشکلات مالی میترسه، نه خواستگاری داره، نه برنامه جدیدی داره و نه نسبت به من بدبین شده، هیچی، ولی میگه که معلوم نیست چرا می ترسه و در کل الان در شرایطی نیست که این رابطه رو ادامه بده، از این موضوع خیلی ناراحته، به همین دلیل با یه روانشناس صحبت کرده، ایشون گفته که تا این حس ترس تبدیل به تنفر نشده چه به صورت موقت یا چه کلی از این رابطه بیاد بیرون و از عامل آزارنده (ازدواج با من) دور باشه، به نظر شما چکار میشه کرد ؟
با سلام خدمت شما دوست عزیز
احساسات شما قابل درک می باشد اما بهتر است شرایط روحی ایشان را درک کنید و مدتی روابط خود را محدود کنید اگر در این حالت ایشان آرامش بیشتری دارند و ایشان نیز با مراجعه به روانشناس وارد پروسه روان درمانی شوند تا این احساس به صورت دقیق مورد بررسی قرار گیرد تا بتوانند این احساس را به صورت بهتری درک کنند و در شرایط بهتری با توجه به بینش بیشتری که نسبت به ازدواج و احساسات خود به دست می آورند در مسیر ازدواج گام بردارند . گاهی افراد ترس و نگرانی خود را زمانی که به پروسه ازدواج نزدیک تر می شوند به صورت جدی تر درک می کنند و ممکن است قبل از ان وجود مشکلات باعث ایجاد آرامش بیشتری از نظر ناخوداگاه باشد چون ایشان با پروسه ازدواج مواجهه نیستند تا بخواهند در مورد آن تصمیم گیری کنند.
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۳۵۴۷۹۰
شاد باشید