سلام.حدود دو سال پیش با دختری اشنا شدم.من سنم 18 و یکسال دیگه کنکورمه و اون یکسال از من کوچیکتره.خونشون زاهدان بود و ما کرج.سطح مالیشون خیلی بالاس ولی بخاطر شغل پدرش رفتن اونجا.ما سطح مالیمون پایینه.این دختر از طریق تلگرام اومد پی ویم که ای دیمو تو کانالم دیده بود.ما چتامون زیاد شد.کم کم وابستش شدم.اون یک هفته رفت و تو این یک هفته کلی زجر کشیدم.بالاخره که اومد و دید پاش بودم عاشقم شد . از اون به بعد حس ما شکل گرفت.اون منو حسابی وابسته و عاشق خودش کرد.از طرفی اطرافیانم میگفتن اینهمه دختر تو شهر خودته چرا از زاهدان اخه.من از طرف اطرافیانم خیلی زجر میکشیدم و فقط اون بود که ارومم میکرد.پدرش کارش جوریه که میتونه از تماس ها و پیامک ها پرینت بگیره برای همین دو بار لو رفتیم.هر دو بار کلی از هم دور بودیم ولی پای هم موندیم.بعضی وقتا با گوشی دوستاش میومد پی ویم و بهم میگفت عاشقتم اقایی ما میجنگیم برای هم میتونیم به هم برسیم.تا اینکه اومدن تهران.من رفتم دیدنش.همو دیدیم گشتیم پارک و چند جا.چندین جا رفتیم و خاطره ساختیم.تولدامون و مراسما کیک میگرفتیم.پارک میرفتیم.دستمو میگرفت.همش ازم قول موندن میگرفت و میگفتم کنارت میمونم همیشه.این اواخر دست گزاشت رو نقطه ضعفام.اینستاگرام نصب کرد.اخه من یه زمانی که داشتم منو منع میکرد از استفادش.حالا خودش نصب کرد.چادرشو کنار گزاشت در صورتی که بهم میگفت لباس تنگ نپوش.منم هم از طرف اطرافیانم هم از طرف اون تو فشار بودم.برای همین دعوا ها میشد.تا این اخر که گفت منو نمیخواد.گفت مثل باباش بهش گیر میدم.قول دادم رفتارمو درست کنم همچیو بهش گفتم ولی گوش نمیداد بهم.حاضر به دیدنمم نیست.برای سالگرد دوممون که یکم شهریوره با کلی شوق و ذوق خرس گرفته بودم . کسی که میگفت عاشقمه حالا گریه هامو میدید و بهم میگفت که برم.بهم میگفت منو نمیخواد و مزاحمش نشم.خودش اومد خودش عاشق کرد خودشم میخواد بره.تو این دو سال دعوا زیاد داشتیم ولی بعدش زود اشتی میکردیم اما اینبار اون کوتاه نمیاد.پنج روزه جز اب هیچی نمیتونم بخورم.همش با اینکه پسرم بغض تو گلومه.استاد زبانش یه مرده که شمارشو داره و به هم پی ام میدن و امروز گفت که استادش بلاکش کرد.میگه مثل پدرشم میگه میترسه عاشقم شه و ترکش کنم . میگه خستس.چیکار کنم چجوری برش گردونم.میگم کجایی میگه بتوچه.میگه زندگی منه دخالت نکن.میگه تو کی منی؟ من چیکار کنم که برگرده.کلی التماسش کردم و اشک ریختم.لطفا کمکم کنید.ممنون
اینم بگم که من با قصد ازدواج باهاش بودم چون خیلی عاشقش شدم اما اون میگه ک حتی خاستگاریشم برم باهام زندگی نمیکنه و جواب رد میده.کسی که میگفت باهام بدون هیچ چیزی خوشبخته اما الان میگه که کنار من خوشبخت نیست