با درود و خسته نباشید.
من با دختری در رابطه هستم که واقعاً بهش علاقمندم و دوستش دارم.
از نظر رابطه‌ای همیشه سعی کردم به خودش، عقایدش و تفکراتش احترام بزارم و هیچوقت هیچکدوم از خواسته‌هام رو بهش تحمیل نکنم.
از نظر احساسی هم باز همیشه سعی کردم بهش محبت کنم، چه در رابطه با مسائل کوچک چه بزرگ، به طور مثال هر وقت از سرکار تعطیل میشه بهش اس‌ام‌اس های محبت آمیز همراه با آرزوی «خسته نباشی عزیزم» می‌فرستم، یا هر صبح و شب پیام «شبت بخیر» و «صبحت بخیر» می‌فرستم. به طور کلی سعی می‌کنم همیشه طوری رفتار کنم که با من احساس راحتی، خوشحالی، اعتماد و آرامش بکنه.
با این حال تو دلش نیستم، گاهی واقعاً انگار اصلا منو نمیبینه یا احساسات من براش مهم نیست، تنهایی من رو نمیبینه، گاهی خیلی سری با آدم تند میشه یا طوری رفتار میکنه که واقعاً احساس میکنم تو اون لحظه، من هیچ فرقی با یه غریبه ندارن پیشش.
دوست دارم اگه مشکلی داره یا چیزی بتونه بهم اعتماد کنه و صحبت با من بهش آرامش بده، اما معلومه که پیش من آرامش نداره شاید.
دکتر من جداً دوستش دارم ولی رفتارش گاهی طوری میشه که با اینکه دوستش دارم احساس تنهایی می‌کنم. حتی شده به این نکته فکر کنم که شاید اصلاً اون من رو دوست نداره (که خوب این حق رو داره، مجبور نیست اگه دوستم نداره باهام باشه، من خودخواه نیستم) یا شاید نمیدونم یکی دیگرو دوست داره که با معیارهای خودش سازگارتر هست، باور کنید دکتر اگه بدونم اینطوریه مزاحمش نمیشم اما مسئله اینه که خوش میگه دوستم داره که خوب باعث خوشحالیمه.
مسئله دیگه اینه که نمی‌تنم زیاد در این مورد باهاش صحبت کنم چون هم سری ناراحت و عصبانی میشه، هم اینکه ممکنه از خودش ناراحت بشه یا به مرور اعتماد به نفسش رو از دست بده اما من دوست ندارم اینطوری بشه.
ازاین همه ندیدن خسته شدم منو هیچ وقت نمیبینه لطفا راهنماییم کنین دکتر. ممنون

آرین فرمانیان