سلام. من دو سال نامزد بودم قبل عید عروسی کردیم. بعد از عروسی مادرشوهرم انتطار داره هر آخر هفته بیاد خونه ما بمونه اونم که نه یه روز نه دو روز کلا دوست داره بمونه اینجا منم تازه عروسم دیگه راحت نیستم اصلا تو همه کارهامم دخالت می کنه فلان چیزو اینجا بزار فلان کارو بکن انتظارشم اینه که مثل خدمتگزار جلوش خم و راست بشم بعد جالب اینه وقتی میخاد برگرده خونش طوری رفتار میکنه انگار من خونه راه ندادمش یا من بهش گفتم برو انتظار داره هی بهش بگم بمون اما خودش یکبارم دعوتمون نکرده اینجا همه وقتی هم که خونه ماست لب و لوچه هاش اویزونه همش ناراحته بردار شوهرم بزرگتر از شوهرمه هنوز ازدواج نکرده مادرشوهرمم طوری با من برخورد میکنه انگار من حق اونو خوردم همش میاد غصه اونو داره جالب اینجاست که خواهر شوهرمم هیچ موقع بهم زنگ نمیزنه فقط وقتی مامانش میاد خونه ما زنگ میزنه بهم انگار من خادم مادرشم بعدم الان تازه سومین ماه هست که عروسی کردیم نمیدونم چکار کنم یه بار همسرم رفته بود بیرون من و مادرشوهرم تو خونه بودیم من خیلی خوابم میومد رفتم خوابیدم خودشم گرفت خوابید بعد نیم ساعت زنگ زده به شوهرم میگه بیا منو ببر خونمون من واسه چی اینجا موندم زنت رفته مونده تو اتاقش منم اینجا تنهام شوهرم خیلی آدم خوبیه ولی خب به مادرش چی بگه به شوهرم گفتم ولی ناراحت شد میگه تو با مادر من مشکل داری نمیدونم چطور این رابطه رو مدیریت کنم .