اخلاق بد همسرم
سلام من 21 سالمه ودر18سالگی بخاطر خانوادم با پسر عمم ازدواج کردم که مادرشو در بچگی ازدست داده وتو وضعیت مناسبی بزرگ نشده واز لحاظ عصبی خیلی ضعیف.اصلا نمیتونم باهاش صحبت کنم تا یه چیزی میگم که ناراحتش میکنه از کوره درمیره وبدوبیراه بم میگه ویا کتکم میزنه وبرخی مواقع خیلی الکی پیش میاد که میزندمو بهم بی احترامی میکنه.همیشه دوست داره من براش بهتر بشمواصلا خودشو نمیخواد عوض کنه.هیچ وخ از زندگیش راضی نیس وهمیشه مثل کسایی که تو بدبختی کاملن حرف میزنه در حالی که من همه کاری واسه رازی کردنش انجام میدم.بااین که 24سال بیشتر نداره ولی مثل این پیرمردا رفتار میکنه ونمیخواد شاد باشه فک میکنه اگه یکم شیطنت کنه بچس وبا من مثل بچش رفتار میکنه انگار که پدرم باشه…
ما هنوز بچه نداریم و اطرافیانم میگن شاید بخاطر استرسه چون من خیلی ازش میترسم و همش دعا دعا میکنم که نزندم.چند بارتاحالا باهاش قهر کردمو رفتم خونه بابام اما هر دفه اهل فامیل میان وآشتیمون میدن یااینکه خودش میادو میگه دیگه خوب میشم اما هیچ تغییری نمیکنه همیشه از پدرو مادرم بد میگه واعتیاد هم داره.همیشه بهم بی احترامی میکنه میگه توخیلی خری .خنگی و…اعتقاداتشم ضعیفه وجدیدا هم بهم شک پیداکرده و خیلی شکاک شده.همه ی اشتباهاتی رو که تو زندگی واسمون پیش میادرو میندازه گردن من حتی دعواهامونو.نکته اینجاس که از اولش که ازدواج کردیم من اصلا دوسش نداشتم وحتی از تصور خودم در کنارش حالم بهم میخورد وحالا که دارم باهاش زندگی میکنم نمیدونم بهش حسی دارم یا نه. این چندباری که باهاش قهر بودم همش فک میکردم که حالا داره چیکار میکنه نکنه داره غصه میخوره یا شاید من کم تحمل بودم و… بالاخره هم همه چیزو گردن خودم میندازم وپشیمون میشم.درحالی که واقعا از هر لحاظ دوس ندارم واسش کم بزارم وسعیمو میکنم.مشکلمم اینه که میخوام بچه دار شم ولی میترسم نتونم باهاش به جایی برسم وآخرش جداشیم و اینکه میترسم بچه هام بد تربیت شن.چند بار ازش خواستم تا باهام بیاد پیش مشاور ولی قاطعانه رد کرد و چند بارم حتی کتکم زد.لطفا فورا راهنماییم کنین…ممنون
سلام عزیزم
بابت شرایط پیش اومده متأسفم.
متأسفانه شوهر شما علاوه بر مشکلات عصبی،اعتیاد هم دارن و نیاز مبرم ب مراجعه ب یک روانپزشک دارن…البته مشکل اعتیادشونم باید ترک بشه.ولی با توجه ب اینکه ایشون حاضر ب مراجعه ب روانشناس یا روانپزش نیستن توصیه میکنم خودتون تنها،بصورت حضوری با روانشناس ملاقات کنید.
در ضمن:
*شوهرتون چ نوع ماده مخدری و چ مدت دارن استفاده میکنن؟
*وضعیت اقتصادیتون چطوره؟
سلام…
سیگار.شرایط اقتصادیمون بد نیس اما من به دلیل اینکه در شهرستان زندگی میکنم و مرکز مشاوره ی درست وحسابی در اون نیس نمیتونم پیش مشاور برم البته چن ماه پیش بایه مشاور که به اینجا اومده بود صحبت کردم اما نتیجه ای نگرفتم چون اون دیگه نیومدو اون جلسه هم فقط من حرف زدم واز زندگیم گفتم.اگه بخوام به شهر دیگه هم برم که آقام میفهمه ونمیزاره.موندم چیکار کنم کمکم کنید…البته یه نکته ی دیگه هم هس که آقام پول دستی بهم نمیده یه کارت که مال خودشه رو بهم داده وریال تا ریالی که خرج میکنمو باید واسش توضیح بدم بطوری که اگه خریدی هم باکارت داشته باشم باید بهش نشون بدم خریدامو اونم حساب کنه ببینه درسته یانه اگه درس بود که هیچ اگرم درس درنیومد انقدر دعوا داریم تامثلا من یادم بیاد ۱۰۰۰تومنه باقی مونده رو کجاخرج کردم یا چی خریدم.اما خودش یه ذره هم منو در جریان مخارجش قرارنمیده جوری که یه بار بعداز چند ماه از زبونه خواهرش فهمیدم که مقداری پول به داداشش داده وهمچنین چندین بارم پول واسه باباش واریز کرده وبه من نگفته در صورتی که میدونه من مخالفتی ندارم که به دیگران کمک کنه.اما همینکه نمیگه دلمو میسوزونه.انگار من تو زندگیش هیچ نقشی ندارم.یه مشکله دیگم هس اونم اینکه خیلی دروغ میگه.لطفا بهم کمک کنین تا اگه میشه زندگیمو درس کنم واگه نمیشه هر چه زود تر جداشم تا بچه وارد زندگیمون نشده…ممنون
متأسفانه از نظر بنده شوهرتون ب هر دلیلی (ک خودتون بهتر میدونید) بهتون اعتماد ندارن.
در این شرایط بهتره با تمکین از ایشون اعتمادشون رو جلب کنید.بهشون محبت و صحبت کنید.
در این شرایط ب هیچ عنوان بچه دار نشید….
فعلا با همسرتون مهربان باشید و محبت کنید،ببینید جواب میده یا نه.
من هیچ کاره اشتباهی نکردم ک بخاطرش بهم شک کنه .اون خیلی بد دله از وقتی هم کار پیدا کرده تومحله کارش حرفایی از دیگران میشنوه و چیزایی میبینه که هی فک میکنه منم دارم همونطور میشم.چون بعضی وقتاکه زیادیبهم گیر میده گریم میگیره وبهش میگم تو چرا اینقد بهم شک داری مگه من چیکار کردم میگه توکاری نکردی ولی زمونه خرابه وبعد چن تا قضیه از دخترایی که خوب بودنو گولشون زدنو برام تعریف میکنه مخصوصاکه اونجایه رفیقم پیداکرده که ازاوناشه تا حدی که به آقام گفته من توکف مادر زنمم و…آخه بخاطره همینم هس که دلم میسوزه.شدم آش نخورده و دهن سوخته…مثلا ی بار ک خواب بودهمش گوشیش زنگ میخورد شانس منم همش یه شماره ی ناشنای بود.اونم هی پا میشد یه متلکی مینداختومیگف من نمیدونم چراهر وخ من میخوابم اینقدر شماره ی ناشناس زنگ میزنن(درصورتی که اولین باربود)بعدم پوزخند میزدومیخوابید.بازدوباره زنگ میخوردو اون یه پوزخنده حرسی میزدودوباره میخوابید.آخرش تحملمو ازدست دادمو گفتم خوب چرا جواب نمیدی که ببینی کیه؟چرا زنگش نمیزنی؟که بلندشدو زنگ زدآخرشم دید خواهرشه…منم گفتم حالا دیدی این غریبه هاکه هی توکه خوابی زنگ میزنن کین…یا ی بارداشتم بهش میگفتم توخیلی دروغ میگی و…آخرشم گفتم ولی من هیچ وخ به تو دروغ نمیگم اگه تاحالا دروغی ازمن شنیدی بگو.گفته آره توبم دروغ گفتی.گفتم چه دروغی میگه دروغ گفتی که باکسی رابطه نداری…هه.اصلاا دهنم سرویس شد…به نظرشماباهمچین مردی باید چیکار کرد…ینی اینقد بعضی وقتاروم قشارمیاد که دلم میخواد واقعا برم همچین کاریو بکنم که بدون میتونم بدون اینکه اون بفهمه همه کاری بکنمو نمیکنم.ی بار بهش گفتم نکن اینکارارو کاری نکن که از سره لج همین کارارو بکنم که برگشته بدوبیراه بهم گفته که هیش غلطی نمیکنیو مورچه چیه که کله پاچش باشه و…واقعا خسته شدم😩 یه کاری کنین…نمیخوام یه تصمیم اشتباه بگیرم…😣😢
دوست عزیز متأسفانه زندگی شما ب میدان جنگ تبدیل شده…زندگی با یک مرد مشکوک اصلا راحت نیست….ب زور محبورش کنید ک ب مشاور مراجعه کنن….ب شهر دیگه ای برید ک ماشاور داشته باشه…ب نظر من اگه مشاوره جواب نداد طلاق تنها راه حله.