سلام خسته نباشید.من دختریم ۲۰ساله وقتی ۱۶سالم بود وارد فضای مجازی شدم با پسری اشنا شدم ک خیلی مذهبی بود و همش درمورد مسائل دینی باهم بحث میکردیم این ارتباط همینطور ادامه داشت تااینکه بارها همو دیدیم خب من بچه بودم و این چیزا حالیم نمیشد و همش غر میزدم ک بیا این رابطرو تمومش کنیم اون راضی نمیشد و نمیفمیدم حتی عشق چی هست تااینکه خیلی بهش وابسته شده بودم و یه روز خودش گف بیا این رابطرو تموم کنیم من خیلی حالم بد بود گفتم من نمیتونم اونم ازین حالم سوع استفاده کرد اخه قبل ترش بهم میگف بیا خونمون باهات کاری ندارم فقط صحبت میکنیم اما من قبول نمیکردم تا اون روز ک گفت باید بیای باهم درمورد جداییمون صحبت کنیم منم که میخاستم دلیلشو بدونم رفتم اما کاش نمیرفتم خیلی قسم خورد که فقد حرف میزنیم اما کاره خودشو کرد و من باورم نمیشد تااینکه اون گفت من یه صیغه ای رو بلدم که اگه بخونمش باهم محرمیم منم ساده بودم گفتم حالا که بهم دست زده بزار اینو بخونیم بعد گفت نگران نباش من باهات ازدواج میکنم تا تهش باهات هستم گذشت و گذشت اون یجوری بهم تلقین کرده بود که رابطمون اشکالی نداره تااینکه یه روز ک رفتیم بیرون قبلش بهم ترامادول داد و گفت این خوبه منم خوردم اما همون روز بکارتمو ازم گرفت من خیلی ناامید شدم از زندگی دیگه خسته شدم موضوع رو به خواهرم گفتم اما این فقد زندگیمو سخت تر کرد بااینکه همه شهرو برای یه دکتره خوب گشتیم و پیدا نکردیم حالا عدالت کجاست که اون پسر راحت داره زندگیشو میکنه و میخواد ازدواج کنه اما من فقد باید منتظره یه معجزه باشم چن بار خودکشی کردم اما نشد بازم تو فکرش هستم اخه این دنیا با جهنم برام فرقی نداره