سلام. با یه اقایی یک سال و هشت ماهه در ارتباطم. خیلی دوسم دارن. و لذت میبرن از وجود من. مایه ارامششم. چون راهمون دوره کلا چهار بار دیدمش(هرسری 3 4 روز تو شهر ما بود باهم بودیم میرفتیم بیرون یا به عنوان مهمون اومد خونه خودمون یا خواهرم. با اطلاع خونوادمو خونوادش. همه هم راضی هستن) من تو این مدت منتظر بودم ایشون اوضاع زندگیش خوب شه. 25 سالمه. 30 سالشه. سربازی نرفته معافیت نداره. گواهینامه نداره.بخاطر یه شکست مالی و بیماری خونوادش درسم نخوند(پزشکی قبول شده بود) رفت دنبال کار ازاد تا از نظر مالی خونوادشو ساپورت کنه. سرپرست خونوادست 4 ساله. وقتی ناراحته اصلا حرف نمیزنه با من. از طریق فضای مجازی و تلفن در ارتباطیم. میخواد بیاد شهر نزدیک تر. خونه ندارن. همیشه گرفتاره کاره. از صبح تا شب. منم چشم براه. همش منتظر توجهشم. کل روز زنگ نمیزنه میگه سختمه یه دقیقه حرف بزنم باید زیاد باشه دلم اروم شه. هرچی میگذره حال دل من داره بدتر میشه. تو تنهایی دارم میپوسم. تنهام و فقط وجود اون ارومم میکنه. با یه پیامش زنگش شادم. با یه اخمش میمیرم. هیچ وقت اون شروع کننده دعوا نیست. ولی منم نیستم. من فقط گله میکنم ، چرا زنگ نمیزنی. یه دقیقه دله منو اروم میکنه. سختم از اینکه برا من فقط 12 تا یک شب وقت داره یه ساعت چت کنیم. بگم بهش ازت ناراحتم، ناراااااااحت میشه شدید چرا پیشت نیستم، چرا تو فک میکنی من از این وضع راضیم، چرا فک میکنی من دلم نمیخواد باهات حرف بزنم، من مشکلات زیاد دارم، سختی زیاد کشیدم، اعتمادم به همه نابوده، تو اومدی منو از تاریکی محض در اوردی، من چشمم فقط تورو میبینه، من دوست دارم ولی دوست داشتن من برات کافی نیست. یه کار میخواد پیدا کنه بیاد شهر نزدیک تر با صدنفر صحبت کرده. با دوستم حرف زدم ببینم اوضاع کارشون چطوره افتضاحه، با فلانی حرف زدم، با بساری حرف زدم. قشنگ از عید دیگه وقتی برا دل دادن ب دل من نداره. یه سره با اینو اون داره حرف میزنه. منم ازش میپرسم چه خبر؟ کلامیگه هیچی. اصلا خوشش نمیاد بیاد دوباره سختیای روزشو برا من بگه عذاب بکشه. حداقل بگه درکش کنم. منم بدونم. من بلاتکلیف نباشم. بدونم یه قدم مثبت برداشته. از من میخواد فقط باشم. باهام خوشه دلش. ولی اصلا فک نمیکنه منم بهش نیاز دارم. منم نیاز دارم تومسائلش شریک باشم. منم میخوام بدونم از صبح تا غروب چی کار میکنه. میاد فقط خستس سرش درد میکنه.. دلش درد میکنه. فلان جاش درد میکنه. خستس خستس خستس. من پس چی؟ میاد یکم حرف بزنه دلش اروم شه بعدم که بخوابه. کل روز وقت نداره. الانم بعد این همه مدت میگه تو میدونی من خوش نیستم سختمه باز غر میزنی. همشم عذاب وجدان میگیرم چرا اینقد اذیتش میکنم. چرا نباید اروم باسم. چرا صبور نیستم. چرا نمیتونم ناراحتیمو بروز ندم. منم ادمم. کم اوردم. به شدت تو حساب کتابم. به شدت دلنازک و زود رنجم. به شدت غدو یه دندم. من ازش توجهشو خواستم فقط. با حداقل نیاز برا ازدواج. ولی اون خودش ایده ال میخواد همه چیو. تنبل نیستا وای واسه یه قدم برداشتن هزااااااار تا مشاوره میگیره بهترینو انتخاب کنه. یه مشاوره دوتا سه تا ده تا. بسه دیگه. نه هزااااار تا. حرف حرف حرف. منو دق میده اخر. همشم من از ناراحتی میکنم اونم ناراحت میشه ک چرانازاحتم کرده میره بخوابه ک دعوا نکنم. اون میره منو میزاره تو دنیای جهنمی دلتنگیم. تو دوران پریود افسردگی میگیرم شدید تا قشنگ یه شب 3 4 ساعت گریه نکنم غصه نخورم اروم نمیشم. قشنگ خودمم متوجه ام چمه، ولی کاری از دستم برنمیاد اروم باشم. به شدتم به توجهش نیاز دارم تو اون دوران، که هییییییچ وقتم نیست، بیشتر دلم میگیره، اخرشم دعوامون میشه، همیشه هم میدونه بخاطر چیه حاله بدم. ولی حالیش نمیشه چرا گیر دادم بهش، هی بحث میکنه من ج میدم من میسوزونمشم بخاطر نبودش، هیچ وقت دروغ و بهتونی نزدم، همیشه حقیقتارو میکوبم تو صورت که یادش بیاد وظیفم نیست 12 تا یک شب منتظر پیامش باشم ک همونم ازم دریغ کرده از بعد عید. اینقد دعوا شده سر هیچ و پوچ نمیاد سمتم میدونه غر میزنم. منم خستم از بس غر زدم بجونش ، حالم از غر زدنام بهم میخوره. چقد غر بزنم هیچی حالیش نشه، باز کن بشم ادم بده. میدونه ها حال بدم سره سندرم قبل قاعدگیه. ولی باز میگه اره تو این مدت ازم بدت میاد. من دوست دارم برات کمه. اره دلت دعوا میخواد ، اره از عمد بحثو میکشونی سمت دعوا،…. من فقط حضورشو میخوامحتی در حد اس دادن. خیلیییییییدوسم داره. شکی توش نیست. خیلیییییییی بهش اعتماد دارم. وفاداره. کاملا امروزیه. ولی حرف فقط حرفه خودشه، خدا بیاد پایین بگه حق با منه میگه نه تو اشتباه برداشت کردی حرفمو. من همون چیرب رو ک توضیح میده برداشت میکنم. ولی زور میگه اشتباه بردلشت کردی. چیکار کنم با دل خودم؟ روزگارمو سیاه کرده. امید به هیچی ندارم. داخوشی ندارم. من الان دلم میخواد یه زندگی ساده ساده حتی در حد یه اتاق باهاش. بعدشم من خوش بینم مثبت میبینم. زور میگه تو ساده ای اشتباهه به همه اعتماد میکنی من تجربه کردم ضربه دیدم تو عزیز دلمی نمیخوام ضربه ببینی. خستم خسته. نمیشه حرفام عمومی نشه؟ چیکار کنم من؟