3
ازدواج
سلام خانم هستم 40 ساله..حدود 7 سال جدا شدم بدلیل خیانت همسرم.چند ماه پیش با فردی اشنا شدم که ادعا کرد مدت 7 سال از همسرش جدا شده .البته ی هفته بد اعتراف کرد که جدا نشده درگیر دادگاه هستن و اون استان دیگه ای زندگی میکنه.تا حالا با هم مشکلی نداشتیم فقط گهگاهی بحثی بینمون پیش میومد زود برطرف میشد.فقط موردی که بود میگفت اگه باعث ازارتم من میرم.من خیلی ناراحت میشدم و بارها بهش گفتم وقتی مقصری نگو میرم و اون میگفت من تحمل زجر کشیدنو التماس کردنو ندارم.تا اینکه چند روز پیش بر حسب تصادف فهمیدم ی بچه داره 9 ساله..خیلی ناراحت شدم .میگه میخواستم بعد روشن شدن تکلیف بچه و طلاقم بهت بگم باز میگه اگه باعث ناراحتیت شدممن میرم..نمیدونم چکار کنم ..لطفا راهنماییم کنید ممنون.
ازدواج مجدد
دوست عزیز ازدواج شما در این حالت و با وجود بچه شرایط خاصی رو میطلبه .
داشتن بچه یعنی اینکه همیشه رابطه با همسر قبلی برقراره .
اینکه واقعا همسرش رو طلاق داده موضوع بعدیه .
چون مردان به دنبال عدم تمکین همسرشون میتونن از دادگاه مجوز برای ازدواج دوم بگیرند.
و این یعنی اینکه شما همسر دوم محسوب میشوید .
و مرد میتونه روزی بر اساس مصلحت دوباره با همسر اول وارد زندگی مشترک شود.
و شما به ناچار یا باید ادامه بدید یا جدا شوید .
پس تا وقتی که شناخت کامل از فرد مقابلتون ندارید تصور ازدواج بسیار اشتباهه .
در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
سلام من حدود یک ساله عقدم شوهرم شب خواستگاری بهم گفت کارت پایان خدمتشو داره اقساطی درست میکنه یعنی سربازیشو بخره این اولین دروغش بود و…همیشه عادت داره سر مادرش داد بزنه چند بار تذکر دادم که کارت اشتباهه ولی تو گوشش نرفت و مادرش گفت اشکال نداره و من این چیزا را چیزیش نمیگیرم و خندید بعدم عادتش شد سر منم داد بزنه و تو جمع سبکم کنه و سرم داد بزنه اولش که دخالتهای مادرش بود و بعد کم کم اخلاق گندش رو شد دروغاش و… همشم سرش تو گوشیشه من دیگه دارم نابود میشم هرچقدم فرصت دادم فایده نداشت تصمیم گرفتم ازش جدا بشم با اینکه دلم نمیاد ولی اون درست بشو نیست
با سلام.من در مورد ازدواجم مشکلی دارم هیچکسی بخاطر مادرم راضی به وصلت با من نیست.خواستگاری داشتم که دوسش داشتم.تقریبا از تمامی شرایط شبیه هم بودیم.کاملا مناسب هم بودیم.ولی مادرم لجباز و اخلاقش خاصه دوسال کشمکش اخر ابروی منو پیش اونا برد و پاپس کشیدن.همکارای مامانم میگن مادرت خاصه هرکسی رو قبول نمیکنه ماهم معرفی نمیکنیم.همه میترسن که مداخله کنن چون مادرم بعدا یقه اونا رو ممکنه بگیره.بارفتارش ابروی ادمو میبره.فک میکنه باید بیان منت بکشن تضمین بدن وپول بارون کنن بگن ما حقیریم شما سرورید و اینم بگه باشه بررسی میکنم نتیجه رو میگم.من از رابطه قبلی ضربه عمیقی خوردم سه ساله زندگیم نابود شده همه خواستگارام ازدواج کردن خوب و خوشن ولی مادرم تو نادانی و جهالت به سر میبره مشاوره فایده نداره پدرم خیلی مریضه ریه هاش از کار افتاده.و جدا زندگی میکنن.منم هنوز شرایط مالی مساعدی ندارم.مادرم به شدت لجباز خودخواه و کوته فکره. زندگیم نابود میشه داره سی سالم میشه ولی همیشه عقل خودشو قبول داره و ما ناقص العقلیم. هیچ احدی تا حالا نتونسته متقاعدش کنه.تموم همکاراش میگن.تموم فامیل.میگن منم دخترشم ممکنه بعدا مثل اون بشم.چون کارمنده نیاز نداره. همه طردش هم بکنن راضی به زندگی تنهایی هست ولی از لجبازیش تا دم مرگ برنمیداره. خدایا نجاتم بده فقط همین. آسم عصبی گرفتم رابطه قبلیمو نمیتونم فراموش کنم چون مقصرخانواده منه.فقط یه برادر کوچیک دارم که درحد مداخله نیست.مادرم هیچ حرف شنوی نداره