من 31 سال سن دارم از یک خانواده خیلی خوب و تحصیلکرده هستم ظاهر خوبی هم دارم موقعیت شغلی خوبی هم دارم در مورد ازدواج حساس بودم و سخت گیر
مدتی هست یکی از دوستانم پسری 40 ساله را به من معرفی کرده اند که شرایط بسیار خوبی دارن ایشون هم خیلی در امر ازدواج ترسیده اند که تا این سن ازدواج نکرده اند از نظر ظاهری هم به هم میخوریم خیلی مسایل اوکی بود تا اینکه ایشون با تمام سختگیری هایی که قبلا با دیگران داشتن منو قبول کردن یعنی اعلام کردن که یک جلسه همدیگر رو ببینیم تو این جلسه هم ایشون فرد موجهی بودن و پخته و اروم ایشونم از رفتار و برخورد من خوششون اومد
ولی جند رو زکه گذشت اعلام کردن فعلا در همین حد اشنایی بمونه تا ببینیم در اینده چه اتفاقی میوفته راحتتر بگم یه جورایی خواستن دوستشون باشم فعلا بیشتر با هم باشیم و شناخت پیدا کنیم منم کمی فکر کردم در اخر قبول کردم فعلا شرایط همین باشه ولی بین صحبتاشون همش میگن که از خودشون تو مساله ازدواج میترسن یعنی نمیدونه با این سن هنوز تصمیمش چیه در صورتی که از من راضیه نمیخوامم رابطمون به مرور زمان خیلی زیادتر بشه یا خیلی مسایل بینمون راحت جلوه بده این مساله منو واقعا اذیت میکنه از طرفی هم نمیخوام از دستشون بدم ایشونم فعلا منو به چشم دوست از نوع دخترش میبینن و از من میخوان همین نقش رو براشون بازی کنم لطفا راهنمایی بفرمایید چیکار کنم که بهتریت رفتار رو انجام بدم در عین اینکه دوسش دارم و میخوام بمونه و قدم بیشتری به سمت ایندمون برداریم .
همین دیشب هم که صحبت کردم ایشون بهم گفتن تو خیلی دختر خوبی هستی و من نمیخوام بعدا اذیت بشی اگر نشه یه جورایی ایشون موقع ازدواج میترسن من ازشون خواستم مثل دوست بهم بکه از ترساش ولی ایشون گفتن نه من نمیترسم فقط نمیدونم میخوام اینکارو انجام بدم جلو خودمو میگیرم یه جورایی نمیخواد منو از دست بده ولی تصمیم جدیش رو هم نمیگیره امروز قرار شده دوبار همدیگر رو ببینیم گفت راحتتر صحبت کنیم و من میخوام ازش بپرسم اون به اصطلاح از دوست دخترش چه انتظاری داره چون من میخوام بهش بفهمونم حریم باید حفظ بشه ولی توی حرفاش منو احساس میکنم میخواد راحت باشه با من و این موضوع منو ازار میده فقط نمیدونم چطور بیانش کنم و شاید ایشون منو میخواد امتحان کنه نمیدونم واقعا شرایط بدی دارم الان و سردرگمم
دوباره در هفته گذشته با این آقا بیرون قرار گذاشتم سینما هم رفتیم و شام هم کنار ایشون بودم لحظات خوشی رو کنار هم گذروندیم ایشون فرد بسیار آرومی هستن حتی در رانندگی کاملا مشخصه حتی نحوه خندیدنشون و رفتار کردنشون همرو زیر نظر داشتم خیلی نتونستم صحبت کنم فقط اگه خاطرتون باشه من گفتم ایشون میخواستن واقعا مثل دوست دخترش باهاش رفتار کنم و حتی توی پیغامامون راحت باشم و من خودمو کشیدم عقب اون روز که دیدمش گفت من خیلی فکر کردم من در رفتار با تو باید رعایت کنم چون تو دختر خوبی هستی اگرم من به اصطلاح شیطون تو جلدم رفت و خیلی راحتتر خواستم رفتار کنم تو نزار اجازه نده البته من خودمم رعایتت رو میکنم منم گفتم باشه از اون روز با هم چندبار صحبت کردیم و پیغام دادیم ولی احساس میکنم ایشون یه کم عادی رفتار میکنه خیلی شور شوق نداره البته خودم فکر میکنم شاید برای سنشونم باشه نمیدونم ازم به ذکر هم هست ایشون مدیر شرکت هستن و خیلی مشغله کاری دارن ولی باز احساس میکنم خیلی اون روابط گرمه نیستش نظر شما چیه لطفا نظرتون رو بهم بگین