سلام بنده حدود ۲ سال هست که ازدواج کاملا سنتی داشتم مادر خانمم معلم عربی و الهیات ی است و همسرم مدرک کارشناس دارد.خودم هم کارشناس ارشد هستم. در هر زندگی کمبودها وجود دارد.همسرم فقط توقع زندگی رویایی که از کودکی در سر داشته را دارد و جالب اینجاست که خودش هم کوچکترین تلاشی مثلا همفکری در راه پیشرفت هم نمیتواند انجام دهد.در زندگی نسبت عملکردهای منفی که انجام میدهد حق هیچگونه برخورد و عصبانیت رو ندارم اگر انجام بدم پسر یزید میشم و کوچکترین کارهای محبت آمیزی که برایش انجام دادم‌به چشمش نمیاد و مدام با مدرش به بدگویی از من میپردازد.انقدر که برای برادر و مادرش ارزش و احترام و محبت قائل است شاید نصف آن را برای منی که بخاطر زندگیمون خیلی سختی هارو متحمل شدم نباشد.مثلا لباس برادرش را اتو میکند به من میگوید لباساتو اتو کن!! گرچه من توقع این کار هارو ندارم اما به چشمم میاد و واقعا ناراحت میشم.بنده تک فرزند هستم و پدر مادرم روی چشماشون میزارن ایشون رو اما اگر قصد رفتن به منزلشان را داشته باشیم‌ایشان به هفتاد بیماری مختلف دچار میشوند که یا نیایند یا اگر‌آمدن برن بخوابن یا کسل بشینند و با کسی حرفی نزنند.و خیلی مشکلاتی که نمیتوان بیان کرد.خواهشا مرا راهنمایی بفرمایید.