سلام وقتتون بخیر
من با آقایی از فامیل سه ساله در ارتباطم من حسی بهشون نداشتم خب چون تابحال از نزدیک ندیده بودمشون که بخوام احساس واقعیم رو بفهمم ولی ایشون خیلی جاها کمکم میکردن درست مثل یه دوست یا بهتر بگم برادر واقعی نمیدونم اسمشو بزارم دلبستگی یا نه ولی دلتنگ ایشون میشدم و بالاخره تصمیم گرفتم با خانواده به دیدنشون برم من توی این سه سال خیلی صبر کردم اگر احساسی دارن بگن ولی خب ایشون تو رابطه بودن راستو دروغشو نمیدونم خودشون اینطور گفتن ولی شنیده بودم که به خواهرشون و خیلیهای دیگه درمورد علاقه شون به من گفته بودن قبلا ولی مطمئن نبودم ازاینکع رابطه دارن یا نه چون هم منو میخواستن حفظ کننو نمیزاشتن ترکشون کنم خب من بخاطره اینکه مزاحم ارتباط ایشون و دختری که باهاشونه نشم بارها خواستم خطم رو عوض کنمو ارتباط رو قطع کنم اما نمیزاشتن و وقتیم میموندم حرفی نمیزدن از احساسشون یا عدم علاقه به رابطه قبلی یا فعلی من ذره ذره سرد شدم و حتی اینکه رفتاری میکردن که من ازشون از احساسشون نسبت به خودم ناامید شم خب اگر قصدشون رفتن من بود چرا نمیزاشتن ترکشون کنم که اینجوری ازشون متنفر نشم من دیدمشون برای اولین بار رفتیم خونشون و اما نگاهاشون طوری بود که احساس میکردم شهوته
من نگاهم و اینکه محو تماشاش شده بودم از دلتنگی بود ولی ایشون نگاهشون اول به چشمام بعد به لبام و بعد انگار که با حالته زور نگاهتو برداری نگاهشو از رو لبام برداشت و ابروهاشو بالانداخت
بعد چند روز پیام دادم که فکر نکنه چون ظاهرشو دیدم نپسندیدمش غیر مستقیم گفتم که ازش بدم نیومده یعنی این جمله رو نگفتم ولی مثل قبل ارتباط دوستانه ای داشتیم ازش تعریفو تمجید کردم و ابراز دلتنگی ولی ایشون طبق معمول سرد بود و حرفی نمیزد تااینکه چند هفته بعد میخواستم بهش پول بدم همینطور همیشه یوقتایی مثل کمک بهش چیزی میدادم گفت پول نمیخوام بیا باهات حرف دارم و بهم پیشنهاد داد ولی پیشنهادش اصلا اون چیزی نبود که انتظارشو تو این سه سال داشتم بهم گفت ظاهر برام خیلی مهمه و فهمیدم خوشگلی پیشنهاد دادم و اینو خودم حس کردم و پیشنهادش رو با خواستن فیلم لختم مطرح کرد انقدر بهم خوبی کرده که براش حاضرم هرکاری بکنم و فرستادم ولی احساس میکنم دیگه دوسش ندارم احساس سردی نه نفرت عجیبی ازش پیدا کردم نمیدونم هم بخاطره رابطه قبلیش که هی دکم میکرد و البته بهشم گفتم عذرخواهیم کرد گفت اون موقع چون متعهد بودم مجبور بودم اینکارو کنم خب اگه متعهد بود چرا داشت منو میشناخت همزمان و منو نمیزاشت برم ولی از دلم بیرون نرفته انگار و سردم کرده هم بخاطره این مدل پیشنهاد دادنش بعد اینهمه انتظارم که انگار فقط از سرِ هوسه نمیدونم چطور بگم هنوزم دوسش دارم و بهش مدیونم بابته لطفایی که تو شرایط سخت درحقم کرده ولی خب شاید باهمه اینطوریه قبلانم خودش گفته بود اینو ولی الان حرفشو عوض میکنه میگه نه من بخاطره علاقم بهت برات کاری میکردم
ولی دوست داشنشو باور ندارم ازش بدم اومده نمیدونم چمه اعصابم خورده چطور ازش بخوام ثابت کنه گفت هرچی که تورو راضی کنه همونکارو میکنم و گفت گذشته رو بزار کنار و عذرخواهی کرد و یه چیز دیگه اینکه من رابطه هدفمند و بلند مدت میخوام ولی اون میگه نمیخواد ازدواج کنه از رک و بی احساس حرف زدنش بدم میادو این حس اینو بهم میده که براش سرگرمیم
به نظرتون چیکار کنم ارتباطمو قطع کنم یا چیکار کنم حس بهتری حس اعتماد بهش داشته باشم
احساساتم نسبت بهش خیلی منفی شده من اینو نمیخواستم نمیخواستم اینهمه سال صبر کنم و تهش حالا که بهم پیشنهاد داده اینطوری ازش متنفر باشم