سلام من دختری ۳۷ساله و مجردم از وقتی یادم هست پدر و مادر من مشاجره سختی با هم داشتن و همچنان ادامه داره این موضوع روی من هم تاثیر گذاشته و پرخاشگر شدم حتا دانشگاه هم بخاطر فرار از محیط خانه رفتم و در دام عشق یک مرد متاهل افتادم الان ۱۰ سال هست پنهانی باهاش ارتباط دارم خیلی نزدیک جوری که منزلش رفتم و خلوت کردیم تا این که ارتباط ما امسال به خواسته اون آقا قطع شد و من سرگردانم اصلا چه هدفی تو زندگی دارم مدام توی منزل کنترل میشم توسط مادرم ، حتا توی حمام که هستم من و مادرم سالهاست که مشاجره داریم و مدتی هست آرزوی مردن دارم نمیدونم باید چیکار کنم تازگی ها افسرده شدم یه جا میشینم و گریه میکنم دلم میخواد با ازدواج از این ماجرا خلاص بشم مادرم با هر کسی آشنا میشم یا پیشنهاد ازدواج میشه مخالفه با پسری آشنا شدم با اونم مخالفه حالا نگرانم با اصرارم و سر گرفتن ازدواج زندگی دلخواهی نشه اون اقا هم پرخاشگر هست و من بیشتر نگرانم