من 3 ماهه ازدواج کردم. قبل ازدواج ما یک سال و نیم با هم دوست بودیم. کل مراسم نامزدیو ازدواجمون 3 ماه هم طول نکشید. قبل ازدواج همه چی خوب بود. هیچ مشکلی نداشتیم. عاشق هم بودیم و به خاطر هم هرکاری میکردیم. قبل ازدواج یه سری توافقات داشتیم. اینکه چون به خاطر مشکلات مالی مجبورم منم سرکار برم. کارهای خونه تقسیم بندی شه , یا توی خونمون هر اتفاقی افتاد از در بیرون نره. به خانواده ها گفته نشه. ولی دوررز پیش توی یه دعوا که پای خانواده ها هم وسط کشیده شد , فهمیدم همه چی رو زیر پا گذاشته. تو کارهای خونه بدون اینکه من بگم , حتی به اصرار خودش کمک میکرد , ولی میرفت به پدر مادرش میگفت من مجبورش کردم. و اینکه فهمیدم جزئی ترین مسائل مارو خاتوادش میدونن. و اینم باعث شد که اونا به خودشون احازه توهین به منو بدن. توهین های خیلی بد , از خصوصی ترین حرفارو به اونا گفت. من نمیتونم این رفتارشو فراموش کنم. نمیتونم با خودم کنار بیام. و اینکه این رفتار قطعا ادامه پیدا میکنه. اینکه نمیدونم چیکار کنم. نمیخوام زندگیم خراب شه. از طرفیم این خبر چینی قطعا باز هم مشکل ساز میشه , با توجه به اینکه خانوادش برای انتخاب من مجبور شدن و از من خوششون نمیاد و فقط در ظاهر با من خوبن. نمیدونم چیکار کنم