🌱시린🌱:
سلام
دختری ۲۲ ساله هستم
متاسفانه اوایل دبیرستان متوجه خیانت مادرم شدم.البته فقط در حد پیام و دیدن در اداره و بدون رابطه نزدیک
اوایل با دیدن اینکه مادرم نور صفحه ی گوشی رو کامل کم میکرد یا همیشه در حال چت بود و قفل گوشی گذاشت و به هیچکس نمیداد گوشیو یا اینکه حیلی حساس بود کسی گوشیشو برنداره شک کردم…ولی میگفتم نه مامان ادم خوبیه میدونم که هیچوقت این کارو نمیکنه
یسری اوقات که عصر ها من و برادرم میخوابیدیم متوجه میشدم مامان با یک نفر ساعت ها صحبت میکنه
اوایل میگفت دوستش هست که در شهر دوری زندگی میکنه و همیشه زنگ میزنه و از مشکلاتش میگه
هیچوقت فکر نمیکردم مادرم اینجور ادمی باشه
الان بعد از حدود ۶ سال یا بیشتر هنوز ادامه داره این کار
البته فکر میکنم شخص مقابل عوض شده .حدودا ۴ ساله
و متاسفانه یکی از خواستگارهای من هست که هجده سال از مادرم کوچکتره.سال پیش وقتی مادرم گوشیو داده بود به من تا عکس های گوشیو بریزم کامپیوتر تا گوشیشو فرمت کنه اسکرین شات چت هاشونو دیدم؛البته با اینکه خیلی کنجکاو بودم ببینم واقعی هست یا فکر میکنم حتی با اینکه بعضی اوقات رمز گوشی رو هم میدونستم هیچوقت کاری نکردم چون میترسیدم واقعی باشه
و اون روز خیلی وحشتناک بود برام.
به خاطر اصرار زیاد مادرم دانشگاه شهرستان خودمون رفتم با اینکه همههه ی تلاشمو کردم تا ازشون دور بشم حتی یک شهر نزدیک ولی اجازه نداد به من
خیلی اذیت میشم
غیر از اینکه ناراحتی های خودم رو داشتم که حسرت میخوردم بقیه رو میدیدم و اینکه برادرم دانشگاه رفت شهر دیگه ای و من تو خونه شاهد همه ی دعواها بودم
همه ی اینا باعث اعصاب خوردیه منه.شاید بچگانه باشه ولی برام مهمه
و اینکه من کلا ادم خیلیی حساسی هستم متاسفانه و زود اعصابم به هم میریزه ولی حس میکنم این کار مادرم باعث شد همه ی حساس بودن من مخصوصا روی کارای خودش چندین برابر بشه
هیچوقت نتونستم با مامان قهر کنم یا حال بدی داشته باشم چون همش میپرسه چی شده چرا ناراحتی و من نمیدونم چی بگم
تو این سالها نتونستم به هیچ کس اینو بگم
نمیخوام ابروی خودم و خانواده بره ولی از مادرم متنفر شدم
اون فکر میکنه من خبر ندارم و فکر میکنه بهترین مادر دنیا هست برای من
ولی این اواخر خیلی عصبی شده نمیشه باهاش یک کلمه حرف زد دعوا میکنه داد و بیداد میکنه
حتی بعد اینهمه سال هنوز نمیتونم بگم تو اجازه ندادی من یه دانشگاه درست حسابی برم… اصن نمیتونم یک کلمه حرفی که ذره ای برخلاف نظرش باشه بگم
دلم نمیخواد باهاش حرف بزنم
جدیدا همش تو خونمون دعواست
داریم عادی حرف میزنیم یهویی داد و بیداد میکنه و همه رو خفه میکنه
خیلی وحشتناک شده
همش میگم کاش نبودم توی این خونه کاش اصن به دنیا نمیومدم
همیشه پدرمو فحش میده و نفرینش میکنه.گوشیو روش قطع میکنه جلوی همه بدشو میگه
هر چی بگم میگه تو همیشه از بابات دفاع میکنی
پدرم وقت دعوا همیشه ساکت میمونه و هیچی نمیگه ولی اگه مامان خیلیی زیاد غر بزنه اون هم شروع به دعوا میکنه
البته من نمیگم پدرم خیلی خوبه اونم خیلی کارهای اشتباه میکنه که اعصاب همه رو خورد میکنه ولی مامانم خیلییی زیاد بدرفتاری میکنه
میدونم که برای ازدواجش با پدرم راضی نبوده و مجبورش کردن
ولی الان بعد بیست و پنج سال هیچ جوری با هم راه نمیان
اصن مراعات منو نمیکنن وقتی داداشم میاد یکم بهتر میشن ولی باز روز از نو
مامانم یه اداره کاملا مردانه کار میکنه و من از رو به رو شدن مامانم با تک تکشون وحشت دارم
دلم میخواد بازنشست بشه ولی دلم نمیخواد همیشه تو خونه باشه چون دیوونم میکنه نمیتونیم دو کلام عین ادم حرف بزنیم
غیر از اینا من یک نفر رو دوست دارم بعد از ۲۲ سال و اینکه هیچوقت با کسی نبودم نه حتی در حد چت.این فقط برای اعتقاد خودم بوده که دوست دارم اولین بار و اخرین بار هام با یک شخص باشه
البته ایشونو نمیشناختم و مامان و خاله هام گفتن کیس مناسبیه برای ازدواج ک من ازشون خیلی خوشم اومد چون همه ایده ال های منو دارن
حالا مشکل اینجاست که تنها راه ارتباطی مادرم هست
غیر از اینکه هیچ راهی به ذهنمون نمیرسه که این اقا منو ببینه (قیافه ی خوبی دارم و اکثرا کسی که منو میبینه ازم خوشش میاد و اینکه شهر کوچیکیم و همه از نجابت و خوبی من میگن.اینو فقط گفتم چون میگن که منم برای این اقا مناسبم) حالا میخوایم ایشون منو ببینن ولی نمیشه در حین مامان هم گفتن ایشون خانواده ما رو بشناسن برای همین در حد بعضی وقت ها پیامی برای ایشون که همسایه قدیمی مادربزرگم بودن و اینکه موسسه حمایتی دارن میفرستن ولی من همش حس بدی دارم
همش حس میکنم نباید با هم حرف بزنن خواستگار قبلیم اونجوری شد و من این اقا رو دوست دارم
ضمنا این خواستگار من ک با مادرم دوسته هنوز خواستگاری من میاد!!!

ببخشید که خیلییی طولانی شد امیدوارم بخونید
این دوتا مشکل بزرگ هست برام،اون اقا خیلی برام مهمه و نمیدونم چیکار کنم؛و از اینکه مادرم اینجوریه هم متنفرم
لطفاکمکم کنید