Zahra:
سلام مادرمن7سال پیش سرطان گرفت گریدش بالابود وپستان وکبدوستون فقراتش درگیربودهرسال یه دردی به درداش اضافه میشدمثل اب اوردن ریه وتزریق کلسیم وتومورمغزوپرتودرمانی ودیابت وناتوانی درحرکت وچنددوره شیمی درمانی وقطع امیدکردن دکترا ولی زنده موندنشو..تااینکه توعید حالش خیلی بدشد به دستورپزشک ام ار ای گرفتیم ومعلوم شد مغزش اب اورده وسلولای مغزش روزبه روزکوچیکترمیشه تااینکه این اواخرعین مجسمه ای شده بود که نه حرفی میزدنه تکون میخورد فقط نگاه میکرد وباسرم تغذیه میشد تااینکه18اردیبهشت امسال فوت شد.بابام خیلی زحمتشوکشیدوعین پروانه دورش میگشت اما سه سال پیش خیانت کرد وفقط من وداداشم فهمیدیم بااینکه مامانموخیلی دوست داشت و باهیچکدوممون هیچ مشکلی نداشت اصلاتعجب کردیم چطوراینکاروکرده من بعدازاون دیدم به مرداخیلی بدشد واگه همسرم اشنانبود باهاش ازدواج نمیکردم یعنی هیچوقت اصلاازدواج نمیکردم…درحال حاضربادوتاخانوم درارتباطه به صورت تلفنی وتلگرامی.اولیه حق السکوت میگیره واون یکی خیلی قالتاقه وخیلیم حضورش پررنگه مدام درارتباطه ومخ بابامومیزنه.بابای من قبلا مدیرعامل بوده وخیلی سرشناسه وواقعا ابروش درخطره من خودم ازطریق یه واسطه که بهش اطمینان کامل دارم شنیدم که اون خانوم به یکی ازهمکاراش گفته ببینم میتونم دل فلانی جونو بدست بیارم ویکی دیگه اینکه گفته که اقای فلانی زن داره درحالیکه اون واسطه ازمسائل من خبرنداشته وفقط شنیده هاشومنتقل کرده.من وبرادرم چندباربه روی بابام اوردیم که خبرداریم ازمسایل وچرا وچی اما هربارانکارکرد وتازه متهمم شدیم.من دارم دیوونه میشم ازطرفی میخوام وجودنحس این دوتاخانوم اززندگی هممون پاک شه ازطرفیم ازروزمرگ مادرم همش به این فکرم که نمیخوام بابام زن بگیره اخه عمه هامو ومامان بابام خیلی زیرگوشش میخونن بابام خیلی قدرت طلبه وازاول زندگی هم مامانم مچ بگیروپیگیرش نبوده ازطرفیم منوخیلی دوست داره.من یه سالی میشه که عقدکردم ودوسال دیگه عروسیمه میخوام به بابام بگم نمیخوام تاوقتی عروسی نکردم هیچ زنی به عقددائم یا موقتش دربیاد چون واقعاعذاب میکشم واینکه وقتی هم خواست اون موقع زن بگیره بامن وداداشمم درمیون بذاره وماهم درانتخاب اون فردسهیم باشیم.نمیدونم واقعا بایدچیکارکنم بااین همه مشکل؟!توروخدا نجاتم بدید چیکارکنم خلاص شیم ازاین همه عذاب؟؟؟میترسم دیربشه واصلانمیدونم بایدچیکاربکنم بدترنشه وموضوع حل بشه؟؟؟؟کمکم کنید