با سلام دختر ۲۵ ساله ای هستم که مدت ۷ ماهه عقد کردم.همسرم خودش منو برای ازدواج انتخاب کرد و مدت ۴ ماه دوست بودیم و تو این مدت خیلی علاقه و عجله برای ازدواج نشان میداد من اوایل علاقه ای بهش نداشتم ولی اینقدر رفت و اومد به محل کارم و رو مخم کار کرد تا راضی شدم،کم کم منم عاشقش شدم،دیوونش شدم جوری که یه علاقه دو طرفه شدید ایجاد شد،با این علاقه عقد کردیم،من تو دوران اشنایی همون اوایل ازش پرسیدم دختری تو زندگیت نیس؟گفت بوده و تموم شده گفتم اگه الان هست منو وارد زندگیت نکن گفت نه بخدا دوسال پیش تموم شده،گذشت و عقد کردیم،یه مدت بعد عقد مادرشوهرم از دوس دختر همسرم که ۷ سال همو میخواستن برام گفت رابطه ای که خانواده همسرم مخالف ازدواجشون بودن و همسرم بخاطر خانوادش بیخیالش شده،مادرشوهرم گفت دختره روز عقدمون زنگ زده به خواهرشوهرم گریه زاری که چرا منو بازی داد،من از کنار این موضوع بی تفاوت گذشتم،گفتم دختره دیگه احساسی شده،ولی کم کم به رفتارای همسرم که دقیق شدم دیدم گوشیشو از من پنهون میکنه،یبارم تلگرامشو چک کردم از غریبه پیامی ندیدم ولی همسرم با خواهرش درباره عشق سابقش حرف زده بود و گفته بود که دختره بهش پیام میده و خواهرش گفته بود مراقب باش زنت نفهمه همسرمم گفته بود نه حواسم هست،همینطور گوشیشو از من قایم میکرد میدیدم پیامی میداد و پاک میکرد سریع وقتی میپرسیدمم میگف نه اشتباه میکنی،گذشت و همسرم کارش افتاد به بیمارستان عمل لوزه داشت بنده هم پرستارم و تا خود اتاق عمل رفتم و خودم خوابوندمش رو تخت و اخرین لحظه گوشیاشو ناچار داد بمن،شک مثل خوره افتاده بود تو جونم کل طول عمل نشستم و گوشیاشو زیرو رو کردم چنتا شماره مشکوک و چن تا پیامی که مفهومشو نفهمیدم پس شماره هارو برداشتم و پیامارو بیخیال شدم،ناگفته نماند که جونم براش درمیره بدجور گرفتارش شدم،وقتی به هوش میومد تو ریکاوری خودم بالاسرش بودم خیلی درد داشت گریه ام گرفته بود همکارام مسخرم میکردن و میخندیدن همسرم هنوز کامل به هوش نبود هی بغلم میکرد و با اشاره فقط مسکن میخواست ازم،انتقالش دادیم بخش نزاشتم کسی پیشش بمونه خودم موندم کل کاراشو انجام دادم و ترخیصش کردم تو خونه هم سه روز مرخصی گرفتم و کنارش موندم شب دوم براش معجون درس کردم و کنارش نشستم کلی تشکر کرد میگفت چیزی نمیخوری چرا اینقد خودتو خسته نکن،کلی تشکر کرد،ولی گوشیشو میدیدم که هی پیام میداد و تند پاک میکرد که من نفهمم بعد لبخند میزد بهم،وقت خواب شد و خوابیدیم،صب همسرم بلند شد رفت دستشویی،بلند شدم گوشیشو برداشتم پیامی با این مضمون:زنت پیشته جواب نمیدی؟
دنیا خراب شد روی سرم،گوشی تو دستم خشکم زد،سریع به خودماومزم و پیام دادم شما؟گفت آرش هانیه ام
گفتم چی میگی
گفت مگه نگفتی پیام بدیم
گفتم کی گفتم
گفت تو تلگزام مگه نگفتی اونو نمیخوای منو میخوای مگه نگفتی طلاقش میدی مگه نگفتی از روزی که عقد کردین یه روز خوش ندیدی
گفتم چطوری تورو بخوام مگه زن ندارم؟
گفت وای برو برو آرش زدی زیرش میدونستم
اینجا بودم که همسرم اومد تو اتاق گوشی تو دستم صورتم غرق اشک زل زدم بهش دستپاچه شد هول کرد گف چی شده گوشیو نگا کرد ترسید گف چیه این؟چی شده؟گفتم تو باید بگی چی شده
کلی قسم ایه که بخدا اون پیام میده ول نمیکنه بخدا من ولش کردم خیلی وقته من تورو میخوام کی از تو بهتر مگه خرم اونو بخوام زنگ بزن فحشش بده و کلی حرف دیگه،شمارشو گرفتم و تا الو گفتم دختره قط کرد اس دادم یبار دگ شمارتو ببینم شکایت میکنم ازت
همسرم خیلی شرمنده شد خیلی اظهار پشیمونی کرد،قول داد تکرار نشه و منم بخشیدمش و قول گرفتم تکرار نشه بغلم کرد و چشاش پر شد گفت بخدا دوستت دارم،یه مدت گذشت یه روز دختره پیام داد و کل چتای قبل عمل رو برام فرستاد همه حرفاش راست بود همسرم بهش گفته بود یه روز خوش ندیدم گفته بود تو توی خونمی نمیتونم فراموشت کنم گفته بود خونه جور کن بیام شهرتون ببینمت فرصت بده طلاقش میدم و کلی حرف دیگه که اتیش میگیرم وقتی یادم میاد بار دختره رو تهدید کردم دوستم پیشم بود حالم خیلی بد شد سرکار بودم گوشیمو از دستم گرفت و چون وکیله چنتا تهدید حقوقی کرد که دختره از ترسش بلاک کرد و چون اینستاگرام بود پیاما بعد بلاک شدن پرید و مدرکا از دستم رفت،زنگ زدم به همسرم و دعوا و گریه بازم کلی دلداری دا قسم و ایه که من ترسیدم خودکشی کنه اون پیامارو دادم تهدید کرده بود خودکشی میکنه گفت بخدا بعد عمل هیچ ارتباطی بینمون نیس اینو تقریبا باور میکردم بازم همسرم ارومم کرد،عصرش اومد دنبالم تا سوار شدم گوشیشو با حرص کشیدم از دسش و چک کردم به خواهرش پیام داده بود به خاله هانیه بگو اون جن.. رو جمعش کنن به سمیه پیام داده،کلی باز برام توضیح داد که موضوع چیز دیگس،اینا گذشت و منم بخشیدمش،ولی حس میکردم دوسم نداره و تظاهر به دوس داشتن میکنه اینم بگم که خیلی کم بمن زنگ میزنه و بیشتر با پیام در ارتباطیم،خیلی کم باهام بیرون میاد و هستگی رو بهونه میکنه هرروز هفته ۱۲ ساعت تا ۸ شب سرکاره منم درکش میکردم،خونمون خیلی کم میاد میگه وقت نمیکنم ولی منو هر هفته جمعه که خونس پنجشنبه شب میبره خونشون،رابطه کامل داریم و تو رابطه هردو فعالیم و گرم،الان حدود سه ماهه شک نداشتم بهش ولی جدیدا چندبار اتفاقی فهمیدم تو نبود من خودارضایی میکنه یعنی از دهن خودش پرید و وقتی توضیح خواستم عصبانی شد منم دگ پیگیر نشدم ولی خیلی فکرم مشغول شده اخه به من میگه یه بار رابطه تو هفته کافیه و حالا خودارضایی؟نمیدونم چیکار کنم خسته شدم از طرفی عاشقشم از طرفی حس خیانت از همین اول راه داره نابودم میکنه کمکم کنید چیکار کنم؟