دلشوره و استرس
با سلام و اروزی موفقیت…
من الان حدود 6 سال که با پسری دوست بودم… 4 سال قبل
خواستگاری کردن که خانوادم به دلیل اینکه ایشون سربازی نرفته بودن
و دانشجو بودن و ظاهر رد کردن… و گذشت تا الان که باز اومدن خواستگاری و الان
خونه و ماشین و درسشو خونده .سربازیش هم اخرشه… خانواده
خوبی هم دارن. ولی خوانوادم بخاطر ظاهرش به شدت مخالفت کردن
چون ایشون قدشون 164و به شدت لاغره…کلا 10 سانت از من بلند تره
و منم لاغرم. خودش همیشه گفته بهم دیگه میایم.
خلاصه اینکه خانواده من مخافت کردن و دوماه تو خونه ما جنگ و دعوا بود.
و ناراحتی این قد خدا خدا میکردم راضی شن و یه عالمه گریه میکردم. تا خوانوادم به خاطر من راضی شدن. ولی از روزی که جدی شد وبقیه هم
فهمیدن که من قراره با ایشون ازدواج کنم حالم به شدت بده و ازش انگار بدم میاد
استری زیاد دارم. و دلشوره دارم حتی از خواب که بیدار میشم نگرانم .انگار حالا نمیخوامش و مقایسه میکنم میگم کاش بلند تر بود چاق تر بود.. و خیلی چیزای دیگه…
الان مشکل من دقیقا چیه من چرا اینجوری شدم چرا خوش حال نیستم…
میشه راهنماییم کنید که چیکار کنم؟؟؟؟
سلام دوست عزیز
من فکر میکنم شما واقعا در باطن تون اون پسر رو ب عنوان همسر آینده دوست ندارید.
این فقط ی حس زودگذر بوده و همه اصرار شما بدلیل مخالفت خانوادتون بوده ولی حالا ک موافقت کردن و شما مطمئن شدید ک ب خواسته تون رسیدید دیگه اون جذابیت رو واستون نداره و با چشم باز دارید همه چی رو می بینید.
و ب این نتیجه رسیدید ک این آقا برای شما مناسب نیست.
من فکر میکنم با خانوادتون صحبت کنید و بگید ک دیگه علاقه ای ب ازدواج با اون آقا ندارید.
اگه از برخورد خانواده می ترسید بهتره بگید بخاطر اینکه شما اون آقا پسر رو ب عنوان دامادتون نمیپذیرید منم تصمیم گرفتم باهاش ازدواج نکنم.
اخه الان اونا کامل راضین و به فامیل های نزدیک هم گفتن جریانمون پخش شده و اکثرا هم تایید کردن خانوادشو.شاید حرف شما درست باشه ولی همین که اسم جدا شدن میاد دلم یه جوری میشه بیشتر ناراحت میشم دوسش دارم ولی انگار الان ظاهرشو دوست ندارم… اونم که منو خیلی دوست داره و مهربونه
عزیزم همین ک ظاهرشو دوست نداری مشکل خیلی بزرگ و مهمیه ک در صورت ازدواج در طولا زندگی شما رو آزار خواهد داد و آسیب جدی ب زندگیتون وارد خواهد کرد.
بنظر من بشینید تو خلوت خودتون فکر کنید و با خودتون صادق باشید…از خودتون بپرسید آیا حضری با مردی با این مشخصات یک عمر زندگی کنی؟
پاسخ شما ب این سوال هرچی بود همون رو انجام بدید.
همه معیار ها و ملاک ها تون برای شوهر آینده تون تو کفه ی ترازو قرار بدید و خواستگارتون رو تو کفه دیگه.
فقط صادق باشید با خودتون.
اگه پاسخ تون منفی بود بدون معطلی ب خانواده اعلام کنید ک با ایشون ازدواج نمیکنید.
نگران حرف مردم و فامیل هم نباشید.این زندگی شماست و اگه برخلاف میل باطنی کاری رو انجام بدی و پس فردا پشیمون بشی هیچ کدوم از فامیل نمیان پشت شما و ن تنها حمایت نمیکنن بلکه سرزنشتون هم میکنن..
حق با شما بود انگار ته مغزم مردی که من میخواستم نبود البته خودشم تو این مدت یه سری کار ها که گفته بود انجام میده رو انجام نداد و باعث شد من بیشتر ازش بدم بیاد…رو همه چیزای بدش چشمامو بستم ولی واقعا دلم میخواد مردونگی داشته باشه و به اندازه ای باشه که بتونه تنهایی زندگی رو اداره کنه …. ما نامزد شدیم و دیگه همه فهمیدن و ترس من و نخواستنم بیشتر شده. تو رفتارم مشخصه و منظمورمو رسوندم بهش و خودشم فهمیده ولی گفته اصلا ازت جدا نمیشم نمیذارم ازم جدا شی فکر اینو از سرت بکن بیرون… و من دلم میخواد زمان برگرد عقب تا این اشتباه انجام ندم و به حرف پدر و مادرم گوش کنم…
الان هم جدا شدن سخته ته قلبم درد میگیره از این حس خواستن و نخواستن ..شاید هم پشیمون شم اگه ازش جدا شم شاید بعدا اصلا مورد مناسبی برا ازدواج پیدا نکنم و تنهابمونم الان هم نمیخوام با این اقا ازدواج کنم دوست دارم در همون حد دوستی باشه و کسی هم خبر نداشته باشه… ترس از اینده و رفتاراش اعتماد نداشتن بهش و حس نخواستنش داره داغونم میکنه دلم میخواد خودمو بکشم تا راحت شم از خودم ناراحتم که چرا این قد ساده برخورد کردم باهاش و مثل احمقا باهاش موندم
نمیدونم چیکار کنم…..
دوست من
بهتره آینده خودت رو خراب نکنی و مشکلتون رو با خانوادتون در میون بذارید..شما چند سال آینده رو در نظر بگیرید،زمانی ک ی بچه در بغل داری و از شوهرتم متنفر شدی.اونموقع میخوای چیکار کنی؟؟؟
خودتون رو بابت اشتباهات گذشته سرزنش نکنید..همین الآن هم ک ب اشتباهتتون پی بردید شما برنده هستید و شکست نخوردید.
شما فقط ب یک تصمیم قاطع نیاز دارید.بدون در نظر گرفتن حرف های مردم و اینکه اگه شما نامزدی رو بهم بزنید مردم چی میگن،بهترین تصمیم رو بگیرید و ب اون عمل کنید.
موفق باشید.
خیلی ممنونم که جوابمو میدین…. خیلی شرایط بدی دارم احساساتم شده مثل دو سر مخالف اهن ربا حس خواستن و نخواستن و دلشوره و استرس…. از اینکه بهمش بزنم و دل خودش و خانوادش بشکنه از اینکه شرایط بدتر از الان شه و ابرو ریزی سرم در بیاد خیلی حالمو بد کرده…. از خودم بیشتر از همه بدم میاد که تحت فشار تصمیم اشتباه گرفتم که الان خودم دارم خفه میشم. . . به مادرم گفتم یه چیزایی رو و گفت هر تصمیمی خودت میدونی درست بگیر به نظرت اهمیت دادیم الان هم عجله نکن که باز بعدا پشیمون شی و این منو بیشتر داغون کرد که خانوادم این قد خوبن و درکم میکنن اون وقت من باهاشون بخاطر این اقا قهر کردم و حرفشون گوش ندادم….. هر روز با خواهرم و مادرم در مورد ایراد هاش حرف میزنیم اینکه چیکار کنم و چی میشه اخرش میرسیم به اینکه خودم کردم که لعنت بر خودم باد….. الان بیشتر ناراحتم بخوام بهم بزنم چه بلایی سر اون میاد