سلام
من با اقایی یکسال رابطه خیلی خوبی داشتیم و عاشق هم بودیم بعد یکسال خیلی وضعیت کاریش بهم ریخت و سرش شلوغ شد ومن فکر میکردم که خطایی کرده که اینجوره و قهرکردم، خیلی نابود شدم و سختی کشیدم. حالا یکسال از جداییمون میگذره و برگشته میگه خیلی اذیت شده و به خودش ضررای جبران ناپذیری برای فراموشی زده و حتی با یه خانوم دوست شده ک منو فراموش کنه میگه ک۵ماهه تموم کرده وتنهاس ولی هنوز نشونه‌هایی ازش هست بهش میگم اگه تموم شده چرا بیوتو که گذاشتی براش عوض نمیکنی، جواب نمیده میگم تو شبیه قبل نیستی میگه من روانمو بخاطر تو از دست دادم خیلی سختی کشیدم نمیخوام بازم به اون روز دچار شم میگم پس چرا برگشتی جوابی نداره
از من میخواد باشم ولی مث قبل صمیمی نباشیم
من خیییلی دوسش دارم واقعا میخوامش اما وقتی از رابطش با دختره ی چیزایی میدونم که خودش نمیدونه من میدونم دلم میشکنه
منم واسه فراموشیش تو این یکسال باکسی حرف زدم اما رابطه خاصی نبوده و ازش گذشتم
حالا واقعا دارم دیونه میشم
بهش گفتم که من میخوام یا کامل باشی یا نباشی و دیگ حرف نزدم باهاش و گفتم فکراتو بکن
توروخدا کمکم کنید ب وسواس فکری رسیدم
چکار کنم
جلوش ضعف دارم، حتی اشکمو دید. خودمو قوی کردم ک فک نکنه ضعیفم چون واقعا نیستم
احتیاج دارم با کسی که درک کنه و بتونه کمک کنه حرف بزنم
اگه قرار باشه ادامه بدیم باید فکر اون رابطش از ذهنم بیاد بیرون
بهش گفتم که تو انگار تو اون رابطه جاموندی میگه نه
نه خواب دارم نه خوراک مث دیونه‌ها همش تو فکرم، همش چشمام پر از اشک میشه
چکار کنممم😭