سلام من 26سالمه همسرم پسر عمومه دوسال دوست بودیم بعد باهم ازدواج کردیم دوران نامزدی خوبی داشتیم عاشق هم بودیم بعد از 7ماه عقد بابام با شوهرم دعوا کردن رفتیم ماه عسل بدون عروسی وجهیزیه یعد ده ماه پیش خانواده شوهرم بودیم با همه حرفها ودعواها ما خیلی باهم خوب بودیم بعد از ده ماه رفتیم یه شهر دیگه شوهرم رفت سر کار خونه گرفتیم وسایل زیادی نداشتیم اما خودمون وسیله خریدیم خیلی زجر کشیدیم الان پسرم سه سالشه موتی هست سر هر چیزی دعوامون میشه چند روی با هم قهر میکنیم شوهر من اصلا حاضر نیست در رابطه با مشکلمون حرف بزنیم من بچه طلاقم شوهر هرچی میشه بهم سر کوفت میزنه که تو هم احر از من طلاق میگیری ولم میکنی میری ابرو منو میبری بخاطر بچه نگهت داشتم و از این حرفها بخدا الان که دارم اینارو مینویسم اشکم در اومده ودلم برا هفت سال پیش تنگ شده تورو خدا کمکم کنید فعلا پول مشاوره هم ندارم