سردرگمی در زندگی زناشویی
سلام وقت بخیر
من با همسرم الان یکساله عقد کردم ،شغل من جوری هس که ۲۴ روز عسلویه هستم وفقط ۶ روز میام مرخصی ، از روز اول خواستگاری که صحبت ها کردیم ، من نمیدونم عاشقش بودم ی جورایی حرفایی که بهم میزد و جدی نمیگرفتم مثل این حرفها که به من میگفت تو زشتی ، من تو را هیچ وقت نمیخپاستم ، قدت کوتاهه من نمیتونم کفش بلند بپوشم و…میگفت من روز خواستگاری ، به بابام گفتم پسر خوبیه در مورد ایشون و بابام دیگه به بقیه حرفام گوش نکرد و اومد اعلام کرد مبارکه ، در صورتی که میخواستم بگم من ایشون و نمیخوام
خلاصه این روزهای اول
بعد قبل از عقد یک ماهی تلفنی در ارتباط بودیم ، اونم چون فامیل بودیم دعوا زیاد میکردیم سر مسائل این چینی که مامانت این گفت و منظورش چی بود و … اینجور مسائل زیاد دعوا کردیم ، یا همش میگفت نیا کار کن مرد باید کار کنه .
خلاصه روز عقد شد و همه مراسم ها خانواده من اوکی کردن از آرایشگاه بگیر تا تالار و شیرینی و …
روز عقد شروع شد و دعواهای ما بیشتر شد ، همش به من گیر می داد تو آتلیه همش گیر میداد که صاف بایست و تو عکس هامون و خراب میکنی و …
خلاصه من چیزی نمیگفتم و میگفتم باشه خلاصه روز عقد تو ماشینم دعوامون شد سر نحوه پارک کردن من
عقد تموم شد
یک ماه بعد اومد بهم گفت حالم از عقدی که گرفتی بهم میخوره ، آرایشگاهش بدرد نمیخورد و تالار هم که باغ رستوران گرفته بودی و عکس ها هم همشون افتضاح شده
کلی درگیری با آتلیه داشتم از بس خانمم به عکس ها گیر میداد که خوب نشده ، از کیفیت عکس ها بگیر تا …(آتلیه بهم گفت مواظب رفتار زنت باش اینجور حساس باشه تو زندگیت به مشکل میخوری اینو برادرانه میگم )
خلاصه یکسال گذشت
تو این یکسال به همه رفتارهای من گیر میداد از طرز پوششم تا نحوه صحبت کردنم و … منم سعی میکردم درست کنم اونجوری که میخواد بشم
همشم میگفت باید باکلاس باشیم ، مردونه باشی و رفتارهای مردونه داشته باشی ، حتی به صدای منم گیر میداد که چرا کلفت نیس
تو این یکسال همش ازم ایراد میگرفت ، به من یاد میداد چه جوری رفتار کنم و … واقعا تغییر کردم ولی بازم داره گیر میده و هرکاری میکنم تمومی نداره و میگه باید باکلاس رفتار کنی
حتی چند روز پیش که با خانواده من رفته بودیم بازار برای خرید کیف کولی دعوامون شد تو مغازه و جوری شد که ول کرد رفت ومنم رفتم دنبالش
تو این یکسال خودش میگه حالش با من خوب نبوده وهمش دعوا کردیم و منم اصلا خوشحال نیستم ازدواج کردم و ناراحتم
به من چند روز پیش گفت بیا بریم مشاوره
شاید راه حلی برامون پیدا کرد
جالب اینجاست خانم من خودشون رشته روانشناسی خوندن و ادعای مشاور بودن میکنن
من شخصا خسته شدم و دلم میخواد شاد باشم و اینقدر بهم گیر نده
وقتی خودم فکر میکنم من در ماه فقط ۶ روز پیشش هستم و اینقدر بحث میکنیم سر چیزهای الکی که از نظر من مهم نیس
در ضمن من دوسش دارم و اونم حالا بعد از یکسال ک گذشته میگه خیلی دوسم داره
چیکار کنم لطفا راهنمایی فرمایید؟
با تشکر
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک می باشد که این شرایط برای شما و حتی همسرتان با فشار روحی زیادی همراه شده است اما در احترام به احساس دوست داشتن شما نیاز است که به مسائل با دقت بیشتری توجه کنید چون دوست داشتن در مسیر ازدواج لازم می باشد اما کافی نیست و در این مسیر شما بهتر بود در همان دوران نامزدی و اشنایی صحبت های همسرتان را جدی تر در نظر می گرفتید چون با توجه به تلاش مداوم برای تغییر دادن شما به نظر می رسد که ایشان هنوز به مرحله پذیرش شما از نظر ظاهری نرسیده اند و خب این باعث می شود که در کنار ویژگی های خوبی که از شما در ذهنشان دارند در مسیر تصمیم گیری ایشان هم سردرگم باشند .
در هرصورت این میزان از مشکلات می تواند سالها هردوی شما را تحت فشار روحی قرار بدهد و دقت کنید که با ازدواج به تنهایی این مشکلات حل نمی شود و نیاز است که هردوی شما باهم به زوج درمانگر مراجعه کنید و با شناخت بهتر خودتان و فرد مقابل در مسیر ادامه و یا حتی جدایی تصمیم گیری کنید .
در صورت ادامه نیاز است که همسر شما به مرحله پذیرش برسند و هردوی شما نیز باهم بتوانید در تعاملی بهتر مشکلات را حل کنید.
اینکه ایشان روانشناس هستند به این معنا نمی باشد که حتما می توانند مشکلات خود را حل کنند مانند جراح قلبی می ماند که نیاز به جراحی قلب دارد آیا خودش می تواند این مسیر را طی کند خیر برای روانشناسان نیز این مسیر به همین نحو می باشد و در صورت روبرو شدن با مشکلات و حتی کمک گرفتن در بعضی از مسائل نیاز است که از متخصص و همکاران دیگر خود کمک بگیرند.
خوشبخت بشن