سوالتو بپرس
X

سوال

باسلام دختری 25 ساله ام که دو سال ونیم با پسری دوستم یه رابطه شدید و عمیق ورابطه جنسی داریم واینکه خانواده های هردومون درجریانند به جز پدرهامون من رفتارم بااون انگار نامزدها میرم خونشون اینقد خانوادش دوستم دارند واسم یه کارایی می کنند که خجالت می کشم منم شدید دوستشون دارم حتی دخترخواهرشم شاکیه که چرا باهم ازدواج نمی کنیم خودش میگه ماباهم همیشه دوستیم و میگه من ازدواج نمی کنم. یه بارم بخاطراینکه هی میگفت اگه ازدواج میخوا یبکنی ازدواج کن منم میخواستم اینکارو کنم که انگارتله پاتی هستیم باهم به همین خاطر غیر مستقیم نذاشت اما دراخم گفت تو باید عروس مادرم می شدی اما ندروز پیش بهم گفت که هیچوقت به ازدواج فک نکن بهم گفت که اجازه میدی من ادواج کنمگفتم اره چون من کمی قد و یک دنده هم هستم اون درقبال جوابم گفن که نه خبر من ازدواج نمی کنم تو میخوای ک من ازدئاج کنم که تو اط شر من خلاص شی.خلاصه نمیدونم داشتن رابطه عمیق ما باعث شد که اون هیچ اقدای نکنه اصلا نمیدونم چکنم که واسه ازدواج گام برداره من حاضر نیستم به غیراون با کسی ازدواج کنم ونمیتونم هم بهش بگ م بیا باهم ازدئاج کنبم چون دوستشم دارم لطفا راهنمایی ام کنید

صبوری:

نمایش نظرها (6)

  • با سلام و احترام خدمت شما
    از نوشته های شما دو مطلب قابل استنباط است:1- شما یک رابطه عمیق (عاطفی و جنسی ) دارید اما مسئولیت و نسبتی با هم ندارید 2- امکان دارد که ایشان واقعا قصد ازدواج نداشته باشند . اکنون سوال این است این رابطه عمیق (عاطفی و جنسی) اگر منجر به ازدواج نشود چه می شود؟ شما زمان را از دست داده اید و از طرفی یک شکست عاطفی سنگین داشته اید. این امکان وجود دارد که ایشان واقعا قصد ازدواج با شما را نداشته باشند و شما فقط وقت خود را هدر بدهید و از طرفی اگر واقعا قصد ازدواج با شما را داشته باشند با این وضعیت که نیازهای ایشان تامین است بعید است به خود تکانی بدهند . بهتر است برای معین شدن تکلیف خود حداقل از مشاوره پیش از ازدواج کمک بگیرید که بتوانند به شما بگوییند که که چقدر احتمال موفقیت این ازدواج وجود دارد. روانشناسان کانون مشاوران ایران در این زمینه می توانند کمکتان کنند 88422495

  • سلام خانمی 25ساله هستم 2ساله ازدواج کردم شوهرم 27سال سن داره فوق لیسانس رشته مدیریت و برنامه ریزی ما از نظر اخلاقی و فکری و عاطفی با هم تفاهم داریم مشکل من استفاده بیش از حد همسرم از موبایله.طوری که تمام اقوام و آشنایان هم این موضوع رو بهم گفتن ولی وقتی به همسرم میگم یا عصبانی میشه یا اصلا محل نمیزاره..همش یا داره خبر میخونه یا فوتبال و.. بازی میکنه هرجا که باشیم فرق نمیکنه گوشیش دستشه واقعا خسته شدم چندین بار سر این موضوع دعوامون شده لطفا راهنماییم کنید چطور باید این عادتو از سرش وا کن..ممنون

    • مثل هر نوع اعتیادی این اعتیاد هم نیاز به اراده و همراهی ایشون داره و تا وقتی خودش نخواد هیچ کاری موثر نخواهد بود
      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید

      021-22689558

  • باسلام و خسته نباشید....
    1.5سال هست که با پسری آشناشدم.که از زمان دانشجویی و تقریبا آخرین ترم ها باهم ...همکلاس و هم پروژه شدیم و فارغ التحصیل رشته کارشناسی برق هستیم.من دوره های icdl میگذونم و انشالله تا چندماه میخوام استخدام کار دراین زمینه بشم.ایشونم دراموزشگاه زبان..انگلیسی تدریس میکنن.و خدمتشون پیش رومونه که تا اوایل اسفند اعزامشون اومده.خانوادشون هم از اول درجریان بودند و تاکید داشتم که علی رغم داشتن یه خواهر و یه برادر بزرگتر از خود این عشقم...نظر مثبت اونهارو بگیرا و بعد ادامه بدیم...و همشون موافقت کرده بودن و حتی چندماه پیش قبل محرم و صفر زنگ زدن برای خواستگاری...متاسفانه ما قبل از روز موید حرفمون شد بین خودمون دوتا....و به هم خورد.ولی بعدش تمام مشکلات و سوء تفاهماتمون رو برطرف کردیم.و همدیگه رو کامل میفهمیم.تنها مشکلی که الان برای ما مشکل شده.خووهر و برادر بزرگتر از خودشه.که مشکلات مادی خانواده رو بخاطر ساختن ساختمان 5طبقه مطرح کردند و به هیچ عنوان خواهرش اجازه نمیده و پدر و مادر را تهدید میکند یا قهر میکند که من راضی به ازدواج اینا نیستم...درصورتی که من به حداقل مبلغ خرید اولیه قانع هستم..و خود پسره هم مبلغی رو جمع کرده که باهمون مقدار میخواهیم محضری عقد بکنیم و نامزدی رو طرف بابای من بگیره تو خونه ی ما...و مانامزد بمونیم و پسره هم تو همین شهر خودمون بمونه و هم سرکار بره و حتی شغل دوم پیداکنه و هم تا ظهر بخاطر متاهل بودنش بره خدمت ..و نزد مشاور هم رفتیم.تاییدمون کرد.کلی باهامون حرف زد..ماهم صدامونو از اول تا آخر ریکورد کردیم.چون خانواوش مارو موکول به مشاور کردن.و حالا باوجود تایید مشاور خواهرش و برادرش جو خونشونو انچنان پرتنش کردند.ولی پسره منو میخواد و میخواد تا مرحله اخر حتی اگه رضایت ندن ...باخانوادم حرف بزنه و ازدواج کنیم.و بعد از چندسال نامزدی و جمع کردن پول حقوق و پس اندازمون مستقل زندگی کنیم.لطفا منو راهنپایی کنید که این ازدواج خدای نکرده عواقب بدی نخواهد داست؟؟؟باتشکر

    • اولا سعی کنید چشمای خودتون رو با دوست داشتن محض نبندید
      دوم اینکه پیشگویی نکنید چون ممکنه اون اتفاقی که مدنظر شماست ممکنه رخ نده ...
      و در آخر ازدواج دو طرف بستگی به نظر خانواده ها داره ... و باید شرایط خانواده مقابل رو در نظر بگیرید
      چون خود شمایی که امروز اینطور از سادگی صحبت میکنید مطمئن باشید در چندسال آینده بر سر همین موضوع با مشکل برخورد خواهید کرد
      پس کمی واقع بینانه با مسایل برخورد کنید