سلام ، عذرمیخوام خودم رو معرفی نمیکنم نگرانی دارم کسی من رو بشناسه ، من یک پسر 20 ساله هستم ، تعریف از خود نباشه ترم 5 پزشکی ، با رتبه کنکور 200. آدم باهوشی هستم و ضریب هوشی بالایی دارم (قصدم پز دادن نیست) ، اما یک سری مشکلات شدیدی دارم . حقیقتش در رشته خودم واحد روانشناسی هست و تا حدی از وضع خودم سر در میارم و نزدیک به 2 ساله که مشاوره روانشناس هم میرم( هرچند به نظرم مشاور خوبی نیست ولی چون بیمه قبول میکنه هزینه اش رو میتونم بدم) .وضع مالی خانواده ام متوسطه ولی خوب نیست و از طرفی اصلا با من مهربان نیستند ، در مورد مسائل مالی حداقل مطمعن ام ولی شاید در بقیه مسائل اشتباه میکنم. خوب مشکل اینجاست که پدر و مادر من جفتشون از خانواده های پر جمعیت بوده اند که متاسفانه سطح دانش و درامد مالی بسیار کمی داشتن و سابقه اجدادشون هم همینطور داغون بوده ، برای همین بچه هاشون سختی زیادی کشیده بودن ، حتی پدربزرگ مادری ام در 7 سالگی مادرم فوت کرده. در نتیجه پدرمادر و برادر و خواهر به شدت استرسی( وارد پاساژ جلوی جمع میشن عرق میکنند شدید) و کمال گرا شدید( برادرم حداقل 10 ساله میخواد مهاجرت کنه، میگه تا یک خونه خوب تهران نخرم ازدواج نمیکنم در حالیکه سنش زیاده ، مادرم هم کلا توقع داره من پروفسور سمیعی باشم) و ناتوان در هدایت و انجام کارهای زندگی( پدرم حدود 5 ماهه میخواد مسکن مهر بخره ولی هر چی پیدا میکنه یه عیبی روش میزاره در حالیکه تاحالا 50 میلیون حداقل ضرر کرده) و بداخلاق و حتی بی ادب ( مادرم تعداد موارد زیادی من رو دختر کوره! صدا میکنه ، مدام میگه خدا چرا بچه های من فلان طوری اند ، بچه های همسایه رو ببین چقدر خوب اند درحالیکه هیچکدام حتی اهل درس هم نیستند، صورت من مشکلات ژنتیکی بخاطر ازدواج فامیلی داره مثل انحراف تیغه بینی در حالیکه در خانه البته موقع بحث و دعوا من رو زشت و کج و کوله خطاب میکنند) و به شدت خوددار در بیان احساسات ( من تاحالا پدرم رو بغل نکردم ، و خواهرم و برادرم ، پدرم تاحالا از من یکبار هم تعریف یا قربون صدقه در کل عمرم نکرده و بالعکس، در سن 13و 14 سالگی چند باری هم جملاتی مثل من از تو بهترم بهم گفته) و همیشه در حال درگیری هستند(حتی سر دارچین غذا). خلاصه که من هم مشکلات استرسی ، سردرد عصبی و… دارم. مشاور بهم راه های درمان رو گفته ولی هنوز که هنوزه نمیتونم اروم بشم یا درست و حسابی درس بخونم ، هنوز تو ذهنم یه کسی ام که داره میره دانشمند بشه با اطمینان ( که اتفاقا انگیزه خوبیه ) ولی مشکل اینجاست که حتی نمیتونه یک ساعت بشینه پای درس و سردرد نگیره. همینطوری دارم معدل پایین میگیرم و درواقع تنها دلخوشیم که درس بود رو از دست میدم هیچ ، رفتارم هم هنوز مثل خانوادمه ، در واقع یکی از بزرگترین ترس و استرسم اینه که مثل پدرم یا برادرم ناتوان از زندگی بشم ، نگاه همکلاسی ها، خصوصا درسخون هاشون اذیتم میکنه و تو خیابون فکر میکنم همه از من بهتر اند و استرس میگیرم خصوصا اگه طرف شیک و خوش برخورد و سخن باشه. مشکلات گوارشی عصبی هم دارم ؛ خودم میدونم مشکل پیچیده است و راستش ، الان دارم با غم اینو مینویسم چون 6 ساعته استرس پرسش کلاس زبان تخصصی صبح رو دارم ولی نمیتونم کارش رو انجام بدم ، مغزم از دست همین استرس هم زیادی تو رویاست. اینارو گفتم که خواهش کنم یکم برام از زندگی طبیعیتون خصوصا توی همین مواردی که گفتم بنویسید ، شاید بتونم با ارتباط برقرار کردن با حرفاتون درست و غلط رو بفهمم.
فقط دوستان عذرمیخوام، من حالم خرابه و قطعا افسردگی دارم و چه بخوام چه نخوام همیشه فکر خودکشی و از پنجره پایین پریدن تو سرمه ولی به روم نمیارم و به خودم قول دادم کم نیارم ، اگه میشه لطف کنید در جواب ها منو قضاوت نکنید چون قسم میخورم در این دو سال کم کاری نکردم برای درست شدن ، که اگه کم کاری کرده بودم کلی مشکلات عصبی اضافه نداشتم. ضمنا عرض کنم من خودم رو ناخوداگاه بیشتر از همه سرزنش میکنم که قاعدتا مربوط به همون سختی ها و ناراحتی های کودکیمه.
ممنون اگر وقت گذاشتید و تا اینجا خوندید