با سلام. دختری 27 ساله هستم با تحصیلات دکترا و شاغل هستم. مدتی هست که با آقایی آشنا شدم که از نظر تحصیلی و موقعیت اجتماعی وضعیت خوبی داره و آدم سالمی هم هست و اخلاقامون هم تقریبا بهم میخوره. با اینکه از اول رابطمون برای ازدواج بود ولی کلا این آدم از اول یک تردیدی تو دلش بود چون تو دو تا شهر جدا زندگی میکنیم و یکم اختلاف طبقاتی داریم و اونا بالاترند. ولی بهر حال دو مرتبه به خواستگاری من اومدن ایشون ولی سر قضیه هایی مثل مهریه و یک سری شروط ازدواج (مثلا من حق شغل و مسکن مستقل میخواستم) به اختلاف خوردیم که ما بحث مهریه رو کوتاه اومدیم و مهریه ای که خانواده اش گفتن رو قبول کردیم فقط موند دو تا شرط دیگه که البته خودش راضی بود ولی پدر و مادرش تمایل نداشتند. و در آخر هم خود خواستگارم تصمیم گرفت که به حرف پدر و مادرش گوش بده و شروط رو قبول نکنه. حالا من خیلیم قلبا اون دو تا شرط برام مهم نبود ولی الان بحث گذشت شده و خانواده ام میگن چرا همه چی رو باید ما کوتاه بیایم سر مهریه کوتاه اومدیم این یکی رم اونا بیان. منم واقعا بهش علاقه دارم و خیلی دارم اذیت میشم و میترسم که حتی اگه کوتاه هم بیام در آینده اصلا نتونه خودش تصمیم بگیره و هرچی خانواده اش بگن قبول کنه (چون تک فرزند هم هست خود بخود این پتانسیل وابستگی و حرف شنوی از خانواده اش رو داره) از طرفیم من انتظار داشتم با وجود این مشکلات بگه اشکال نداره من دوستت دارم و با هم یه راهی پیدا میکنیم حلش میکنیم ولی اون یهو گفت نه و نمیتونم منم میترسم فردا تو زندگیم یهو اینجوری پشتمو خالی کنه. (ببخشید یکمی زیاد شد ولی ممنون میشم راهنماییم کنید چون خیلی سر درگمم و نمیدونم چیکار کنم)