سلام ۳سال پیش از طریق سایت همسریابی با نامزدم آشنا شدم
توو اون دوران از نظر روحی شدیدا بهم ریخته بودم خیلی زود بهم علاقه مند شدیم و روابط جنسی مون رو شروع کردیم. روز به روز بیشتر بهش وابسته میشدم و قرار ازدودح گذاشتیم. رفتارای خیلی معقول و منطقی داشت جوری که مطمئنم هر دختر دیگه ای بود اعتماد میکرد. ابراز احساس زیاد توجه بیش از حد حمایت فکری و احساسی مهربون و عالی بود. قول و قرار گذاشتیم و منتظر زمان تعیین شده بودیم.تا اینکه یه شرکت تاسیس کرد و جذب نیرو کرد و اکثر نیروهاش خانم بودن.من اصلا حساسیتی نداشتم و بهش اعتماد کامل داشتم. ازش خولستم به محل کارش برم و اون آدمهارو ببینم و قبول کرد هفته ای ۳ روز میرفتم بهش سرمیزدم ولی از رفتارش با اون خانما اصلا خوشم نمیومد چون خیلی صمیمی و راحت بود باهاشون.شدیدا اعتراض کردم ولی اونم شدیدا باهام برخورد کرد و گفت این روابط جزیی از کاره و من حساسیت زیاد دارم اینم بگم که دوست نداشت من مشغول به کار بشم بخاطر عمین روابط صمیمی! پیش خودم گفتم باشه هرچی هست کاریه و بیخیال این جریانا شدم خودش از همکارای زن برام میگفت و از اینکه باهاش درد دل میکنن شوخی و بگو بخند میکنن. تا قبل از این برخوردشو با خانمای دیگه ندیده بودم
توو محل کارش میخوابید و ه دفه میرفتم دیدنش، همیشه اونجا توی رخت خوابش موی زن بود میگفت نیروهام رختخوابمو جم میکنن ی‌کبارم جای رژلب رو ملافش بود اینم بگم که دخترعموش بین اون خانما بود خانواده نامزدم فوق العاده فوق العاده مذهبی هستن.
یه مدت گذشت و ما در اوج روابط احساسی بودیم و من سر اسمش قسم میخوردم تا اینکه یه شب که باهم قرار داشتیمو خواهر ایناهم بودن یهو متوجه کبودیه گردنش شدم انگار منو برق گرفت برای اینکه خواهرم متوجه نشه بهش اس دادم که گردنت چرا قرمزه؟ اونم توو پیام گفت که اصلاح کردم تیغ زدم بیشتر که دقت کردم دیدم نعععخیر جای زخم نیست وقتی دوباره ازش پرسیدم هول شد و دست و پاشو گم کرد و پاشد سریع خدافظی کرد و رفت اون شب هیچ پیام و زنگی بهم نزد و چون فرداش از قبل قرار داشتیم با استرس شدید پاشدم رفتم و سر این داستان مفصل باهم بحث کردیم فقط انکار میکرد میگفت نمیدونه چرا گردنش کبوده و احتمال میده توو کارگاه کابینت ضربه ای چیزی خورده و متوجهش نشده آخه اون متوجه هیچ ضربه ای نمیشه معمولا و آستانه تحمل دردش بالاست و بعدا از روی کبودی بدنش میفهمه یه چیزی شده.از اون موضوع یکسالو نیم میگذره و وقتی من رفتارای دیگشو کنار هم میذارم خیانتش برام محرز میشه مثلا با خانمای غریبه دیگه زود بگو بخند میکنه رمز گوشیشو به من نمیگه توو اینستا پیجای غیراخلاقی رو دنبال و لایک میکنخ با دوستاش فقط از دخترا و داف حرف میزنه توو تلگرام با یکی دوتا دختر چت کرده بود و عزیزم خطابشون کرده بود و مواردی از این قبیل ولی چون دوسش داشتم باهاش موندم و دوس داشتم حرفاشو باور کنم چون نگاهم بهش بلندمدت بود. هردفه هم ازش توضیح میخوان توضیح میده ولی کلی باید مقدمه چینی کنم تا ناراحت نشه آخرشم میکه من مسئول قبول نکردن تو نیستم!
اما خودش میگه تاحالا به من شک نکرده و اگه به اونجاها بکشه ظرفیت این افکارو نداره و نمیتونه با اینجور شکها ادامه بده. منم تاحالا کاری نکردم که شکشو تحریک کنم ولی نمیدونم چرا اون شک منو تحریک میکنه.خسته شدم از اینکه اینچیزا توو روابطمون دوطرفه نیست من رعایت میکنم اما اون خودشو مسئول نمیدونه.
اما الان از زمانی که قرار ازدواج گذاشته بودیم یکسال میگذره و اون هنوز اقدامی نکرده احساس میکنم زیر حرفاش زده و الکی داره طولش میده و مشکلات مالی رو بهانه میکنه.بکبار ۲ماه ازش جدا شدم با خواهش و التماس برگشت براش زمان تعیین کردم و شرط کردم اونم قبول کرد ولی الان بازم از اون زمان گذشته و اون زمان بیستری میخاد. اینم بگم که ما همه جور روابطی داشتیم باهم اما از وقتی ازش سرد شدم نذاشتم بهم دست بزنه. خودم زیاد امیدوار نیستم ولی چون واقعا دوستش دارم و وابستش شدم باهاش موندم لطفا راهنمائیم کنید آرامشم از بین رفته