من ۱۷ سالمه و ۱۰ سال پیش مامان و بابام طلاق گرفتن. من تو این مدت با مامانم بودم. اون زمان خیلی استرس داشتم که مامان یا بابام ازدواج نکنن. این موضوع رو به مامانم میگفتم، مامانم میگفت من که ازدواج نمیکنم ولی اگه بابات هم خواست ازدواج کنه اشکالی نداره، او هم حق زندگی داره، تو میتونی با اون خانومه رابطه خوبی داشته باشی و این چیزا.
حدود چهار سال پیش مامانم و خالم از طریق یه گروه تلگرام که همه همشهری بودن با چند تا خانواده اشنا شدن و دوسیتشون خانوادگی شد. اینقد وسط یه اقایی بود که زن و بچه داشت ولی تا اون جایی که من میدونم از همسرش جدا زندگی میکرد. بعد من احساس کردم این خیلی داره به مامانم نزدیک میشه و از همون اول احساس بدی بهش داشتم. با اینکه رفتار بدی باهام نداشت. بعد یکی دو دفعه دیدم به مامانم sms داده و متنای تقریبا میشه گفت عاشقانه میفرسته. بعد من همون موقع از مامانم پرسیدم و او گفت هیچی چیز خاصی نیست.
این مرده امسال فهمید تومور مغزی و این چیزا داره و رفت عمل کرد. خلاصه وضعیت خیلی خوبی نداشت.
بعد من همین امشب داشتم واتس اپ مامانمو امتحان میکردم که مشکلشو درست کنم، دیدم این مرده پیام داده و چون پیامش از طرف‌مامانم سین نخورده بود جرئت نکردم وارد چتشون شم. ولی اخرین پیامش این بود: خداروشکر که تو هستی.
و دیگه حال منو اون موقع قطعا میدونین چجوری بوده…..چون نمیدونم قضیه شون جدیه یا فقط این مرده خیلی صمیمی شده و مامانم داشته باهاش همدردی میکرده.
و این در حالیه که همین امسال بابامم با موافقت من، ازدواج کرد.
و امسال سال کنکورمم هست :))))))
من دقیقا باید با زندگیم چه غلطی بکنم خواهش میکنم توضیح بدید.