با عرض سلام و خسته نباشید
من به یه مشکلی برخوردم
یک سال و نیمه ازدواج کردم
چند وقت پیش برادرم و شوهرم از دست هم ناراحت شدند و شوهرم شب بعد از اینکه رفتیم خونه داد و فریاد کرد و گوشی من رو شکست
و گفت که من دیگه پامو خونه پدرت نمیذارم توهم نیا
منم گفتم باشه قبول
دو هفته ای اینجوری گذشت و من تنها اومدم خونه پدر مادرم اون هم تنها رفت
تعطیلات که در راهه همسرم گفت بریم مسافرت خونه دوستم منم پذیرفتم
اما چند ساعت بعدش گفت که پدر و مادرمم میان
منم خیلی ناراحت شدم
گفتم من نمیام تو وظیفته پدر مادرتو ببری خب ببر ولی من نمیام
گفتش باید بیای و منم گفتم چرا باید مگه من تاحالا بهت زور کردم چیزی رو
من نمیام
چندبار پرسید نمیای گفتم نه نمیام
بعدش گفت بیا جدا شیم تو درخواست طلاق میدی یا من
گفتم اونی که قصد جدایی داره تویی من نیستم پس خودت درخواست بده
گفت باشه
امروز از صب که رفته سرکار ازش خبر ندارم اصلا و نمیدونم چیکار کرده
البته تو یه سال و نیم زندگی مشترکمون چندین بار تو بحثا بهم گفته برو خونه بابات
و حس میکنم دروغ هم زیاد میگه بهم و شدیدا پنهان کاری میکنه
به نظرتون چه باید بکنم ؟
به طلاق فکر میکنم چون خسته شدم از دخالت مادر همسرم
همسرم به شدت تحت تاثیر مادرش هستش و خواسته مادرش هرچیزی که باشه باید انجام بشه حتی اگر من راضی نباشم
خیلی خسته شدم