سوالتو بپرس
X

طلاق

سلام عرض میکنم . من ۲۵ سالمه و ۵ ساله با همسرم زندگی پر از فراز و نشیبی داشتیم . ایشون اخلاقیات مختص به خودشونو دارن و همچنین من ، که کاملا در تضاد با همه! من به شدت افسردم و دیگه حال و حوصله ی خودمم ندارم . و اخیرا بنا به دلایلی همسرم برام ی سری شروط گذاشتن که اگه این موارد انجام نشه از هم جدا میشیم و قبول اونا برا من سخته . نمیدونم جکار کنم . حالم خیلی بده و بلاتکلیفم . نمیدونم چی درسته چی غلط . اگه بمونم و تن بدم ب خواسته های همسرم پا گذاشتم رو خودم و اگه با خودخواهی بمونم و به حرفاش گوش ندم بهش ظلم میکنم . و جرات جدایی رو هم ندارم .دلم براش تنگ میشه . نمیدونم چکار کنم . لطفا راهنماییم کنید . مشاورم رفتم . صد درصد هم سو بود با نظر همسرم و نمیدونم واقعا قدرت تصمیم گیری ندارم .‌

Haqjooo:

نمایش نظرها (3)

  • سلام به شما دوست عزیز
    در این مورد اطلاعات بیشتری در مورد شرایط سنی و روحی و همچنین شروط همسسرتان و زمینه هایی که در آن اختلاف دارید در اختیار ما قرار بدهید تا بتوانیم در این زمینه باهم بیشتری صحبت کنیم .

  • با سلام خدمت شما
    به نظر می رسد بسیار آشفته خاطر هستید و احساس درماندگی و استیصال شما کاملا قابل درک است.
    توضیح دقیقی درباره مشکلاتتان نداده اید و اگر به عنوان نمونه چند مثال در زمینه اختلافاتی که دارید مطرح می کردید، تصویر واضح تری به ما می دادید تا بهتر بتوان راهنمایی کرد.
    البته اختلافات بین فردی همواره وجود دارند و جزو جدایی ناپذیر روابط بخصوص در میان همسران است.
    آنچه از خود این اختلافات مهمتر هستند، نحوه و شیوه مقابله با این اختلافات و حل تعارضات است.
    معمولا بهترین شیوه حل مسائل و مشکلات بین فردی گفتگو و رسیدن به توافق است.
    توافق جایی در بین خواسته صد در صد شما و خواسته صد در صد طرف مقابل است که تا حدودی مورد رضایت هر دو طرف است.
    نمی دانیم در این سالها شما چگونه اختلافات خودتان را مدیریت می کرده اید و الان اوضاع رابطه به کجا رسیده که ایشان شروطی را یکسویه برای شما مشخص کرده اند که تا این اندازه هم برای شما دشوار است.
    جای سوال است این شروط چگونه هستند که در صورت انجام بر خودتان پا گذاشته اید و در غیر اینصورت ظلم محسوب می شود.
    چرا که اگر به طور کلی دو نوع تغییر را در نظر بگیریم، گاهی تغییرات در سطح رفتار هستند که معمولا از نظر کارایی مشخص هستن که یگسری رفتارها پیونده دهنده محسوب می شوند و به بهبود کیفیت رابطه کمک می کنند و برخی مخرب بوده و به رابطه آسیب می رسانند.
    در این سطح معمولا تغییرات حاصل می شوند و در درمان هم بر همین رفتارها و شیوه ها مانور داده می شود.
    اما سطح دیگری سطح ارزش ها و اهداف و چشم انداز و مسیر زندگی و ویژگی های شخصیتی مثل درون گرایی و برون گرایی هستند که در عمل خیلی هم شدنی نیستند و به نوعی بخشی از هویت فرد محسوب می شوند.
    مسلما این قسمت همان بخشی است که موقع انتخاب همسر باید به آنها توجه شود تا دو نفر تا حد کافی با یکدیگر همسو و همجهت و مشابه و متناسب باشند تا در آینده کمتر دچار مشکل شوند.
    چرا که در این زمینه خیلی نمی شود درست و غلط و یا کارامدی و ناکارآمدی را مشخص کرد و کاملا سلیقه ای بوده و بحث تفاوتهای فردی در آن مطرح است و هر کسی ممکن است متفاوت با دیگری باشد و هیچ مدل و سبکی بر دیگری ارجحیت ندارد و صرفا بحث تفاوت ها مطرح است.
    بنابراین بعید به نظر می رسد این سطح از تغییر مورد نظر مشاور باشد که به فرد احساس پا گذاشتن بر خودش را بدهد.
    به شما پیشنهاد می شود در قدم اول برای انجام بررسی بیشتر و ارزیابی دقیقتر، با توجه به سردرگمی و خلق پایینی که تجربه می کنید، مشاوره فردی برای خودتان دریافت نمایید که می تواند به صورت تلفنی هم باشد.
    در مرحله بعد که تکلیفتان کمی با خودتان و اینکه چه می خواهید و شما چه انتظارات و خواسته ها و نیازهای مغفول مانده ای دارید و یا چه رفتارهای مخربی را در رابطه داشته اید و نیازمند کسب چه مهارتهایی برای ترمیم رابطه هستید، تا حدودی مشخص شد، می توانید به همراه همسرتان برای دریافت زوج درمانی از طریق یک متخصص زوج درمانگر اقدام نمایید تا راهکارها و راهنمایی های لازم و گام به گام را در این مسیر دریافت نمایید.

  • ممنون که پاسخ فرمودید .
    راجب مسکلاتم عرض کنم: من با وجود مخالفت خانوادم با همسرم ازدواج کردم .۱_اوایل "خودخواسته" شرایط دشواری رو پشت سر گذاشتم و ۲_ از لحاظ عاطفی سرخورده شدم همچنین ۳_بدلیل اینکه خواهرشون زنداداشمه حرف ها ،تهمت ها و بی احترامی هایی از طرف خانواده ی همسرم متوجه ی من بود و چون نمیخواستم بی احترامی کنم و باعث اخلاف بین داداشم و زنداداشم نباشم و از طرف خانوادم سرزنش نشم۴_ همه چیو توخودم میرختم و این تا الانم ادامه داره .۵_مهمتر از همه اینکه همسرمو به عنوان حامی و پشتیبان و تکه گاه نمیدونم و احساس امنیت رو به من نداده و۶_ همچنین طرز تفکر و جهان بینیمون کاملا در تضاد ؛ من کمال گرا با افکاری امروزی و ایشون با افکاری کاملا سنتی .
    ما چون طرز فکرمون یکی نبود هیچ وقت نمیتونستیم راجبه مشکلاتمون حرف بزنیم و اصلا نمیشد حرف بزنیم ، مخصوصا من که تحمل شنیدن حرفاشو نداشتم . و ایشون به شدت خوانواده دوست و حتی ی بارم اجازه نداد راجبه مواردی ک برام پیش اومده باهاش حرف بزنم و من عادت ندارم راجبه مشکلاتی که با خواهر شوهر و مادر شوهرم دارم با مامان یا خواهرام حرف بزنم و تنها بودم ؛ کاملا تنها و به شدت احساساتی و زود رنج . فقط سکوت میکردم و همه چیو میریختم تو خودم . بحثی برای حل مسائل نداشتیم و من فقط تحمل میکردم .
    و در مورد شروطی ک گذاشتن اینه که اجازه رفتن به دانشگارو ندارم و درسمو رها کردم (در صورتیکه یکی از شروط ازدواجم بود) حق ندارم از فضای مجازی استفاده کنم ، حق ندارم بدون اجازش از خونه خارج شم ، حق ندارم با دوستام ارتباط داشته باشم ، خونه همیشه تمیز باشه . سرکوفت نزنم بش . هرچی گف قبول کنم و اینا و به قول خودش زن باید در امرونهی شوهرش باشه .
    من قبل ازدواجم حتی ی بارم از بابام پول توجیبی نخواستم و حاضر بودم ی چیو نداشته باشم تا غرورمو زیر پام بزارم و از بابای خودم پول بگیرم ! ولی در طول این ۵ سال حق خریدن ی روسریو بدون اجازه ی ایشون نداشتم .قبول اینا با روحیاتم سازگاری نداره و حجابمو رعایت کنم .
    قبلا اینا رو لفظا میگفتن و من ی جورایی زیر بار نمیرفتم و تقریبا ۵۰ ۵۰ بود ولی چند ماهه بدلیل ی اتفاقاتی که پیش اومده این موارد رو کتبا نوشتن و ازم تعهد خواستن و من اول قبول کردم ولی میبینم که نمیتونم .
    اتفاقی که پیش اومد این بود که ما زندگی خودمونو داشتیم به دور از خانواده هامون تو ی شهر غریب و حرف از مهاجرت بود و من دانشگامو میرفتم. به دلیل مشکلاتی که برا خانواده ی همسرم پیش اومد و خودشو موظف میدونست حامی مامانش باشه همه چیو ول کرد وخونه زندگیمونو رها کردیم و اومد ور دل مامانش .البته تا من اوکی ندادم اینکارو نکرد و من کاملا فداکارانه و بدون درنظر گرفتن خودم قبول کردم چون دوس نداشتم من عامل دوری همسرم از مامانش باشم .من به شدت ناراحت و عصبی بودم چون مجبور شدم سه ماهو تو خابگا زندگی کنم تک و تنها و همیشه تا ۴ و پنجصبح گریه میکردم و هم اتاقیامو اذیت میکردم چون همیشه کابوس میدیدم وتو خواب گریه میکردم .
    تو این مدت بشدت ازش دوری میکردم حتی با خانوادم . خانوادمم که زنگ میزدن جواب نمیدادم و حوصله ی هیچ کس و هیچ چیو نداشتم . تا اینکه ایشون بم شک میکنه و از شمارم پرینت ریز مکالماتمو میگیره و ی پیامکا و تماسای مشکوکیو میبینه و احساس کرد دارم بش خیانت میکنم . حتی ازم خواست برم زمان اخرین رابطمو دربیاره ومن خواستم بریم دادگاه و همه چی تموم ش ولی ایشون گفتن نمیخوام آبروم بره و اینا و من قبول کردم و فهمید که رابطه نداشتم ولی اوضاع خوب نشد ک هیچ هر روز سرکوفت و طعنه و بی احترامی و شکاکی .
    حالا موندم تن بدم ب خواسته هاش یا بزارم برم . چن بارم بم گف همه چی به تو بستگی داره .
    من دختری مغرور بودم واز دوستام و هم سن و سالام خیلی شرایط بهتری داشتم هم از لحاظ درسی ، فکری و ظاهر همسرم ۴ سال اصرار کرد تا من قبول کردم و الان بودن من مشروط به شروطه!!. این یعنی تنزل هم از لحاظ شخصیتی و جایگاه اجتماعی .
    نمیدونم....