سلام ٣٠ سالمه متاهلم
در سن ١٩ سالگي به علت اجبار وتعصبات پدرم تن به ازدواج به تصميم پدرم دادم
علاقه و اشنايي قبلي بين من و همسرم نبود و ايشون ٨-٩ سال از من بزرگتر هست تك دختر وشرايط عالي خانوادگي داشتم ولي سطح خانوادگي واجتماعي همسرم پايينتر بود و من فقط بخاطر اصرارها و خودخواهي خانواده كه خواستگارهايي داشتم و اجبارها و سختگيري هاي تعصبيشون راضي ب ازدواج بدون تمايل شدم
ازدواج ما با عجله پدرم در يك هفته صورت گرفت! و خاطرات بدي كه از اون لحظه ها و خانواده همسر دارم ازذهنم پاك نميشه در حال حاضر دختري ٧ ساله دارم و در طي اين ١٢ سال زندگي خيلي تلاش كردم به زندگي دلگرم بشم ولي نشد البته ترس و وحشت از پدرم از ترس جدايي همواره بامنه
از همون اوايل تفاوت اخلاقي و فرهنگي و سليقه اي شديدي بين من و شوهرم بود و اصلا علاقه قلبي بهش پيدا نكردم تموم روزهاي جووني من با اشك و حسرت گذشت و فقط تلاش ميكردم كه خودم رو راضي كنم چون بچه دارم…از همه مهمتر حس انزجار از سكس با ايشون رو دارم در حالي كه شديدا نياز جنسي دارم و فشارش روي روحيه ام اثر گذاشته و شوهرم تقريباً هرروز از من درخواست رابطه رو داره و من اصلا به ايشون حس سكسي ندارم و تحريك نميشم
به حدي عصبي ميشم و از شوهرم فراري هستم كه افسردگي گرفتم و چند ساله به جدايي فكر ميكنم
جوون و پر انرژي ام در حالي كه ايشون در استانه ٤٠ سالگي هستن و كاملا ادم بي هيجان كه فقط به فكر ارضا شدنش هست!
ايشون كلا ادم ساكت و زورگوييه و به ظاهر خودش رسيدگي نميكنه،در حين عصبانيت به من حمله ميكنه و كتك ميزنه
اين اواخر به شوهرم بلاخره بيعلاقگيم رو ابراز كردم و خانوادم هم فهميدن ولي اصرار دارن كه بخاطر بچه بميرم و زندگي كنم چون طلاق رو بد ميدونن
نياز جنسي و روحي من رو عصبي و پرخاشگر كرده حتي خواب ميبينم
كه جداشدم ويا با كس ديگه اي ارتباط دارم مثل عقده نياز به عشق و احساس دارم
چون علاوه بر اينكه زيبا و با تحصيلات بودم خانوادم اوج بي احساسي و بي انصافي رو در حق زندگيم كردن!
اميدوارم كه راهي پيدا كنم …