سلام من مدتی هست که با اقایی اشناشدم که به قصد ازدواج بهم نزدیک شده و از طریق رفت وامدهای خانوادگی شروع شد و الان تقریبا 9ماهه که تو دوران اشناییت هستیم. وقتی بچه بوده پدرش فوت کرده و مادرش افسردگی خیلی شدید داره طوری که مدام تحت درمان روانپزشکه. و فوق العاده وابستست. یه جورایی انگار هیچ اراده ای از خودش نداره و تو کوچکترین کاری(حتی بعضی کارای اشپزخونه) این اقا رو صدا میزنه و این موضوع به شدت منو ازار میده . بارها هم سر این موضوع حرف زدیم ولی همیشه اصرار داره که ثابت کنه مادرمن کاری با زندگی ما نداره. از طرفی خیلی خوبه و پسر با ویژگی های اخلاقی اون تاحالا ندیدم از طرفی هم حس میکنم بعد ازدواج سر این موضوع به مشکل جدی میخوریم . ممنون میشم اگه راهنمایی بفرمایید