لطفا کمکم کنید
سلام خانمی۳۱ ساله هستم با یک نوزاد هفت ماهه ک از ازدواج دومم هست من وقتی پنج ماهه باردار بودم متوجه شدم ازدواج دومم ب شدت اشتباه بوده یعنی شوهرم اخلاق واقعیشو وقتی ک باردار شدم نمایان کرد چون میدونه ک وقتی پای بچه در میون باشه ادم نمیتونه ب راحتی حرف طلاقو بزنه من با یه ادم خودخواه و زورگو و عصبی و بددهن و کسی ک فکر میکنه عقل کل هست طرف هستم ..همه اطرافیانمون ک خانواده ی خودش هستند هم قبول دارند و همیشه ب من میگن خدا بهت صبر بده با مادر خودشم ب شدت برخوردای بدی داره هیچکس از دستش اسایش نداره هرکی هم میاد خونمون بهش خوش نمیگذره ک بهتره بگم فقط خانواده خودش هستند خانواده من تا حالا ی بار هم نیومدند خونمون چون این اقا بهانه تراشی کردند و قهر کردند ..در هیچ زمینه ایی ازادی عمل ندارم حتی لباس پوشیدن همیشه ابراز عشق و علاقه میکنه در حالی ک همش حرفه پای عمل ک بیاد وسط هرکار ک اون میگه باید انجام بشه.نکات منفی این اقا بیشتر از مثبتشه و این نکات بسیار غیر قابل تحمله..۴۱سالشه..ایشونم ازدواج دومشه و یه دختر پونزده ساله داره ک با مادرش زندگی میکنه و ب خاطر همین اخلاقاش اونم اصلا ب دیدن باباش نمیاد و کلا ارتباطشو با باباش قطع کرده..من افسردگی گرفتم تمایل جنسیمو از دست دادم از بچگی ورزش کردم ولی دیگه علاقه ایی ب ورزش ندارم فقط دوس دارم بخوابم هیچ انگیزه ایی ندارم و فقط بخاطر رسیدگی ب بچه سرپا هستم شبها ب اشتباهاتم فکر میکنم و از شدت عصبانیت تا ۳یا ۴ بیدارم ..وقتی با این اقا ازدواج کردم منؤ بردند ب شهری ک خانوادش زندگی میکنه اصفهان بودیم بعد منو اورد شیراز…کم کم هم بهانه تراشی کرد و منو از خانوادم جدا کرد من الان شش ماهه خانوادمو ندیدم حتی ممنوع کرده ک تماس تصویری بگیرم …نمیدونم باید چکار کنم دوری از حانواده برام بزرگترین مشکلمه ..ی بار سر این موضوع دعوا کردیم شروع کردم گریه کردن اوکی داد ک اجازه میده تماس تصویری بگیرم ولی تا اروم شدم زد زیرش…نمیدونم چکار کنم کاریم کرده ک از مسلم ترین حقم نمیتونم دفاع کنم بیرون هم نمیذاره برم ارزومه یه بار بچمو بذارم تو کالاسکه و برم پیاده روی ولی نمیذاره میگه فقط با خودم …خودشم ک اکثر اوقات صب تا شب سرکاره…من چجوری میتونم با این ادم کنار بیام چ خاکی بریزم رو سرم خیلی وقتا دست میذارم رو قران و از ته دل دعا میکنم بمیرم ولی نمیمیرم ک راحت بشم جرات خودکشی هم ندارم میگم بچم گناه داره کی پناهش باشه …برا طلاقم نمیتونم اقدام کنم هرچند حق طلاق با منه ولی بخاطر بچم نمیتونم چون تهدیدم میکنه ک دادگاه بچه رو هم بهت بده ب زور میام ازت میگیرم…همیشه بهم میگه زن قبلیش شانس اورده ک این با من ازدواج کرده وگرنه میخواسته بره اونا رو بکشه ..الکی هم نمیگه ها واقعی واقعی ..ببخشید ک طولانی شد هیچکسو ندارم ازش راهنمایی بگیرم…همیشه شبها میام تو سایتتون و مشکلات مردمو میخونم و میگم برید خداروشکر کنید جای من نیستید 😞ب نظرتون چجوری بهش بگم ک دیگه تحمل ندارم از خانوادم دور باشم ؟ دخترم بزرگ شد و خانوادم ندیدنش..خانواده خودشم اصلا علاقه ایی ب بچم ندارن😞
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک می باشد که این شرایط می تواند برای شما با فشار روحی زیادی همراه باشد اما دقت کنید که این رفتارها به ناگهان ایجاد نمی شود و ممکن است شما به دلیل علاقه و یا ترس از تنهایی و.. خیلی از رفتارهای ایشان را در گذشته نادیده گرفته باشید و در زمان فعلی که به کمک ایشان و یا حضور خانوادیتان احتیاج بیشتری دارید این نیازها و سبک رفتاری همسرتان را با شدت بیشتری تجربه می کنید.
در اول اینکه بهتر است از سرزنش کردن خودتان خوداری کنید چون با سرزنش کردن خودتان تنها شرایط روحیتان بهم ریخته تر می شود در کنار اینکه دقت کنید شما علایم افسردگی دارید و این علایم می تواند در شرایط روحی و تصممی گیری خودتان و روابط شما با همسرتان و فرزندتان تاثیر بگذارد پس بهتر است در اولین گام برای بهبود شرایط روحی خودتان به صورت حضوری یا تلفنی وارد پروسه درمان شوید و با روانشناس در ارتباط باشید .
مورد دوم اینکه این افکار و شرایطی که همسرتان برای شما یاجاد کرده اند می تواند نشان از مشکلات شخصیتی ایشان باشد که به این راحتی نیز تغییر نمی کند و نیاز به در اول بینش دارد که عموما این افراد فکر می کنند هیچ فردی جز خودشان صلاحیت تصمیم گیری و دانا بودن را ندارد و د کنار آن اینکه پروسه درمان حتی در صورت بینش نیز مقداری طولانی می باشد .
در مورد موضوع دادگاه و حضانت فرزندتان نیز دقت کنید که دادگاه تا ۷ سالگی کودک را به مادر می دهد البته در صورتی که صلاحیت شما تایید شود و در کنار آن اینکه ایشان با باج گرفتن از شما و ترساندنتان سعی می کنند که نارضایتی شما را کاهش بدهند در کنار اینکه شما را در کنار خودشان نگهدارند بهتر است سعی کنید از هرگونه باج دادن خوداری کنید و در زمان مناسبی در احترام به ایشان احساسات و نیازهایتان را بیان کنید و بیان کنید که بهتر است برای زوج درماین اقدام کنید در صورت مخالفت تصمیم گیری در مورد ادامه مسیر با خود شما می باشد چون برای ادامه زندگی مشترک تنها حضور فرزند دلیل کافی نیست چون اگر این مسیر اینگونه ادامه پیدا کند هم از نظر روحی به خودتان آسیب وارد می شود و هم اینکه فرزندتان در شرایط مناسبی رشد نمی کند.
بهتر است سعی کنید در اول برای بازسازی به کمک همسرتان اقدام کنید در صورت نشدن با مشورت با خانواده در این مورد تصمیم گیری کنید.
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۵۷۴۱
با سلام خدمت شما
دوست عزیز احساس ناراحتی و درماندگی و غمی که با توجه به شرایطی که توصیف کردید تجربه می کنید کاملا قابل درک است.
با توجه به نکاتی که مطرح کردید چنین ازدواجی نه تنها کارکردهای یک ازدواج را ندارد بلکه مانعی برای داشتن یک زندگی با کیفیت است.
اساسا افراد ازدواج می کنند که بتوانند در کنار یکدیگر بهتر نیازهای اساسی خودشان را مانند نیاز به آزادی و استقلال رای، نیاز به قدرت و ارزشندی، نیاز به تفریح و عشق و تعلق خاطر را برآورده کنند، نه اینکه مانع یکدیگر در مسیر رسیدن به این نیازهای اساسی هم بشوند.
دیافت احساس دوست داشتن و دوست داته دن و ارزشمندی و امنیت جزو بایدهای روابط نزدیک به خصوص در ازدواج است.
با توجه به مواردی که عنوان کردید ایشان به احتمال زیاد از یک مشکل جدی روانشناختی رنج می برند.
اما از انجا که هر کسی در رابطه سهم و نقشی دارد، بهتر است حالاکه از این شرایط راضی نیستید و تا این حد برایتان آسیب زا شده است هرچه سریعتر یک تصمیم گیری بکنید.
چرا که طبق مطالعاتی که در زمینه کیفیت زندگی افراد صورت گرفته است، افراد اگر به صورت مجرد زندگی کنند و ازدواج نکرده باشند تنها یک عامل از چندین عامل موثر در بهبود و ارتقای کیفیت زندگی را ندارند اما اگر ازدواج نا موفق و نادرست و آزاردهنده ای داشته باشند تمام عوامل موثر در کیفیت زندگی در مورد آنها تحت تاثیر قرار خواهد گرفت و کیفیت زندگی اش به کل کاهش خواهد یافت.
مسلما با توجه به تجربه قبلی یک ازدواج ناموفقی که داشتید اکنون جدا شدن برای شما با وجود فرزندتان دشوار خواهد بود.
اما بدانید که همین ترس هایتان است که به ایشان اجازه چنین رفتارهای تهدید آمیزی را داده است و شما دقیقا از همین ناحیه است که مورد آزار و اذیت قرار گرفته اید و این سهم و نقش شما در این رابطه است.
اگرچه این احتمال هم وجود دارد که ایشان فرزند شما را بگیرند، که البته هنوز کوچک هستند، اما آیا به این فکر کرده اید اگر در چنین ازدواجی با این شرایط بمانید چه سرنوشتی را برای خودتان و فرزندتان رقم خواهید زد؟
رابطه ی که در آن جز غم و دعوا و بدرفتاری چیز دیگری نباشد هیچ لطفی برای فرزندان ندارد که هیچ به شدت هم می تواند آسیب رسان باشد.
خودش ما هم با این وضعیت اگر پیش بروید سلام روانی برایتان باقی نخواهد ماند ه بخواهید مراقب فرزندتان باشید.
و فرزند شما اگر مادر سالمی داشته باشد که چندبار در هفته او را ببیند به نظر می رسد خیلی بهتر از چنین وضعیتی خواهد بود.
بنابراین به شما توصیه می شود حتما هرچه سریعتر به یک روانشناس مراجعه کنید تا با توجه به خلق پایینی که داررید در ابتدا مورد بررسی و ارزیابی دقیق قرار بگیرید.
بعد با استفاده از مداخلات تخصصی و راهکارهایی که دریافت می کنید بتوانید در مسیر خواسته ها و نیازهایتان اقدامات موثرتری انجام دهید و بدانید چگونه به جای اتخاذ موضع منفعلانه و قربانی، خودتان آغازگر باشید و اجازه آسیب دیدن از سوی دیگران را ندهید و بدانید چگونه از حد و مرزهایتان دفاع کنید و بر اساس ارزشهای زندگی تان رفتار کنید نه ترس ها و اضطرابهایی که دارید ک شاد خیلی از آنها ناشی از عدم آگاهی کافی در این زمینه باشد.
فقط در این شرایط که سهم و نش خودتان را در بهبود اوضاع و کیفیت زندگی تان دریابید و خودتان را در برابر خواسته ها و نیازها و اهدافتان مسئول بدانید می توانید گام های موثری هم بردارید و تصمیم مناسبی بگیرید که اگر قرار است به این ازدواج ادامه بدهید حتما تحت شرایط خاص و با دریافت درمان و زوج درمانی باشد.
خیلی خیلی ممنون از وقتی ک برا جوابگویی گذاشتید