سلام دختری 23 ساله هستم که چند ساله با پسری اشنا شدم این اقا دیندار و از نظر اخلاقیات هیچ مشکلی نداره کار و خانه مناسب نیز داره اما اهل استان خوزستانه و بختیاریه و هم قد منه و قیافه مناسبی داره موضوع را همون سال های اول با خانوادم مطرح کردم اما با مخالفت شدید مواجه شدم همین روند ادامه داشت تا پارسال که با زور واجبار من مادرم ایشونو دیدن و در برخورد اول خیلی خوشش اومد و خیلی تعریف کرد که چقد با شخصیت و… چند روز بعد مادرم گفت که این اقا خیلی لاغره و هم قد توا قیافه خوبی نداره و تو خیلی سرتری من ابرو و حیثیتم پیش فامیل و اشنا میره اگه دامادم بشه و به طرز خیلی بد و پر از دروغ به پدرم گف و اینکه اصلا نباید به هیچ وجه این اقا بیاد خواستگاری تا اینکه امسال من فارغ التحصیل شدم دوباره موضوع رو مطرح کردم که با فحش و ناسزا پدر و مادرم مواجه شدم که بعد مادرم گف اخه من چجوری به بقیه بگ این دامادمه من نمیتونم من ابروم میره درحالی که این اقا قیافه مطلوبی داره و زشت نیس و مادرم گف وسایلتو جم کن ازینجا برو حرفی که تو این چن سال پدرم تا کوچکترین چیزی میشه بهم میگه و میگه ازین خونه برو من هر چقد به این فک میکنم که ی ایرادی تو این اقا پیدا کنم واقعا ایشون هم ادم با منطق و با خداییه و هم بسیار فهمیده اصلا دلیلای خانوادمو نمیتونم قبول کنم و دیدشونم اینه که خوزستانیا دختر ببرن برا نوکری میبرن باید حتی نظافت شخصی خانوادشونم بکنی سرت چن تا زن میاره بدبخت میشی و وقتی استفادشونو کردن تو میفروشن به عربا و تو خیلی بدبختی که اونو دوس داری و بری بدبخت تر میشی و چن روز به این اقا فرصت داد که بیاد خواستگاری که چون پدرشون بیمارستان بستری بود نتونستن و خودشون با پدرم تماس گرفتن که پدرم با لحن فوق العاده بد و عصبی باهاش برخورد کرد و گفتن ک ما به هیچ وجه راضی نیستیم و اول گفتن که باید خونه بخری اینجا بعد برین دودقیق بعد گف ن باید همچی تو اهواز ول کنی بیای رشت خونه بخری کار پیدا کنی اینجا بمونی تا من بهت دختر بدم که این اقا قبول کرد تا قبول کرد دوباره گف با این حال بازم من راضی نیستم. منو این اقا واقعا بهم علاقه داریمو ی علاقه واقعی و با در نظر گرفتن همه موارد لازم و منطقی ولی خانواده من هیچ ملایمتی نشون نمیدن و میگن باید قطع رابطه کنی ما نمیخوایم و من نمیتونم همچین کاری کنم و هرچقدم فک میکنم که اگه جدابشم ی زندگی نرمال خواهم داشت میبینم که خانواده من میگن حق نداری ارشد بخونی و سر کار نمیزارن برم و میخواستم وارد ی ارگان نظامی بشم که باز هم مخالفت شدید و همراه با فحش و … و دوس دارن هر حرفی که اونا میگن من بگم چشم اگه بگم ن با فحش و نفرین و لعنت مواجه میشم من هیچ استقلالی تو این خونه و خانواده ندارم و چندین فرصت بی نظیر علمی و کاری از من سلب کردن و نزاشتن برم با این حال من هیچ عکس العمل بدی نشون ندادم اما سر این اقا نمیتونم مخالفتشونو بپذیرم و میخوام از نظر قانونی اقدام کنم چون هیچ امیدی به رضایتشون ندارم و چن ساله که صبر کردم اما ی خواستگاری ساده اجازه ندادن بیان و موضوع منو تو کل فامیل مطرح کردن و با افتخار میگن پسره هیچ مشکلی نداره و خیلی خوبه ولی ما مخالفیم و نمیخوایم میخواستم ببینم ایا با این شرایط که خانواده من همش در حال نفرین و لعنت هستن من اقدام قانونی کنم و بدون اجازشون ازدواج کنم عاق والدین میشم و زندگی راحت ازم سلب میشه؟