خب معلومه بهترین راه صبوری کردنه تا خانواده با شرایط کنار بیاد … وگرنه که نمیشه کودتا کرد و همه چی رو به هم ریخت … تا شناخت نباشه اعتمادی هم وجود نخواهد داشت
آتي
9 سال پیش
سلام من دختري ۲۵ ساله هستم اهل تهران ۲ سال پيش به پسري علاقه مند شدم كه اهل مشهده و بعد از ۶ ماه آشنايي زماني كه به خواستگاريم اومدن به خاطر همين فاصله خانواده ها مخالفت كردن و پسر هم گوشيش رو خاموش كرد و همه چي بين ما تموم شد ولي من عاشقش شده بودم و نميتونستم تحت هيچ شرايطي فراموشش كنم و به همه خواستگارام جواب رد دادم اصلأ نميتونستم با كسي ازدواج كنم تا اينكه بعد يك سال دوباره برگشت اين بار رابطمون خيلي بهتر و وابستگيمون بيشتر از قبل شد اين بار هم خواستگار كردن و من به اجبار خانوادمو راضي كردم و قرار شد كه پسره وقتي به مرخصي بياد عقد كنيم ولي به مرخصي اومد و خبري نشد پدرش با ازدواجمون مخالفه و ميگه كه نميزاره اين ازدواج سر بگيره الان هنوزم با هم رابطه داريم و من به خاطرش همه خواستگارامو رد ميكنمو نميتونم فراموشش كنم اتفاقأ خواستگار هم الان دارم ولي نميتونم به ازدواج با كسي فكر كنم تورو خدا بگين چطور بتونم با دلم تا كنم؟
مريم
9 سال پیش
سلام
شما نبايد دوباره رابطتتون رو شروع ميكردين اگه همون موقع ديگه فراموش ميكردين دوباره شكست نميخوردين معلومه كه با اين همه وابستگي فراموش كردن همه چي سخته
خب دیگه ممکنه معیار خانواده با خواست دختر یا پسر برای ازدواج متفاوت باشه …به همین خاطره که مخالفت به وجود میاد … وگرنه خانواده که بد فرزندانشو نمیخواد
belakhare bozorgtara tajrobashon bishtare
حالا وقتی مخالفت میکنن چیکار میتونی انجام بدی ؟
فقط بايد تسليم بشيم
خب معلومه بهترین راه صبوری کردنه تا خانواده با شرایط کنار بیاد … وگرنه که نمیشه کودتا کرد و همه چی رو به هم ریخت … تا شناخت نباشه اعتمادی هم وجود نخواهد داشت
سلام من دختري ۲۵ ساله هستم اهل تهران ۲ سال پيش به پسري علاقه مند شدم كه اهل مشهده و بعد از ۶ ماه آشنايي زماني كه به خواستگاريم اومدن به خاطر همين فاصله خانواده ها مخالفت كردن و پسر هم گوشيش رو خاموش كرد و همه چي بين ما تموم شد ولي من عاشقش شده بودم و نميتونستم تحت هيچ شرايطي فراموشش كنم و به همه خواستگارام جواب رد دادم اصلأ نميتونستم با كسي ازدواج كنم تا اينكه بعد يك سال دوباره برگشت اين بار رابطمون خيلي بهتر و وابستگيمون بيشتر از قبل شد اين بار هم خواستگار كردن و من به اجبار خانوادمو راضي كردم و قرار شد كه پسره وقتي به مرخصي بياد عقد كنيم ولي به مرخصي اومد و خبري نشد پدرش با ازدواجمون مخالفه و ميگه كه نميزاره اين ازدواج سر بگيره الان هنوزم با هم رابطه داريم و من به خاطرش همه خواستگارامو رد ميكنمو نميتونم فراموشش كنم اتفاقأ خواستگار هم الان دارم ولي نميتونم به ازدواج با كسي فكر كنم تورو خدا بگين چطور بتونم با دلم تا كنم؟
سلام
شما نبايد دوباره رابطتتون رو شروع ميكردين اگه همون موقع ديگه فراموش ميكردين دوباره شكست نميخوردين معلومه كه با اين همه وابستگي فراموش كردن همه چي سخته
امان از اين مخالفت خانواده ها………….