با سلام ووقت بخیر
دختری هستم میانسال کاملا مجرد که تاکنون ازدواج نکرده ام سه خواهر یک برادرهستیم که من ازهمه کوچکترهستم .با تحصیلات بسیارعالی که فقط درای استان یک نفر هست که آنهم من هستم که به این درجه رسیده ام .اما مشکل من به خانواده من برمیگردد. پدرومادری دارم که نه اجازه کارکردن به من میدهند نه اجازه ازدواج شاید گفتن برخی مسایل دراین قرن خنده دارباشد اما پدرم که یک فرهنگی بازنشسته است همواره خواسته بود من دبیری انتخاب کنم بارهاگفتم به ایشان که من انتخاب کردم اما قبول نشدم .اما اصلاتوجه نمیکند. هیچگاه نگفته است که دخترسومی هم دارد هرجامیرویم فکرمیکنن که من عروس ایشان هستم اما همانجاهای اندک هم به من میگوید نیایم. هرجاکه برای کاررفتم پدرم رفت آنجا وبه نحوی مانع کارکردن من شد 10 روزهم پیش که امکان استخدامی بود وقتی ازپدرم برای تحقیق پرسیدن گفت که اطلاعی نداره واصولا موافق نیست تازگیها هم میگوید افسردگی گرفته وهمش سعی میکندخودش راداخل تختخواب نگهداردیا دکتر برود.آنهم حتمامن باید همراهش باشم وگرنه همچی راعوضی میگویدعمدا. ایشان پارکینسون هم به تازگی گرفته.مادرهم که سواد ابتدایی دارد فقط وفقط برای برادرم که تاکنون دوبارازوداج کرده کارانجام میدهد.باورکنید خرج تحصیل ارشدودکترای خودم را با کارهای نیمه وقت تامین کردم .ولی پدرم هرجاکه میرود میگوید که برای من بسیارخرج کرده. همیشع سعی کردم کمک کننده باشم، ازپس اندازخودم برایشان هدیه میگیرم ومسافرت میببرمشان اما انگار هیچکدام راضی نمیشوند.مادرهم میگوید من دربچگی ناراحتش کرده ام وبه هیچ جا نمیرسم .برای بقیه هم اینرفتارشان کاملا بی تفاوت است فقط خواهربزرگترم گاهی نگران من میشود وباپدرومادرم صحبت میکنداما صحبتش هیچ اثری ندارد..اصلا نمیتوانم کاری انجام بدم کمی کارهای هنری انجام میدهم اما راضی کننده نیست چون الان همه کارهنری انجام میدهندوناگفته نماند که مادرم دریک اتاق میخوابد کنارمن ومیگوید که اینجا آرامش دارد درحالیکه شاید دومترهم ازین خانه متعلق به من نیست.برخی ها میگویندکه طرزبرخوردمن باعث این قبیل موضوعات شده اما همین افرادرفتارهایی هم داشتن که باعث سختگیری خانواده مخصوصا مادرم شد من هنوز به این سن رسیدم مادرم وسایل مرا میگردد.فقط خسته شدم خسته شدم تمرکزندارم عصبی ام هرراهکاری بود انجام دادم وبهترنشد
باتشکر