با عرض سلام وخسته نباشید خدمت کارشناسان محترم
بنده پسر 24 ساله فرزند اول خانواده با دو خواهر کوچکتر دانشجوی سال ششم پزشکی
خانمم 23 ساله تک فرزند و دانشجوی مهندسی پزشکی دانشگاه ازاد

ماجرای اشنایی ما برمیگرده به حدود 4-5 سال پیش که توی جلسات ایین نامه رانندگی همدیگه رو دیدیم و عاشق شدیم با یک نگاه
رفته رفته این عشق شدیدتر شد و ما بیشتر همو میدیدیم ولی کم کم متوجه رفتاهای غیرعادی شدم از جمله پرخاشگری های زیاد قهرهای وقت و بی وقت ک یکی دو هفته ارتباط نداشتیم بعد از دو هفته شروع به زنگ و پیام دادن میکردیم و متوجه شدم که نامزدمم فرزند طلاقه و با مادرش زندگی میکنه خلاصه گذشتو گدشت تا به اصرار نامزدم خانواده ها هم در جریان قرار گرفتند گذشت تا به زمان عقد رسید اینم بگم که دعواهای بسیار زیادی داشتیم در این مدت خانواده منم بخاطر دیدن این حجم ازدعواها مخالفت کردند و ما با زور و گریه و دعوا عقد کردیم ک خاطرات خیلی بدی بود الان ما تقریبا ده ماهه ک عقد کردیم انصافا رفتار خانواده نامزدم با من خیلی خوب بوده و هست ولی رفتار خواهرم و مادرم با نامزدم زیاد خوب نیست که کدورت های زیادی بوجود اورده از جمله اینکه کلا نامزدمو نادیده میگیرن و تو جهی بهش ندارن
همه اینا به کنار
نامزدم با من توی روزای خوبش خیلی خوبه ولی توی روزای بدش وحشتناکه جوری شده که واقعا وقتی چند روز همو نمیبینیم روزیه ک من نفس راحتی میکشمو حالم خیلی خوب میشه جوری شده که فکر کردن به ازدواج برام یه کابوسه و تنها شدن و رسیدن به ارزوهام رو این روزها به هرچیزی ترجیح میدم وروزی هزار بار پشیمونم از انتخابم از طرفی هم حجم بزرگی از خاطرات و ترس از دلتنگی های نبودنش و همچنین ترس از بحث و ناراحتی جدید در خانواده بخاطر طلاق و سرافکنده شدن بین اقوام باعث شده که نتونم اقدام خاصی کنم و همین باعث شده که بهترین روزهای زندگیم و عمرم داره به تلخ ترین شکل ممکن میگذره خیلی فکر کردم خیلی مشورت کردم با دوست صمیمیم به نتیجه ای نرسیدم با خانوادم هم راحت نیستم که بخوام خودمو خالی کنم پیششون از طرفی چون همه خانواده و اقوام مخالف بودن با این ازدواج میترسم تنهام بزارن و کمکم نکنن نمیدونم واقعا چکارکنم.پی بردم ک انتخاب اشتباه همدیگه بودیم و میخوام دوباره به زندگی عادیم برگردم از درسم هم خیلی عقب افتادم خواهش میکنم کمکم کنید خیلی حالم خرابه تنها راه چاره شمایید ممنونم