سلام رامین هستم از افغانستان 28 سالمه لیسانس در حقوق و علوم سیاسی مدت 2 سالی میشه که با یکی از دختران که دختر دوست پدرم هست آشنا شدم او هم لیسانس حقوق و علوم سیاسی هست او میخاست برای دوره ماستری به کشور ایران برود چون اوضاع فامیلی اش خوب نبود یه مدتی قبل از رفتنش به ایران پیش ما زندگی میکرد تا اینکه ویزای ایران را بدست آورد چون پول بلیت هوا پیما را نداشت من کمکش کردم براش بلیت گرفتم حتا موبایل خودم را فروختم براش بلیت خریدم بعد از اینکه ایران هم رسید من از افغانستان براش پول میفرستم حالا درسش تموم شد و دوباره برگشت افغانستان در طول این همه وقت من خیلی زیاد دوستش داشتم و دارم قبل از رفتنش به ایران هم خواستگاری کردم اما گفت باید درسهام تموم بشه بعداً حالا که تموم شده برگشته میخاد برای دوره دکترا بره چین که مدت 4 سال را در بر میگیرد من دوباره ازش خواستگاری کردیم اما حالا هم میگه درسهام تموم بشه بعد من از خودش پرسیدم که به من یه جواب بده یا بلی بگو یا رد کن میگه تو این کاری را که به من کردی هرگز فراموش نمیکنم مدیون تو هستم من رد نمی کنم جواب من بلی هست اگر من تو را نخواهم از همین حالا رد میکنم و بهت میگم که من تو را نمیخام بزار درسهام تموم بشه و من خانواده ام را از این حالت فقر نجات دهم زندگی ام را بسازم بعد میگه تو صبر کن هنوز زمان ازدواج نیست و ما با همدیگر چند باری نزدیک هم شدیم میگه اگر من تو را نمیخاستم نمیزاشتم به من دست هم بزنی و تمام حقایق زندگی اش را برام گفت میگه زمانی که من جوان بودم چون نمی فهمیدم 10 سال یه پسری را دوست داشتم که اون هم حالا ازدواج کرده و من فعلا دیگه اون آدمی که قبلا بودم نیستم خیلی درد و رنج و ناراحتی را سپری کردم میگه من از تو چیزی دیگری نمیخام فقط میخام مثل یه مرد پشت سرم وایستی و بگی من همرات هستم میگه من خودم و زندگی ام را میسازم و تو را هر جوری که بخام برای خودم میسازمد میگه من تو را رد نمی کنم اگز تو رد میکنی همین حالا بهم بگو میگه صبر کن همه چیز به زمانش درست میشه عجله نکن تحمل داشته باش و به من قول داد که من یبار درسهام تموم بشه برگردم اون وقت من بهش گفتم که 4 سال مدت کمی نیست اگر یه روزی بیای و من چیزی نداشته باشم حاضری با من ازدواج کنی خندید گفت برای من هیچ چیز در این دنیا ارزشی نداره من ازت هیچی نمیخام و در هر سنی باشی و حتا اگر یه کارگر ساده هم باشی حاضرم باهات ازدواج کنم خودم کار میکنم چون این تو بودی که من را به اینجا رسوندی من هرگز فراموش نمیکنم میگه اگر من میخاستم با یه پول دار ازدواج کنم تا حالا ازدواج کرده بودم ان همه خواستگارها را رد نمی کردم برای من کافیست که تو این همه مرا دوست داری این برای من به اندازه یه دنیا ارزش داره چون 10 سال یه پسر دیگری را دوست داشت حالا میگه من تموم چیزها را در مورد عشق و محبت میفهمم و این را میفهمم که چقدر دوستم داری لطفا دیگه از عشق و محبت برام چیزی نگو چون خاطره بد دارم به من میگه فقط اخلاقتو درست کن بس چون نمیخام وقتی باهات ازدواج کردم هر روز دعوا کنیم میگه من از اون دخترای نیستم که تغییر کنم و برای پول و چیزای دیگری که در دنیا است زن کسی بشم میگه خودم همه چیز را درست میکنم تو نگران نباش فقط صبر کن تا درسهام تموم بشه اون وقت با هم ازدواج کنیم که همه به ما افتخار کنن میگه من اگه تو را نمیخاستم نمیزاشتم به من نزدیک بشی و کسی تا حالا نتونسته حتا دستمو لمس کنه تو اولین کسی هستی که بهش اجازه دادم تا با من نزدیک بشه میگه من جایی نمیرم برمیگردم پیشت میگه اگر تو را رد میکردم این همه سال منتظرت نمیزاشتم و بهت به صورت واضح میگفتم که نمیخامت
حالا چون من خیلی دوستش دارم نمیخام از دستش بدم و بهم قول داده نمیتونم با کسی دیگری هم ازدواج کنم چون من هم بهش قول دادم حالا به نظرتون من اگه منتظرش باشم آیا به قولی که به من داده وامیسته یا نه چون اون وقتی که برمیگرده که من 32 سالمه و اون میگه که واس من سال تو و اینکه تو چه سنی هستی فرقی نداره