سلام خسته نباشيد
شايد جواب ندين مشكلمو ولي شانسمو امتحان ميكنم😔
٢١ سالمه و سه ساله پشت كنكورم تو اين سه سال نتونستم واسه يه مدت مداوم درس بخونم هميشه و هميشه برنامه ريزي ميكنم و ولي هيچ وقت حتي يه بار تو زندگيم اين برنامه ها رو كامل احرا نكردم كلا هر كاري رو نصف نيمه ول ميكنم نميدونم چرا اينطوريه بعضي وقتا احساس ميكنم دست خودم نيست رفتارم اراده م به طرز وحشتناكي ضعيفه
٧ساله پدرم فوت شدن و من ضربه ي بدي خوردم بعد دو سال يعني تقريبا از ١٦سالگي من غرق شدم تو رويا يعني اصلا زندگي واقعيم يادم رفته روياپردازيمم به اين شكله كه راه ميرم تو اتاق و با كسايي كه تو رويامن بلند بلند حرف ميزنم خودم رو تو موقعيت هايي قرار ميدم كه نيستم حتي گاهي انقدر غرق ميشم كه واقعي گريه ميكنم ميخندم متناسب با موقعيتي كه تو رويامه گاهي وقتا اونقدر راه ميرم و حرف ميزنم كه پاهام ورم ميكنه😔
پنج ساله من عادت به اين كار كردم بارها خواستم ترك كنم نتونستم و حتي بعضي وقتا اذيت ميشدم اگه اين كارو نميكردم واسه ترك كردن اينم اراده نداشتم😔ولي واقعا اذيتم ميكنه اينكار زجر ميكشم باهاش 😔😔 درگير يه عشق يك طرفه شدم و كلا رويا پردازي هام و حرف زدن با اون اقا تو خيال خودم از همون زمان شكل گرفت دوسال خودش خبر نداشت و ٣ساله اخير هم اونقدر مشكل بينمون بود و من اذيت ميشدم با اين مشكلات (چون رو كوچيكترين مساله من حساس بودم)و بعضي وقتا اونقدر گريه ميكردم كه بيحال ميشدم الان بعد اين همه سال من به اون اقا رسيدم و اوضاع همونطوريه كه ميخواستم ولي مشكل اينجاست كه هيچ شور و شوقي واسم باقي نمونده و خوشحال نيستم و حتي به جدايي فكر ميكنم ولي باز عادت راه رفتن و حرف زدن باهاش رو دارم بعضي وقتا با اون حرف نميزنم خودم رو تو موقعيتي قرار ميدم كه اون ناظر بر اون موقعيته(تو خيال)

اصلاا نميتونم بخوابم خواب عميق و راحت يادم رفته كه كلا چجوريه حتي وقتايي كه خسته م و خوابم مياد و چشام سنگينه باز چندين ساعت تو تخت خوابم تا خوابم ببره بعدم كه خوابم برد با كلي زحمت خيليم زود بيدار ميشم