سوالتو بپرس
X

مشکلات فردی و خانوادگی

با سلام و خسته نباشید.

میخوام ابتدا مسائلمو مطرح کنم در انتها لطفا تا حد ممکن همینجا(اینترنتی و ایمیل) راهنمایی کنید و ارجاع ندید ممنون.

من 18 سالمه دوماه دیگه میشم 19 اما اصلا شرایطم خوب نیست و خیلی افسرده شدم.

درباره خانوادم باید بگم که(پدرم نظامیه و مادرم خونه دار و از چهارم ابتدائی تا سوم راهنمایی شهرستان بودم و شهرخودم مشهده) از بچگی که دوسه سالم بود کارشون دعوام بود تا الان.
از نظر اخلاقی هم از هر پنج کلمشون چهارتاش فحش و بدگوئیه.

من وقتی سنم کم بود زیر ده سال هم هم منو میزدن هم بددهنی میکردن،و اگه مشکل فقط رفتارشون با من بود قابل تحمل بود.
منتها همیشه با هم دعوا دارن البته سالای اخیر (دوسه سال) بهتر شده ولی الانشم دعوا و بدگوئی دارن.

من از بچگی علاقم به دونستن زیاد بوده البته همه یا خیلیا اینطورن اما من واقعا خیلی دوس دارم وقتی اول دبستان تا سوم بودم همش کتابای علمی و ادبیات میخوندم مثل کتاب آشنایی با علوم فیزیک و ریاضی و تجربی و یا داستانایی مثل کلیله و دمنه و خیلی چیزای دیگه…(تست ای کیویی که دادم 126 شد)

علاوه بر بحث دعوا و مشاجره لفظی خیلی تبعیض قائل میشن
یه برادر بزرگتر دارم همیشه بهش میرسیدن چیزایی که میخواست میخریدن اما من حتی نمیبردنم بیرون
توی مسافرت جلوی زن دایی و دایی و… پدرم منو زد اونم چون برادرم درو قفل کرده بود من اومدم درو باز کنم باز نمیشد پدرم عجله داشت وقتی اومد داداشم قفلو باز کرد و پدرم درو باز کرد و گفت یاد نداشتی درو باز کنی و منو زد.
زدنشون مهم نبود ابروم مهم بود.
توی دوران ابتدائی و راهنمایی درسم خیلی خوب بود و وقتی پنجم بودم کتاب آزمون تیزهوشانو با بچه های کلاسمون کار میکردم خود معلم هرچند وقت میذاشت من درس بدم و میگفت آینده خیلی خوبی داری…وقتی نوبت ازمون تیز هوشان و نمونه دولتی شد خانوادم منو بردن مشهد پیش فامیل اونم سالی که یخ بندون بود و نمیشد رفت تفریح،معلمم زنگ زد و کلی خواهش کرد که برای امتحان منو برسونن اما انگار نه انگار…
وقتی راهنمایی بودم پدرم همش منتقل میشد با این حال درسم افت نکرد و خوب بود تا اینکه سوم راهنمایی برگشتیم شهرمون (مشهد)
اول اینکه سوم راهنمایی که بودم معاونت اموزشی مدرسم گفت باید پدرت بیاد مدرسه اخه کلا نمیومد،هرچی گفتم نرفتن و منو هم مدرسه راه ندادن دو روزی،بعد دو روز که نمیدونم چش بود منو برد بیرون شهر با از این نخا هست داخلش فلزه نمیدونم اسمش چیه زد و گفت چرا نگفتی!!!
همون سالا بحثای من و برادرمم بود،من یه دوچرخه میخواستم که ورزش کنم نگرفتن ولی واس اون کامپیوتر هم خریدن ولی واس من گفتن پول ندارن (الکی گفتن واقعا الکی گفتن)
من میرفتم خریدای درحد توانمو واس خونه انجام میدادم مثل نون و سبزی و… اما داداشم فقط بازی میکرد و حتی کامپوترشو نمیداد استفاده کنم!(داداشم سه سال بزرگتره)
گوشی هم میخواستم که نگرفتن که هیچ.
گذشت تا اول دبیرستان که بودم خواستم برم حرفه و فن که بعدش برم کامپیوتر و نرم افزار اخه عاشق نرم افزار و برنامه نویسی و… ام.

اما نذاشتن و گفتن باید بری ریاضی یا تجربی.
منم اجبارا رفتم تجربی و همچنان اذیت آزاراشون ادامه داشت.
قرار بود سوم برم که رفتم حوزه چون علاقه داشتم و گفتم بعد تموم کردن سطح اولش هم حوزمو ادامه میدم هم رشتمو فنی میکنم که به اون رشته مورد علاقم هم برسم.
(حوزه هم واس این گذاشتن که گفتن خوبه دیگه هزینتو ما ندیم!خداشاهده که سطح اقتصادیشون متوسطه اما عمدا این کارارو میکردن)

در طی این مدت از بس اذیتم میکردن و دعوا و… بود که افسردگی گرفته بودم…(حدودا از چهارپنج سال پیش)

از طرفی وقتی سوم راهنمایی بودم بحث خانوادگی خیانت و اینا شد و همش باهم دعوا داشتن و جیغ و داد و کل فامیلو پر کرده بودن.
همش یا دعوا که ما بخاطر بچه ها باهمیم (که حرف بیخودی بود والا اسایشگاه هم بسپارن کسیو غذا میدن بهش که ما نمیدادن چون همش دعوا بودن محبت و احترام هم نبود فقط عادت دارن منت بذارن) اون یکی میومد امار پرینت یکی دیگرو میداد و کلا از این بحثا…
کلا بهم ریخته بودم…
وقتی رفتم حوزه سال اول خوب بود منتها سال دوم هم اذیتای خانواده بیشتر شد هم تو حوزه هم مسئولاش اذیتم میکردن و اصلا درک نکردن…
دیگه این سه سال اخر واقعا کارم گریه تو تنهایی و ناامیدیه درسمم از 18-19 پارسال شد 10-14 و چشمامم ضعیف شد.
(شبانه روزیم هر چند وقت میام خونه)هروقت میام خونه میگن سرباری و کلی فحش و منت،چند سال بازم هواشونو داشتم و درست رفتار میکردم اما از پارسال دیگه باهاشون حرف نمیزنم چون خسته شدم از دستشون و از همه چی.

ضمنا بگم برادرمم مثل خودشون شده یعنی وقتی نیستم نه چیزی میگیره واسشون نه کمکشون میکنه و وقتی میام مادر و داداشم با هم دعوا دارن باز بابام با مامانم 😐

رفتم دکتر گفت چشمات یکم ضعیف شده ماه ها بحث کردم تا عینک گرفتن.
دندونم دوساله میخوام برم از عمد نمیبرنم
لباس هم هرسال دوتا پیراهن و دوتا شلوار.
بازم میگم عمدیه و100% هم یقینیه چون دارم مبینم که تبعبضه و میدونم.اگه نداشتن واقعا اصلا واسم مهم نبود الانم نیس فقط گفتم که رفتارشونو ببینید.

خلاصه کلام اینکه:
خانوادم از لحاظ اخلاقی اقتصادی (برای من فقط) و عاطفی صفرن
اصلا ارامش ندارم

خودمم الان واقعا ناامیدم و دیگه همش فکرم خودکشی و مرگه…
ترم اخر امسالم همه درسامو خراب کردم (از سه تا نمره دوتا شو افتادم یکیم12) پارسال تست روانشناسی دادم بیشتر فاکتورامو گفت خوب نیست ولی قابل حله و مشغولیت ذهنیم گفت خیلی بالاتره.(فقط تست دادم و نه بیشتر اخه روم نمیشد چطور با یه مشاور حرف بزنم)

پارسال خوابم کلا کم شده بود هرشب کارم گریه بود گاهی وقتا سه روز نخوابیده بودم و وقتیم میخوابیدم دوسه ساعت و اینا…

وقتی میرن بیرون شهر برای تفریح یکی دوروز نه هزینه ای بهم میدن نه چیزی خونه میذارن
عید میرن بیرون غذای بیرون میگیرن و شهربازی و… اما من کلا عدم.

میدونین برای من عاطفی و هزینه های تفریحی مهم نیست
حتی هزینه های پزشکی و درسیمو نمیدن
و دلم از خدا هم گرفته که ادم قحطی بوده منو بچه اینا کرده؟

نهایتا میخوام بدونم اولا واس روحیم و افسردیگیم و مشکلات موجود چه کنم؟
دوما آیا برم سربازی بهتره یا درسمو ادامه بدم؟
آیا راهی هست از الان کاملا مستقل بشم؟آیا میشه برم رشته مورد علاقم؟ (این نکته رو بگم که منو حتی بخاطر برنامه نویسی و… به چین دعوت کردن اخه نمیدونستن من درس و کارم برنامه نویسی نیست و بخاطر علاقه و تلاشم یاد دارم و مدرکشو ندارم)
کلا برای درس و زندگیم چکار کنم؟صبح و شب فکرم خودکشیه

بازم میگم لطفا و لطفا تا حد امکان زیاد راهکار بدین و ارجاع ندین ممنون.

و ممنون که وقت گذاشتین و خوندین؛توضیح بیشتری نیاز بود یا جواب سوالی درخدمتم.

Virgo:

نمایش نظرها (18)

  • با سلام خدمت شما
    اگر واقعا قرار است ارجاع ندهم پس باید روک رو راست با شما صحبت کنم. به نظرم می رسد از مجموع نوشته ها جزئی نگری ، تبعیض، تحمل و افسردگی احتمالا شما دچار نوعی اختلال هستید یا جریان اندیشه با توجه به تاریخچه زندگی تان نتوانسته به درستی شکل بگیرید. زیرا با توجه به اینکه نوجوان است و شرایط زندگی و اینکه شما پسر هستید این نوشته ها کمی مشکل آفرین است. اما بهترین کار فعلا این است که از داروی ضد افسردگی استفاده کنید و از افراد فامیل هر کس که یم تواند کمک حالتان باشد کمک بگیرید خاله ، عمه، عمو، دایی و ... . خجالت نکشید شما نیاز به کمک دارید.

    • میدونین یک بحثی که هست اینه مجموعا اذیتاشون خیلی میشه.
      من هدفم از اون توضیح در رابطه گذشته این بود بگم که اصلا نمیتونم با این طور رویه خانوادم بهتر بشم
      الان جوری شده که انگار الزایمر گرفتم و ذهنم داغونه یعنی درس میخونم فرداش یادم نیست هرچند که خیلی واسم آسونه
      میشه لطفا جواب سه سوال پست اولو بدین خیلی ممنون میشم ازتون لااقل راه حل موقتی و اینکه فعلا چکارکنم(غیر دو موردی گه فرمودید ) :hypnotized:

      من حتی ازدواج هم نمیکنم با اینکه خانواده های غریبه خوب زیادی بهم معرفی کردن چون خودتون درک میکنین با این نوع رفتارشون حتما مشکل پیش میاد

      اینکه میگم ارجاع ندید اخه فعلا نمیتونم برم وگرنه میدونم احمدآباد هم نمایندگی دارید بعدشم روم نمیشه برم و نمیدونم برم چی بگم :sidefrown: :struggle:

      در هرحال خیلی ممنون ازکمکتون و وقتی که گذاشتید

    • راستی ببخشید ادرس هایی که زدید ازمون هم میگیرن؟و اینکه بهتر از آزمون های نئو هم هست؟

  • سلام دوست عزیزم شرایط رو حی و روانی من کاملا مشابه شماست
    با این تفاوت که من دختر هستم و 28 سالمه و تا کنون با تمام شرایط درسم رو خوندم و الن با مدرک کارشناسی ارشد به پوچی رسیدم
    اگر به آن زمان بر می گشتم حتما خودم را مداوا می کردم حتی شده 2 یا 3 سال بعد از 18 سالگی که دستم در جیب خودم می بود
    چون شرایط بدتر می شه که بهتر نمیشه
    و همیشه ادم حسرت گذشته رو می خوره که چرا زودتر در مان نکردم
    شاد باشی همیشه
    و خودتون و دوست داشته باشید

  • من دخترم 21 سالمه اما یه مشکل دارم که به مرور زمان توی خانواده برام ایجاد شده.. ما خانواده خوبی داریم از نظر مالی یا اخلاقی... اما من به شخصه یه مشکل هاد دارم با برادرم.. برادرم 15 سالشه اما و از نظر جسمی تقریباً با من برابره..مشکل من اينه پدر مادرم اصلا نميتونن این آدمو مهار کنن.. از زمانی ک به یاد دارم منو اذیت میکنه از بچگی موهامو میکشید اتاقمو بهم میریخت.. چیزایی ک دوست داشتمو پاره میکرد... تا الان ک بزرگ شده همینطور تو زندگی من کار داره.. خیلی هم بی ادب و بد دهنه.. مرتب کارشو با فوش یا شکستن اشیا پیش میبره..یه لحظه به یاد ندارم که آرامش تو خونه داشته باشیم به خاطر کارای اون..مرتب یا یه چیزی میخواد مثلا گوشی تبلت پی اس فور یا با من درگیره حتی سر کانال تلویزیون یا جای نشستن...تا اینکه چند روز پیش سر اینکه بهش گفتم چرا سر لب تاب من رفتی درگیری پیدا کردیم و بینی منو شکوند.. قبلا هم دست بلند کرده بود روی من اما تا این حد نه.. اینم بگم که حتی روی پدر مادرم هم دست بلند میکنه... میخوام ببینم من باید چیکار کنم.. ديگ نمیتونم روی پدر و مادر حساب کنن که جلوي اونو بگيرن..حتی وقتی اینکارو کرد پدرم سرش داد هم نزد.. الانم داره راحت تو خونه راه میره.. حتی هر دیقه ميگ باید برام فلان چیز و بخرید و فلان کارو کنید اما هیچ کس کاری نمیکنه.. من زورم بهش نمیرسه.. خواستم شکایت کنم که اونم نذاشتن.. نمیدونم چیکار کنم.. خسته شدم.. نمیزاره به زندگیم برسم...

    • نوع رفتار خانواده در این مورد بسیار مهمه و شخصیت ایشون به صورت شکل گرفته ...
      نوجوانى یکى از مهم‏ترین مراحل گستره عمر آدمى محسوب مى‏‌شود. نوجوان که دوره کودکى را گذرانده، پیش از هر چیز، مستلزم یافتن هویت و شخصیت خویشتن است، ولى این موضوع هرگز به آسانى تحقّق نمى‌‏پذیرد.

      نوجوان حاضر نیست از تمام روش‏‌هاى بزرگ‏سالان پیروى کند و بى‏چون و چرا کلیه صفات شخصیت ‏خود را با آنان هماهنگ سازد، بلکه به عکس، در بین تمام ملل و اقوام، همواره نوعى مخالفت و تضاد بین نوجوانان و بزرگ‏سالان وجود داشته است.

      لذا نوجوانی که قصد دارد به هویت و فردیت خویش دست‏ یابد، نباید براى پذیرش باورهاى بزرگ‌سالان تحت فشار قرار گیرد، بلکه باید او را به طور منطقی و درست آزاد گذاشت تا خود انتخاب کند و راه سعادت خویش را بیابد، حتی در این راستا در مورد مسائل گوناگون زندگى نیز باید با او مشورت کرد و از او نظرخواهی نمود.

      اگر با نوجوان این‏گونه برخورد شود، طبیعى است که هم اعتماد به نفس او تقویت مى‏‌شود و هم احساس امنیت و آرامش مى‌‏کند و اضطراب، که اصلى‏ترین عامل بروز رفتارهای پرخاشگرانه است، در او تقلیل و تعدیل می‌یابد و رفتارهای تند و خشن او مهار شده و از بین خواهد رفت.

      بنابراین اگر متولیان تعلیم و تربیت، والدین و همه کسانى که به نحوى با جوانان سر و کار دارند، قصد دارند نوجوانان و جوانان را با شیوه‌های درست رفتاری آشنا کنند و مانع از بروز انحرافات فکری و اخلاقی در آنان شوند، به آنها توصیه مى‌‏شود که:

      اولاً: این دوره از تحوّل (نوجوانى) را با تمام ویژگى‏‌هایى که دارد، به خوبی بشناسند.

      ثانیاً: با نوجوانان به گونه‏اى برخورد کنند که احساس امنیت نموده اعتمادشان جلب شود و چیزهایی که موجب نگرانى و اضطراب آنها مى‌‏شود را کاهش دهند.

      در این مورد حتما" با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید

      021-22689558

    • سلام تینا جان من هم برادرم هم همین طور بود زود عصبی میشد و همه چی رو میشکوند اما بردیم پیش پزشک که ازش ازمایش گرفتن و گفتن دچار اختلال حواست هست از نوع دو قطبی الان تحت نظر پزشکه و با دارو الان آرومتر شده حتما پیش یه روانپزشک هوب مراجعه کن

  • دختری ۲۶ ساله هستم مشکلات زیادی دارم با خانوادم توی خونه ما بیشتر تصمیم گیری ها در اختیار مامانمه.مامان ادم خیلی مهربونیه ولی هب بیشتر از همه داداشمو دوست داره من سه تا خواهر و به برادر دارم که همه از من بزرگتر و همه ازداوج کردن.بردارم چه قبل ازدواج چه بعد هز هزدواج مشکلات زیادی داره الان بیشترین مشکل نداتشن کاره و اصلا هیچ اقدامی نمیکنی شبانه روز مادر من گریه شده حتب خودما اینقدر چول نداره که ده هزار یا بیست هزار تومان هم راضیه که ما بهش بدیم.مشکلات خانمش و خودش که هروز و همیشه و هر ثانیه مدام حرفش توی خونه ما هست یک طرف.حرف های ناراحت کننده خواهرام یک طرف اونا همیش به من میگن اینجا خونه تو نیست وقتی میان اینجا که اکثر هر بعد از ظهر هم اینجا هستن توی همه مسایل دخلالت میکنن اگه من یه چیزی به مامانم بگم اگه کاری بکنم مدام ایراد میگیرن اگه جای رو بهم ریختن خودشوحو بچه هاشون وقتی بهشون میگم مرتب باشید بدشون میاد.پدرم برای من ماشین خریده مدام زیر پای داداشمه وقتی میگم بیار لازم دارم میگه ماشین بابامه از طرفی مامانم با من خیلی لد رفتاری میکنه اگه به یکی از اینا چیزی بگم بهش بر میخوره تا چند روز با من حرف نمیزنه مدام سر خواهرا و برادرم با مامانم بحث دارم با هم دعوامون میشه.و من سریع ناراحت میشم که چرا ناراحت شده از من چرا همیشه حق رو به اونا میده مدام میگه هیچی نگو دیگه از زندگی کردن توی این خونه خسته شدم هر روزم گریه و ناراحتیه هر روز یکیشون یه مشکلی دارن و مامان در حال ناراحتی و غصه خوردنه و مدام جلوی چشم من.از خواهر و بردارم متنفرم دعا دعامه برم یه جای دور که هیچ نشونی ازشون نباشه ولی بعدش از این دعام پشیمون میشم و زود احساس دل تنگی برای مامانم میکنم دلم لرای بابام میسوزه مامان و بابام خیلی ادمای خوبی هستن خیلی دوسشون دارم ولی هر روز به خاطر اونا با هاشون درگیرم.جوری شده که همیشه عصبی هستم با کوچکترین حرف عصبی میشم و بهم بر میخورهو پرخاش میکنم تبدیل شدم به یه ادم پرخاش گر.کاش میمیردم کاش از شر این زندگی نجات پیدا میکردم.دوست ندارم ازدواج کنم برم جای که با یه ادم جدید دیگه سر و کله بزنم ولی تنها راه ازدواج کردن و رفتن از این خونه هست.مطمنم مامانم افسردگی داره اصلا دیگه نمیشه باهاش حرف زد این روزا تا باهاش حرف میزنم محکومم میکنه به یه ادمی که با هیچ کس خوب نیست.دوست نداره کسی رو ببینه.واقعا از همه متنفرم.مدام میگه کاری بهت ندارم با هام قهر حرف نمیزنه ولی مدام با اونا پشت تلفن حرف میزنه با اونا خوش رفتاره.ولی اونا هم باهاش خوب نیستن.مدام میگه کاری برام نکردی.لطفا بهم کمک کنید

    • خب دوست عزیز اینطور که شما تفسیر میکنید شبیه زندان هست و بهتر میدونید که واقعیت نداره و این اختلاف سلیقه ها در همه خانواده ها وجود داره و یکی از عوامل همین حساس بودن شما نسبت به رفتار دیگرانه
      ناراحت هستید اما نمی‌توانید ناراحتی خود را ابراز کنید؛ از خوشحالی دارید بال در می‌آورید اما هر کار می‌کنید تنها یک لبخند می‌شود نشانه خوشحالیتان؛ از برنامه‌ای خوشتان آمده اما توان این‌که نظرتان را درباره‌اش بگویید ندارید؛ از رفتارهای همکارتان خسته شده‌اید اما هنوز نتوانسته‌اید به خودش بگویید! این رفتار‌ها یعنی شما توان ابراز وجود و رفتار قاطعانه ندارید.
      تصویر چگونه رفتاری قاطعانه داشته باشیم؟
      به دلیل همین ناتوانی است که همیشه شما می‌مانید و چیزهایی که دوست دارید ابراز کنید و نکرده‌اید؛ شما می‌مانید و یک احساس ناراحتی از این موضوع!
      در این مواقع همه می‌گویند مرد باش و نظرت را بیان کن اما راستش رفتار قاطعانه مرد و زن نمی‌شناسد چون گاهی مرد‌ها هم بلد نیستند ابراز وجود کنند و رفتاری قاطع داشته باشند. رفتار قاطعانه یک مهارت است و چه برای مرد چه برای زن، یاد گرفتنش کار سختی نیست.

      چگونه قاطع باشیم؟
      قبل از هر چیزی باید تکلیف خودمان را مشخص کنیم یعنی همین اول مشخص کنیم که رفتار قاطعانه چه رفتاری است که باید دنبالش رفت و یادش گرفت؟
      رفتار قاطعانه نه رفتار پرخاشگرانه است نه ظالمانه و نه سلطه جویانه؛ رفتار قاطعانه به رفتاری گفته می‌شود که مستقیم، صادقانه و مناسب عقاید و احساسات ما باشد. یعنی ما در برابر موضوعات مختلف‌‌ همان طوری رفتار کنیم که عقیده، احساس و نظر ماست. رفتار قاطعانه مانع سوء استفاده دیگران و تحمیل نظرات و خواسته‌هایشان به ما می‌شود و ما می‌توانیم خواسته‌ها و نظرات خود را به راحتی ابراز کنیم.
      لابد با خودتان می‌گویید حالا اگر آدم رفتار قاطعی نداشته باشد مگر آسمان به زمین می‌آید؟ راستش را بخواهید بله! وقتی شما رفتار قاطع نداشته باشید یعنی رفتارتان منفعلانه است و ابراز وجود نمی‌کنید و تفاوت ابراز وجود با رفتار منفعلانه در این است که شما در رفتار منفعلانه از حق خودتان می‌گذرید اما در ابراز وجود بر حق خود تأکید می‌کنید و حاضر نیستید کسی حق شما را پایمال کند مثلا در رفتار منفعلانه می‌دانید که استاد اشتباه کرده و یک نمره به شما کمتر داده یا راننده تاکسی پول بیشتری از شما گرفته اما حاضر نیستید آن را بیان کنید و بی‌خیال می‌شوید و در واقع از حق خودتان می‌گذرید.
      خیلی‌ها فکر می‌کنند وقتی باید رفتار قاطعانه‌ای داشته باشند یعنی باید رفتار پرخاشگرانه از خودشان نشان دهند و قاطع بودن را با خشونت اشتباهی می‌گیرند در صورتی که کاملا در اشتباهند چون در رفتار پرخاشگرانه آدم‌ها فقط روی حق خودشان تأکید دارند و به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند اما در رفتار قاطعانه و ابراز وجود، برای فرد هم حق خود و هم حقوق دیگران مهم است و به حق خودش و حقوق دیگران تجاوز نمی‌کند.

      کی منفعل است، کی قاطع؟!
      کار‌شناسان می‌گویند بین آدم‌هایی که می‌توانند رفتار قاطعانه داشته باشند با آن‌هایی که نمی‌توانند تفاوت زیادی وجود دارد یعنی افراد منفعل یک ویژگی‌ها و خصوصیاتی دارند که افراد دارای رفتار قاطعانه ندارند. راستش افرادی که رفتار منفعلانه دارند، به حق و حقوق خود بی‌اعتنا هستند. کسانی هستند که اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی دارند. برای خودشان احترام قائل نمی‌شوند و دائم خودشان را کوچک و حقیر تصور می‌کنند و معمولا به این‌که توسط دیگران یا موقعیت‌های مختلف کنترل شوند تمایل دارند و دائم هم نسبت به دیگران احساس گناه می‌کنند.
      اما کسانی که رفتار قاطع دارند و می‌توانند به خوبی ابراز وجود کنند برعکس اعتماد به نفس و عزت نفس خوبی دارند. برای خودشان و دیگران احترام و ارزش قائل هستند. در رفتارشان صداقت دارند. اهل سئوال و پرس‌و‌جو هستند. به دیگران توجه می‌کنند و منتظر بازخورد دیگران نسبت به کارشان هستند و البته همیشه انگیزه انجام کارهای خوب را دارند. آن‌ها به کسی بی‌احترامی نمی‌کنند و البته اجازه هم نمی‌دهند کسی به آن‌ها بی‌احترامی کند. احساس منفی نسبت به بیان احساسات و خواسته‌های خود ندارند و نمی‌گذارند دیگران خواسته‌هایشان را به آن‌ها تحمیل کنند. البته آدم‌هایی که بلد هستند ابراز وجود کنند خودخواه نیستند و برای خواسته‌های دیگران هم ارزش قائل هستند.

      وجودتان را ابراز کنید
      برای این‌که بتوانید رفتار قاطعانه داشته باشید و البته ابراز وجود را در خودتان افزایش دهید بد نیست مهارت‌‌ها و تمرین‌های زیر را جدی بگیرید:

      منفی و مثبت‌های خود را بشناسید
      برای این‌که بتوانید ابراز وجود را افزایش دهید بهترین روش خود‌شناسی است. شما بهتر است خود‌شناسی مثبت و منفی داشته باشید. یعنی ببینید وقتی افکار منفی دارید و اعتماد به نفستان هم صفر می‌شود چه رفتارهایی از خودتان نشان می‌دهید. مثلا بی‌حوصله می‌شوید احساس ناراحتی، دلتنگی و خستگی می‌کنید که نتیجه‌اش می‌شود سردرد و کاهش انرژی فیزیکی شما. در این حالت رفتار شما به جای قاطعانه بودن بیشتر منفعلانه، پرخاشگرانه و سلطه‌جویانه است.
      اما وقتی اعتماد به نفس دارید افکارتان نسبت به خودتان و دیگران مثبت است. احساس آرامش و خوشی می‌کنید و رفتار‌هایتان شجاعانه است و می‌توانید احساسات و خواسته‌هایتان را به راحتی بیان کنید. وقتی خود‌شناسی مثبت می‌کنید افکار و احساسات مبتنی بر خود ارزشمند را در شما افزایش می‌دهد و وقتی با افکار مثبت نسبت به خود و دیگران در جمعی حاضر می‌شوید افراد متوجه توانایی ابراز وجود شما می‌شوند. وقتی خود‌شناسی منفی دارید می‌توانید رفتار و افکار منفی خود را یادداشت کنید و تمرین کنید تا آن‌ها را کنترل کنید و در عوض رفتارهایی که در خود‌شناسی مثبت شناسایی کرده‌اید را جایگزینش کنید.

      منطقی مخالفت کنید
      اگر قرار است رفتار قاطعانه را یاد بگیرید و تحت نظر دیگران نباشید، بهتر است مخالفت منطقی را تمرین کنید. یعنی اگر با نظر دیگران مخالف هستید جان ما به دلیل این‌که دوست دارید رابطه خوبتان از بین نرود با لبخند زدن و سر تکان دادن، تظاهر به موافقت نکنید. به جای آن‌که موضوع بحث را تغییر دهید اگر به نظر خودتان اطمینان دارید به صورت فعال مخالفت کنید مثلا اگر کسی از شما می‌خواهد کار غیر منطقی را انجام دهید از او بپرسید چرا باید این کار را انجام دهید؟
      یادتان باشد نباید کاری را بدون پرسش بپذیرید. سعی کنید در آن زمینه صحبت کنید و احساس خود را در آن مورد بیان کنید تا دیگران هم احساس شما را بدانند.

      مهارت‌های ارتباطی را به کار بگیرید
      اگر می‌خواهید رفتار قاطعانه را در خود افزایش دهید باید از مهارت‌های ارتباطی استفاده کنید. مثلا در یک بحث حتما به صحبت افراد گوش دهید و از کلمات مورد علاقه آن‌ها در پاسخ استفاده کنید. ساده و روان و بدون حاشیه صحبت کنید و مواردی که برایتان سوال است را مطرح کنید. زود قضاوت نکنید و راجع به افراد نتیجه‌گیری نکنید چون باعث بحث‌های کم اهمیت بین شما و دیگران می‌شود اجازه بدهید افراد جملات خود را کامل بیان کنند و منظورشان را منتقل کنند، بعد شما اظهارنظر کنید.
      حتما در یک بحث از سوال‌های بسته و باز استفاده کنید یعنی اگر می‌خواهید افراد را به حرف زدن تشویق کنید از سوال‌های باز که معمولا با کلمات چرا، چه‌چیزی و چگونه آغاز می‌شود استفاده کنید و اگر می‌خواهید اطلاعات واقعی به دست بیاورید از سوال‌های بسته که پاسخ‌های بله یا خیر دارند استفاده کنید. کسی که رفتار قاطعانه دارد خودش را مسئول اعمالش می‌داند نه دیگران؛ و مسئولیت و نگرش خود را با گفتن کلمه «من» نشان می‌دهد.
      موقع گفت‌وگو سعی کنید زبان طرف مقابلتان را بشناسید بعد با او صحبت کنید. یعنی به صحبت آن‌ها گوش دهید تا بفهمید آن‌ها بیشتر از کدام فرآیند حسی استفاده می‌کنند بینایی، شنوایی یا حرکتی و بعد سعی کنید از‌‌ همان زبان برای صحبت با او استفاده کنید به این می‌گویند همسانی زبان و اگر قرار است رفتار قاطعانه را در خود افزایش دهید بهتر است از گفت‌وگوی مثبت استفاده کنید یعنی از کلمات مثبت به جای کلمات منفی استفاده کنید.
      گفت‌وگوی مثبت به معنی انکار مشکل نیست بلکه کمک می‌کند شما با حاشیه کمتری مشکل را حل کنید چون با گفت‌وگوی مثبت شما در آن‌ها حس اعتماد ایجاد می‌کنید
      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید

      021-22689558

  • من همسرم سه ماه هست که به علت بیماری سیروز کبدی فوت کرده ویک دختر شش ساله دارم ، خانواده همسرم میخواستن بچه رو ازم به هر زوری بگیرن که کار مشاجره کشید ، وهیچ رابطه ای باهم دیگه نداریم ، آیا نبردن بچه به اونجا کار درستی هست یا خیر ؟ البته خواهر وبرادرش خیلی منو تهدید کردن بیشترهم به خاطر اینکه بچه دو هوانشه نبردم.

    • در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      021-22354282

  • ممنون از راهنمایی های مشاور محترم ولی واقعا باور نمیکنید که اینجا مثل زندان هست.من هیچ جای ندارم که برم همیشه خانه هستم همیشه و هر لحظه.هر بعد از ظهر همه خانه ما هستن و من کارم شده فقط تحمل مادر بعد از نهار به مادر بزرگ سر نیزند یا بعضی روزها بعد از نهار به خانه خاله هایم میرود و تا ساعت ۵ بعد از حتما بر میگردد تا بعد از ظهر ها خانه باشد تا بچه هایش بیایند و من مدام باید تحمل کنم.من هیچ نوع حرفی نمیتونم بزنم چه قاطعانه چه هر نوع دیگری به محض حرف زدن من مادر میگوید بس است حرف نزن صدای من شده عذاب روحی مادرم تحمل حرف زدن من را ندارد.بهش میگم مادر من روز های که دوست داری به اقوام سر بزنی بعد از ظهر ها برو تا من هم کمی به حال خود باشم و کسی اینجا نیاید با پرخاش میگه از این به بعد میگم کسی نیاد در خونم میبندم تو همش به این فکری کسی نیاد میگم نه والا میگم هر از گاهی که میخوای بری بعد از ظهرا برو تا منم اون روز راحت باشم نمیگم که اینا نیان میگه چرا تو هدفت اینه کسی نیاد.واقعا خسته شدم هر صبح تا ظهر با تلفن صحبت میکنه بعدش هم که میخوابه بعد هم که بچه هاش میان.مدام میگوید بچه هام جز اینجا جای ندارن که برن میگم من کجا رو دارم من کجا میتونم برم.میگه اگه رفتارت خوب بود همه جا جات بود.میگم مادر من ما که هیچ وقت عادت نکردیم به خونه خاله و عمو ک عمه رفتن مگر اینکه کسی چیزیش باشه همه با هم بریم.میگه خونه خواهرات که هست میگم خب من هر روز دارم میبینمشون بعد اینقدر ازشون ناراحتم که دوست ندارم برم خونشون بعد هم اونا که همیشه اینجا هستن من کی برم پیش اونا یه عصر هم که اونا نمیان من پاشم برم

  • سلام مشکل من اینکه اگه بخوام نسبت به چیزی بی خیال و بی تفاوت باشم نمیتونم. وقتی خوابم، وقتی مشغول انجام کاری هستم،وقتی نماز میخونم، وقتی دارم درس میخونم یه سری افکار تو سرم می پیچه کلافم کردن حتی یه وقتایی شده خودزنی کردم اما نه شدید
    مشکلی که هرگز نمیتونم حلش کنم اینه :خانواده ی مادرم، شامل خاله ها، دایی ها،پدربزرگ
    اونا توی داهات بزرگ شدن پدر بزرگ و مادر بزرگم والدین نداشتن و پدر بزرگم خیلی از فامیلا و نزدیکانش رو از خودش رونده، تمام بچه هاش هم بی ادب و بی ملاحظه بزرگ شدن از بچه گیم تا به الان که 20 سالمه هیچ گونه رفتار باشخصیتی ازشون ندیدم مثلاً: بابا بزرگم کامیون داره هر وقت میاد خونمون مثل گوسفند از تو کامیون میپرن پایین و بالا،هر وقت میریم خونشون غیبت کردن رو شروع میکنن،وقتی میان حتی از قبل زنگ نمیزنن،همیشه میگن پول نداریم،حسودن،یک بار هم بمون عیدی ندادن،بدون دعوت میان و تو خونمون مهمون دعوت میکنن کلا نهایت بی تربیتی.ظاهر بد و رفتار بد حتی اجتماعی نیستن رو بوسی،درست سلام علیک کردن،قشنگ صحبت کردن رو بلند نیستن، مادرم میگه پدر بزرگتون وقتی جوون بود هیچ کاری به ما نداشت نه تو تربیت نه تو تحصیل،بابا بزرگم بی سواده مادر بزرگم هم بی سواده اما مادر بزرگم چند ساله مرده از اونم خیری بم نرسیده خلاصه عرض کنم که اونا یک مشت آدم دهاتی که هرگز پیشرفت نکرده ونمیکنند هستن که نه تحصیل کردن ونه درست زندگی کردن.چندین بار هم با ما درگیر شدن و قهر آشتی،قهر آشتی، قهر آشتی تا بلاخره بده 4سال دوباره تو خونمون پیداشون شد. خودشون با خوشون هو چندین دفه بزن بزنی دعوا کردن.
    حالا شما بگین آیا باید تحمل کنم و هیچی نگم مادرم با همه ی این احوال خاطرشون رو میخواد البته اون هم زیاد دل خوشی از بعضی هاشون نداره ولی باز هم مشکل چندان حل نمیشه من میخوام همشون رو از زندگیم حذف کنم دیگه دلم نمی خوات چهره های زشتشون رو ببینم، باورتون میشه پدره مادرم تو جمع اروغ میزنه چندین دفه از مادرم خواستم که سر بعضی رفتاراشون بشون تذکر بده ولی میگه ناراحت میشن پدرم از وقتی که جوون بود تا به الان ازشون خوشش نمیاد وقتی جوون بود خیلی با مادرم سر این موضوع دعوا میکرد ولی الان بیخیال شده اینم بگم که چندین دفه با پدر و مادر سر این موضوع حرف زدم پدرم میگه بی تفاوت باش مادرم هم میگه عیبی نداره این وسط من همش خود خوری میکنم مادر و پدرم خیلی مهربونن دوس ندارن آب تو دل هیشکدوممون تکون بخوره. حتی نمیتونم تو اتاق بمونم چون وقتی میان مثل وحشیا از درو دیوار میرن بالا، میان تو اتاقم و مثل ندیده ها دهناشونو باز میزارن و به وسایلم دس میزنن، وقتی میان همه وسایلشونو میریزن تو پذیرایی بد میان تو اتاق کمدمو باز میکنن لباسامو میپوشن بد بدون اینکه بشورنش یا مرتبش کنن پرتش میکنن رو زمین :'(
    حالا از لحاظ دینی میپرسم آیا بیرون کردنشون از نظر اسلام با همه ی این احوال گناه محسوب میشه؟

    • دوست عزیز اگر قرار به این باشه پدر و مادر شما هم با رفتاری بد از شما باید شما رو از خانه بیرون کنن ...
      اینکه این حق باشه یا نباشه به شما مربوط نمیشه چون شما هم تحت حمایت پدرو مادرت هستی
      دوم اینکه چطور انتظار دارید بتونید رفتار این افراد رو در این سن و سال عوض کنید ؟
      حساس بودن و شاید کمی لوس شدن شما دلیل این همه ناراحتی و سردی باشه ...
      هر طوری فکر کنید این افراد ریشه های شما هستند و شما نمیتونید چنین کاری رو باهاشون انجام بدید ... پس صبور باشید
      و سعی کنید خوبیهای اونارو بیشتر ببینید ...

  • سلام من یه دختر۱۷ ساله هستم مشکل من چنتاس یکی اینه که هیچ آزادی عملی ندارم یعنی تو هیچ زمینه ای که بهم مربوطه نمی تونم مفعل باشم برای مثال حتی وقتی سر میز شام هستیم اینکه چیو چقدر بخورم رو مادرم باید تعیین کنه و...حق بیرون رفتن ندارم حتی الان که هیفده سالم شده یعنی کار به جایی میکشه که من آرزو کنم یه چیزی بشه نتونن بیان دنبالم از کلاس که خودم اون یه دره راهو برگردم...من از اول میونه خوبی با درس خوندن نداشتم و یکی از اصلی ترین مشکلاتم اینه که ملاک بهترین بودن واسه باباو بیشتر مادرم درسو نمره و مدرکه ولی باور کنین من خیلی تلاش میکنم تو زمینه درس ولی نتیجه خوبی نمیگیرم و این باعث شده همیشه تو زمینه درسی مورد تمسخر و نارضایتی مامان بابام باشم...خلاصه خیلی چیزا هست که مشکل ایجاد می کنه واسم نمیشه همشو بگم خیلی زیاده... و این که از پدر مادرم اگه بخوام بگم که
    من وقتی ۱۳ سالم بود متوجه خیانت پدرم میشم و خب خیلی بچه بودم و مدت طولانی سکوت کردم تا اینکه بالاخره موضوع مطرح شدو معلوم شد پدرم از خیلی وقت بوده که به مادرم خیانت کرده و خلاصه ما تا سه سال تو جهنم بودیم...همش دعوا پدرم هم یه آدم به شدت خشکه
    منو برادرم که ۹ سال ازم بزرگتره خیلی سختی کشیدیم و اونا حتی تا دمه طلاق رفتن و خلاصه چون ما هنوز بچه بودیم مادرم مونده اون قضیه گذشت..
    من بعد اون قضیه هیچ جور نمیتونم از پدرم اطاعت داشته باشم....و حقیقتا مشکلات هم از همینجا شروع میشه پدر من حتی تو اون مدت میگفت به مادرم که من اینارو نمی خواستم اینو شوهر بدیم بره بعد جداشیم اینا باعث شد من دیگه به چشم پدری نمیبینمش مامانمم که
    دیگه بعد اون اتفاق خیلی سنگ دل شد
    مشکل من اینه که دیگه خسته شدم خسته هیچ محبتی از طرف خانواده نمیبینم...و الانم مدام بهم گیر میدن
    (من اصلا دختر پر توقعی نیستم) ولی اونا اینجوری جلوه میدن مدام منو تحقیر میکنم سر هر مسئله کوچیکی هیچ جا بهم افتخار نمیکنن هییییچ جا هرکاری میکنم که دوسم داشته باشم ولی کارامو نمیبینم (دیگه واااقعا هستم)
    هیچ اعتماد به نفسی برام نمونده هیچ آرامشی حس نمیکنن هر چی که می خوانم به هزار دلیل رد میکنن همه چی همون که خودشون میخواد باید بشه....
    چیکار کنم منی که جایی جز تو خونه بودن ندارم مامانمم خانه داره پدرمم زود میاد برادرمم(که مادرم خیلی دوستش داره و خیلی تبعیض میزاره بینمون) که خودش یه داستانه که اصن نمیشه گفت که اونم بیکاره

    • در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      دفتر سعادت آباد:
      ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه

  • سلام. من یک خواهر کینه ای ۲۵ساله دارم. از کودکی عصبی و پرخاشگر بود شدیدا. همیشه من به سمتش میرفتم و طاقت دوریشو نداشتم. سالها گذشت و در جوانی کینه های عجیب و غریبی که بیست و دو سه سال در دلش داشت رو نشون داد. اصلا باور نکردنیه. با همه اعضای خانواده مشکل داره و همیشه نقدمون میکنه و بهتره بگم تحقیر میکنه و توهین. مثل بچه ها رفتار میکنه اما معتقده تمام دنیا جز کسانی که خودش ازشون خوشش میاد بچه گانه و غلط رفتار میکنند. حریم خصوصی رو رعایت نمی کنه و اگرم در ظاهر رعایت میکنه بیپروا در ذهنش هر کار ناشایستی رو به ما نسبت میده و بسیار زیرکانه و با سیاست اون فکر هاشو بیان میکنه... بسیار ذهن بیماری داره. متاسفانه بسیار هم ادعای دیانت و حکمت داره و پای منبر فلان روحانی میره و هر روز بدتر از قبل. سی متری هم زبان داره و کافیه بهش بگید تو... چنان پرخاش میکنه و فیلم بازی میکنه و وضع رو برمیگردونه تا اعتراف میکنی که تو کاملا حق ومعصومی گناهکار ماییم. بسیار تایید طلبه با کلی از دوستانش مشکل داره... ولی یک کلام نمیشه بهش حرف زد... و جالب اینجاست که حتی بدگویی من رو که خواهرش هستم پیش پدر و مادرم میکند. خیلی حرف ها دارم.اما فقط فهمیده ام که با اعتماد به نفس فوق العاده ه پایینش، متاسفانه دارای شخصیت خودشیفته است. و اونقدر ناشیانه تظاهر به علاقه میکنه که متوجه نیست تنفر و بی اهمیتی نگاهش چطوراونو رسوا میکنه. هم دوستش دارم هم آنقدر بدی کرده که بهش اعتماد ندارم. هر کاری کنیم همیشه متهم و خرابکاریم و ایشون صالح و حکیم!
    بسیار ناراحتم که با دوستانم غیر قابل مقایسه با خواهرم ارتباط خوبی دارم. با همه اطرافیان ارتباطی متعادل و خوب دارم... با این فرد هر چه راه رفتم نشد. واقعا باید چیکار کرد با افراد خودشیفته؟ تنها خواهرم هست و من واقعا نمی تونم براش کاری کنم فقط هرروز از او دورتر و دورتر میشویم. همگی افرادی که با او ارتباط داریم.

    • ویژگی بنیادین و هسته شخصیت افراد دچار اختلال و صفات (ویژگی های) شخصیتی خودشیفته این است که اینها با خودبزرگ بینی احساس و گمان می کنند که آدم بسیار مهمی هستند و به دلایلی مانند ندارند. (گاه- بیشتر در حالات صفات- ممکن است واقعاً آدم های بی نظیر و موفقی هم باشند.) اگرچه ممکن است انسان های خودشیفته در جامعه، افرادی جذاب باشند، ولی روابط آنان با افراد نزدیک خود، به تدریج دچار فرسودگی و تخریب می شود. درخواست توجه بی پایان و تنبیه اطرافیان، زندگی با این افراد را دچار فراز و فرودهای بسیار می کند. اعتماد به نفس اینان شکننده است، در حالی که به ظاهر از سوی اجتماع، اغلب نیرومند و استوار ارزیابی می شوند و به همین دلیل مستعد دچار شدن به افسردگی (به ویژه در سنین میانسالی و سالخوردگی) هستند.
      مشکلات بین فردی و حرفه یی (شغلی)، از دست دادن محبت و حمایت دیگران و طرد و ترک شدن از سوی آنها از جمله فشارهای روانی شایعی است که خودشیفته ها با رفتارشان برای خودشان پدید می آورند و همین فشارها و تنش ها درست همان هایی هستند که اینها نمی توانند از پس شان برآیند. این گونه دردسرها را در واقع می توان همان گدازه های آتشین شیفتگی شیداگونه و عشق پرشور اینان به خویشتن شان دانست.زندگی با فردی با این ویژگی ها به اندازه کافی مشکل است، این در حالی است که آگاه نبودن خودشیفته ها به تاثیری که رفتارشان بر اطرافیان دارد، سختی را بیشتر هم می کند. آنان قادر به درک گله های اطرافیان نیستند و تغییری در رفتار خود ایجاد نمی کنند. بنابراین دیگران باید در مورد دوری از آنان یا گذراندن یک زندگی یا رابطه سخت و پرتلاش تصمیم بگیرند.
      حفظ رابطه با این افراد نیازمند صرف زمان و انرژی بسیار است که نکته کلیدی آن حفظ اعتماد به نفس است. برای دستیابی به این مهم چند رویکرد بیان می شود: دانش خود را افزایش دهید؛ درک موقعیت های منجر به خودشیفتگی و ریشه یابی وقوع این حالت، می تواند در شناسایی ضعف و محدودیت های فرد خودشیفته و تعدیل انتظارات وی به شما کمک کند. درخواست احترام کنید؛ به وضوح اعلام کنید که زبان طعنه آمیز و بی ادبانه، انتقاد مداوم، رفتارهای کنترل کننده و خشم های غیرمنطقی را تحمل نمی کنید. هر رفتاری که به سوءاستفاده عاطفی یا فیزیکی منجر شود، غیرقابل قبول است، به عنوان مثال فریاد زدن، بیان کلمات رکیک، جدایی از خانواده و دوستان یا سایر رفتارهای سلطه گرانه. خود را سرزنش نکنید؛ خودشیفته ها بر اساس کارهایی که برای او انجام داده اند، شما را ارج می نهند یا از ارزش و اهمیت شما کم می کنند. اگر معتقد باشند که به اندازه کافی تلاش نکرده اید، واکنش آن ها می تواند باعث سرخوردگی شما شود، ولی توجه داشته باشید که بر مبنای رفتار آنان خود را سرزنش نکنید.
      همیشه این واقعیت را در نظر داشته باشید که شما فرد «خوبی» هستید و ملامت و انتقادات فرد خودشیفته، ناشی از نظرات و اعتقادات معیوب خود اوست.سعادت و شادی شما در اولویت قرار دارد؛ مراقب باشید که سعادت شما در رابطه با فرد خودشیفته فنا نشود. نیازها، خواسته ها و راه های دستیابی به آن ها را به طور واضح تعریف و همیشه از حس اعتماد به نفس خود محافظت کنید. در بیان آرزوها و نیازهایتان پایدار و استوار باشید. یک سیستم حمایتی تهیه کنید؛ از آن جا که خودشیفته ها در عاطفه و ابراز همدردی دچار نقص هستند، بنابراین هیچ گاه قادر به درک و حمایت شما نخواهند بود. برای جبران این نقیصه در زندگی، نیاز به افراد دیگری دارید که ارتباط عاطفی و دوستی را به شما ارائه کنند. بنابراین داشتن دوستان یکرنگ، صمیمی و حمایت کننده جزو الزامات است.
      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      021-22354282