با سلام. امروز ظهر با همسرم دعوا کردیم. من خانم هستم تهران زندگی می کنم ( (اینجا آشنایی ندارم به جز خانواده خاله ام) همسرم کارش اقماری است و 15 روز تهران نیستند… من تمام این مدت 15 روز تنها هستم و خیلی احساس تنهایی میکنم . منتظرم این مدت تمام شود شوهرم برگردد و با هم بیرون برویم اما ایشون رغبتی به بیرون رفتن ندارد… واقعا برای من غیر قابل تحمل است که یکماه کامل در خانه باشم… احساس افسردگی و تنهایی شدید دارم … بیشتر اوقات گریه می کنم هیچ کس را برای درددل کردن ندارم…چندین بار باهاشون صحبت کردم اما توجه نمیکند… من در کرج تحصیل کردم اکنون مدت 3 سال از فارغ التحصیلی من می گذرد قرار بود امروز با هم به کرج برویم هم من مدرک فارغ التحصیلی ام را بگیرم هم بعد از آن به گردش برویم از چند روز پیش همسرم به من قول داده بود … تا کنون 3 بار قول داده بود و هر بار به یک بهانه زیر قولش زد و امروز هم … امروز واقعا از بدقولی اش شاکی شدم باهاش دعوا کردم… آخه بخدا کارهاشو میتونه بعدا یا فردا هم انجام بده اما من اصلا براش مهم نیستم من امروز از صبح زود وسایل جمع کردم با کلی شوق غذا درست کردم… نزدیک 2 هفته برای امروز انتظار کشیدم که یه روز بعد از مدت ها باهم بریم بیرون… واقعا ناراحت شدم ما الآن با هم دعوا کردیم اون سر من با شدت تمام داد زد من تمام مدت فقط گریه کردم… توروخدا کمکم کنید من هیچ کس رو ندارم…نمیدونم حرفامو به کی بزنم… حس میکنم توی انتخابم اشتباه کردم … واقعا دیگه دوستش ندارم…ایشون همچنین خیلی خودخواه و خسیس هستن.. بیشتر دوست داشتم حرفامو برای یکی بنویسم یکی حرف هامو بخونه به حرفام گوش بده…چون تا حالا هر چی به خودش گفتم مسخره شدم تحقیر شدم :((((