در دانشگاه اقایی از طریق خانم ها و همکلاسی ها به من ابراز علاقه کرد و پیشنهاد دوستی داد من به فرستنده ی پیام ایشون گفتم که اهل این مسایل نیستم و میلی به این کار ندارم … حدود یک الی دوماه این موضوع ادامه پیدا کرد تا اینکه متاسفانه گفتم باشه باهم اشنا بشیم و روابط در چارچوبی داشته باشیم … سه هفته زمان دادم …اوایل خوب بود اما بعد به این نتیجه رسیدم که ادمی که برای یک عمر زندگی بخوام ایشون نیست …قبل از این اشنایی بهشون گفته بودم که هرچی خانوادم بگن همون میشه چون ایشون چندباری ازدواج رو مطرح کرده بود … وقتی بهش گفتم که نظرم چیه بشدت اشفته شد و اونجا ازش ترسیدم … تازه متوجه شدم رفتارش و ابراز علاقش پر از افراط و تفریطه و سیگار میکشیده و بقول خودش بخاطر من کنار گذاشته … ایشون از ترس از دست دادن من مسیله رو با خانوادش در میون گذاشت و برای خاستگاری تماس گرفتن من خیلی ناراحت شدم چون قرار بود اگر جواب من بعد از اشنایی مثبت بود چند ماه زمان بدم بشون که امادگی پیدا کنن … پدرم تحقیق کردن و جواب خانوادم منفی بود و اجازه ندادن به خاستگاری بیان … چند ماهی اشفته بود.سیگار میکشید و التماس میکرد و گریه میکرد خیلی صحبت کردم باهاش و گفتم این کارهات بدتر منو دور میکنه و حس انزجار نسبت به رفتارش داشتم و بشدت نگران ابروم بودم در دانشگاه … حالت ایشون جوری بود ک همه فهمیدن خواهان منه .بشدت وزن کم کرد … و من هر روز بیشتر ازش دور میشدم و از این رفتاراش بدم میومد … تا اینکه احتمالا با حرفای دوستاش به خودش اومد و همه چیز شروع شد …… سعی میکردن سر کلاسا منو ضایع کنن بهم بخندن و منو شرمنده کنن … به دخترای دیگه میگفتن ک از من متنفرن و…. بشدت بهم ریختم و با اینکه دانشگاه نمیرفتم بازم استرس داشتم همش دلم میخاد بقیه تاییدم کنن … گاه بی گاه ب خودم میام میبینم در افکارم غرق شدم و دارم تمام داستان رو برای کسی (توی خیالم) توضیح میدم و سعی در تبرعه ی خودم دارم … نگران ابرومم … با اینکه دانشگاه من ازاده و دوستی بشدت طبیعیه …اما حس میکنم همه ب من فکر میکنن و من خیلی ادم بدی ام … و از الان برای مهر و شروع ترم استرس دارم واقعا نمیدونم چجوری حالم و خوب کنم … کمک :(