سلام من دختر 32 ساله هستم نامزدم 33 ساله دکتری هستیم ما از دو استان مختلف هستیم. نامزد من مرد احساساتی به شدت محافظه کار هست تا حدی که گاها با ترسو بودن اشتباه میگیرمش. دانشجو هست و شغل نداره. برعکس من ممکنه یک هفته کامل از خونه بیرون نره. از لحاظ فکری خیلی به دو خواهر و مادرش وابسته هست. حرف مردم هم سریع روش تاثیر میگذاره. اما مهربون هست. شکاک نیست. در همه کاری همراهم هست. از من هم بیشتر صبور هست. اما خانوادش از وابستگی فکریش سو استفاده میکنن و نمیزارن ما خوش باشیم. مثلا خانوادش از پول خرج کردن نامزدم برای من ناراحتن. اون ها سهم خانه پدریشون رو به نامزدم دادن. من درامد دارم اما همسرم نه. هیچ وقت راجع بهش نمیگن. بحث عروسی گرفتن شد مادرش گفت لازم نیست برین مشهد بیاین شام بدین. تو عید نوروز اومدن بعد رفتن یه دعوای اساسی راه انداختن که مادر عروس به ما ماکرونی داد یا پدرش کنار ما نشست. اونا بدون شوهراشون اومده بودن و پدر من موذب بود.از لحاظ مالی تو یه سطح هستیم. اونا هم تحصیل کرده هستن. حالا وقتی من به نامزدم میگم چرا پیش خانوادت از من حمایت نمیکنی؟ چرا بهشون نمیگی دخالت نکنن؟ چرا مستقل فکر نمیکنی؟ اما اصلا انگار نه انگار اخرشم دعوامون میشه. مادرم بهشون میگه کی تصمیم دارین عروسی بگیرین یک سال بیشتره دخترم نامزد کرده. خواهرش میگه خودش میدونه راه دور خواسته خودش مسیولشه. اما نامزد من باز هم وابسته اوناست. فکر میکنه من میگم باهاشون قطع رابطه کن وقتی میگم منظورم این نیست میگه اونا اینطور فکر می کنن. انقدر از لحاظ فکری خستم که گاها به افسردگی میرسم. ترسم از ایندست که نتونه مسیولیت خانواده رو به عهده بگیره حالا اگر بچه ای هم باشه من تنها چکار کنم. لطفا راهنماییم کنید یه راه حل جلو پام بگذارید. ممنونم.