چژور ناامیدیمو مدیریت کنم؟
با سلام
چند وقتیه که توی رابطه با همسرم از داشتن آرامش و صلح پایدار ناامیدم.
علیرغم علاقهای که به من داره و انگیزهای که برای حفظ زندگی مشترک، به خاطر تکرار مدام یه سری موضوعات ناامی شدم. چند هفتهس که به این فکر میکنم که باهاش ادامه بدم یا جدا بشم. به چیزی درونم میگه اگرم بخوای زندگیتو ادامه بدی بدون که همین آسه و همین کاسه و توقع تغییر چندانی نداشته باش.
توی این مدت سر کار میرم، پیش خانوادهم هستم و باهاشون وقت میگذرونم، یه ساعتهایی حوصله حرف زدن ندارم و له خودم حق میدم تنها باشم، کتاب میخونم، هر از گاهی پیادهذوی میرم و خلاصه سعی کردم کارکردهامو حفظ کنم و قبول کنم این ناامیدی رو باید بگذرونم و این حس نامیزون طبیعیه. ولی نمیدونم تا کی ادامه پیدا میکنه؟ یا اینکه چه کار دیگهای میتونم بکنم؟ اینکه چطور بفهمم فکرام منطقیه؟ من فک میکنم انتظار تعییر زیاد از همسرم دور از ذهنه! فکر میکنم این ماجرا براش ریشهایه و حل نمیشه! مشاورش از پیشرفتش راضیه ولی من دیگه بی اعتمادم
سلام به شما دوست عزیز
قابل درک می باشد که با سردرگمی زیادی روبرو هستید که بر شرایط روحی خودتان نیز تاثیر منفی داشته است در اول اینکه شما چه در کنار همسرتان و چه زندگی و جدایی از ایشان نیاز است به به خواسته ها و علایق خودتان در مسیر مناسب توجه داشته باشید چون نادیده گرفتن خودتان کمکی به شما و بهبود زندگی مشترکتان نمی کند .
اما در مورد این مشکلات همسرتان چیست و در چه مرحله ای می باشد و همچنین چه تاثیری بر روابط بین شما داشته است توضیحی برای ما نداده اید و نمی توانیم در این مورد نظری را بیان کنیم اما در این مسیر اگر همسرتان تحت درمان می باشند بهتر است که مشکلات فعلی خود را با روانشناس ایشان در میان بگذارید که با توضیحاتی که در مورد عملکرد افرادی در این سطح بیماری به شما می دهندو همچنین اطلاعات در مورد پروسه درمانی شما بتوانید در مورد ادامه مسیر با ایشان تصمیم گیری داشته باشید .
بهتر است خودتان نیز برای تصصمیم گیری و بهبود شرایط روحی که تاثیر زیادی نیر بر تصمیمات شما دارد به صورت حضوری برای مشاوره حمایتی اقدام کنید .
درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
۰۲۱-۲۲۶۸۵۷۴۱
با سلام خدمت شما
دوست عزیز احساس ناکامی و ناامیدی شما با توجه صحبتهایتان در این مطالبی که مطرح کردید و پستهای قبلیتان کاملا قابل درک است.
اصولا احساسات ما از تعبیر و تفسیرهایی که در ذهنمان درباره موضوعات و رویدادهای مختلف داریم، سرچشمه می گیرند.
ذهن ما مدام در حال تولید فکر است و به خصوص زمانی مواقعی که با یک بحران روبرو می شویم.
مواجهه با برخی از تعارضات در زندگی زوج ها هم بخصوص زمانی که ما در ادامه دادن رابطه و ماندن در زندگی مشترکمان دچار تردید می شویم، نوعی بحران محسوب می شود چرا که ما با یک تعارض اساسی روبرو هستیم که بار روانی و فشار و اضطراب زیادی را برای ما به همراه خواهد داشت.
بنابراین کاملا طبیعی است که شما هم تجربه های درونی شامل افکار و هیجاناتی را داشته باشید که بسیار هم ممکن است آزاردهنده و در مواقعی غیرقابل تحمل باشند.
با توجه به مواردی که مطرح نمودید و در سهای قبلی هم اشاره کردید که کاب هم مطالعه می کنید، به نظر می رسد همین الان هم در حال مدیریت احساسات خودتان هستید و مدیریت کردن هرگز به این معنا نیست که مانع اینگونه احساسات و افکار شویم که این کار تقریبا غیر ممکن است.
تمثیلی که درباره افکار منفی به کار می رود این است که مانند یک سگ پاچه گیر هستند که هرچ بیشتر بخواهید از درست آن فرار کنید بیشتر به سمت شما خواهد آمد و پاچه شما را خواهد گرفت.
اما اگر فرار نکنید و صرفا از حضور آن آگاه باشید و به آن توجهی نشان دهید، احتمالا دیگر خیلی کاری به کار شما نخواهد داشت اما همچنان وجود خواهد داشت.
اتفاقا از واژه کاملا درستی استفاده کردید و واژه مدیریت را دقیقا به همین خاطر به جای واژه کنترل اسفاده می کنند چرا که افراد تصور می کنند کنترل به این معنا است که بتوانند مانع برخی از افکار و احساساتشان شوند که برایشان خوشایند نیست و دردناک است.
کاش می شد اینگونه احساسات را حذف کرد تا بدون آشفتگی و به قول شما منطقی به موضوع نگاه کرد اما خب خاصیت ذهن این است و به دنبال افکار هم احساسات و هیجاناتی شکل خواهند گرفت که راه گریزی از آنها نیست.
برای همین خیلی از تمرینات ذهن آگاهی هم قرار نیست حال ما را بهتر کنند، بلکه صرفا قرار است باعث شوند که ما خیلی با افکارمان همراه نشویم و بتوانیم بر مبنای ارزشهایی که در زندگی داریم تصمیم گیری نهایی را انجام دهیم نه فقط برای خلاص شدن از شر این افکار و احساسات آزاردهنده ای که جره می کنیم و فقط در این صورت است که ما در بلند مدت احساس رضایت بیشتری را تجربه خواهیم کرد.
مسلما منظور ما از اینگونه افکار آن دسته از افکاری هستند که آمیخته به انواع تحرفهای شناختی هستند مانند پیش گویی منفی که ما مطمئن هستیم هیچ چیز تغییری نخواهد کرد و یا تفکر همه یا هیچ که ما ویژگی های ثبت افراد را به دلیل چندین ویژگی منفی آنها به کل نادیده می گیریم و به دلیل اشتباه آنها را کلا موجود بی ارزشی می بینیم و یا حتی درباره خودمان ممکن است درگیر اینگونه افکار شویم به این معنا که اگر در زندگی مشترکمان دچار درگیری و تعارض و شکل و یا حتی شکست شدیم، کلا خودمان را موجود بی ارزش و یک شکست خورده تمام عیار می دانیم.
یا افکاری که کلا سرزنش آمیز هستند و یا صرفا یک برچسب غیر قابل تغییر به افراد یا خودمان می زنند.
به عنوان مثال در جایی از صحبتهایتان اشاره کردید که درمانگر ایشان از پیشرفت ایشان راضی بوده اند اما شما بی اعتماد هستید.
پس یعنی دچار چسبندگی و یکی شدن با افکار منفیتان هستید که احتمالا پیشگویی منفی می ند و یا کلا سیاه می بیند.
این یکی از همان شیوه هایی است که می توانید دریابید که گرفتار افکار غیرمنطقی شده اید.
افکار مطلقی مانند اینکه هیچ تغییری نخواهد کرد، همان آش و همان کاسه خواهد بود.
اما در جایی مطرح کردید که انتظار تغییر زیاد از همسرتان دور از ذهن است، این جمله به تنهایی می تواند تا حدودی منطقی باشد چون به صورت نسبی بیان شده است نه مطلق و شما از صفت زیاد استفاده کردید.
ببینید افکار منفی معمولا فقط حال شما را خراب می کنند و هیچ گزینه جایگزینی هم برای آن در نظر نمی گیرند.
اما افکاری که به درد بخور هستند ما را به سمت حل مساله هدایت می کنند، مثلا در این توصیف اخیر دقت کنید که وقتی مفکر ما می گوید انتظار تغییر خیلی زیاد منطقی نیست یا دور از ذهن است، می توانیم این پرسش را مطرح کنیم، که خب پس من از کجا بدانم که چه تغییراتی می تواند امکان پذیر یا شدنی باشد و چه تغییراتی تا الان اتفاق افتاده و یا در حال رخ دادن است در این صورت من چه کاری می توانم انجام دهم برای اینکه متوجه شوم چه تغییراتی محتمل تر است؟
من تغییر را تا کجا می خواهم و مطلوبم هست و در چه حدی برایم غیر قابل تحمل می شود و چگونه می توانم به این مرز و معیارها دست پیدا کنم و آنها را عینی تر کنم تا قابل ارزیابی باشد که بعد بتوانم درباره آ بهتر تصمیم بگیرم؟
اینکه ماجرا ریشه ای است و حل نمی شود نشاند دهنده یک پیشگویی منفی و تفکر مطلق و حتی تعمیم می تواند باشد.
اما اگر سوالمان را به این صورت مطرح کنیم که این مسئله تا چه اندازه می تواند قابل حل باشد و تا بحال چه تغییری کرده است ما را به سمت حل مساله هدایت خواهد کرد و احتمالا سوال ما هم مخاطبش یک فرد متخصصی است که درگیر هیجانات منفی ما نیست و بیرون از ماجرا ایستاده است و با توجه به دانش تخصصی و شناختی که پیدا کرده است می تواند تا حدودی پیش بینی کند.
نکته مهمی که در این مواقع وجود دارد این است که افراد یکسری موارد را تعیین می کنند و بعد که عملی نمی شود به فکر جدایی می افتند در حالی که گزینه وسطی هم می توان در نظر گرفت و آن هم در نظر گرفتن معیارهای دقیق و قابل اندازه گیری و در محدوده زمانی، که به عوان فرصت و مهلت به بهبود رابطه و شرایط ادامه زندگی مشترک در نظر گرفته می شود.
البته در این جریان مهم است که معیارها تا جای امکان درس و منطقی و دست یافتنی و با توافق دوسویه باشند که البته باز هم ممکن است خطاهایی داشته باشد اما بهرحال تا حد زیادی موضوع را برای ما قابل مدیریت می کند که ما می توانیم برای ادامه رابطه بهتر تصمیم بگیریم.
با توجه به مطالب مطرح شده امیدواریم تا حدی پاسخ پرسشهایتان را دریافته باشید.
تمرینات ذهن آگاهی می تواند به جداسازی شما از افکارتان خیلی کمک کننده باشند که آنها را حقیقت مطلق ندانید و متوجه باشید که صرفا یک فکر هستند و این شما هستید که باید انتخاب کنید در نهایت به کدام یک از آنها بیشتر بها دهید و کدامیک را فقط مشاهده کنید و درگیر آنها نشوید که البته این یک مهارت است و با تمرین تقوییت می شود و هرچه بیشتر اینگونه تمرینات را انجام دهید، در مدیریت خودتان و جدا شدن از آن افکار ماهرتر خواهید شد.
تصمیم نهایی شما باید بر اساس معیارها و ارزشهایتان در زندگی باشد.
یکی از پرسشهایی که می تواند در تشخیص این موضوع کمک کننده باشد این است که خودتان را در پنج سال آینده تصور کنید ببینید وقتی به گذشته (یعنی اکنون) نگاه می کنید، اگر چه تصمیمی را گرفته باشید رضایت خاطر بیشتری درباره این تصمیمتان خواهید داشت و خشنودی بیشتری را نسبت به انتخابی که انجام دادید احساس واهید کرد؟
یا اینکه تصور کنید یکی از دوستان صمیمی شما در همین موقعیت مشابه شما قرار دارد و اکنون به شما مراجعه کرده و از شما درخواست راهنمایی و مشورت دارد، در این صورت به او چه توصیه ای خواهید کرد و چه پیشنهادی برایش خواهید داشت و به او چه خواهید گفت؟
اینگونه تمرینات به شما کمک می کنند که از فضای هیجانی و فشار اکنون یعنی همان فشار ناشی از تجربه های درونی منفی مانند افکار و احساسات ناخوشایندی که دارد، اندکی فاصله بگیرید و فارغ از اینگونه تجربه ها تصمیم بگیرید که کمتر تحت اثیر این موارد و بیشتر در راستای ارزشهای واقعی تان در زندگی خواهد بود.