سوالتو بپرس
X

کمک

دروود
من بنفشه حدود 27-28 سال دارم. مهم نیست چند سالمه. لیسانس معماری متاهلم
راستش واقعن نمیدونم از کجا شروع کنم. من از 16 سالگی کار کردم اما دقیقن از بعد ازدواجم بیکار شدم 2 سالی میشه. من پر اهمیتترین قسمت زندگیم کارم بود . که دیگه ندارمش. بگذریم که چقدر این در اون در زدمو نتونستم باز به کار برگردم. اما دیگه هیچ امیدی ندارم نمیدونم علتش بیکاریمه یا چیزای دیگه. اما دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه. گاهی الکی اضطرابو دلشوره دارم اولا سعی کردم با مطالعه نزارم فکرم مشغول الکی باشه . اما با مطالعه فاصله من با اجتماع بیشتر شد در ضمن بگم همسرم کارش از من دوره و 1 هفته در هر ماه پیشمه. ینی بقیه روزا تنهام اکثرا . قبلن که مجرد بودم همیشه با دوستام بودم. اما بعد از ازدواج به لایل زیادی دیگه دوست خاصی واسه خودم نگه نداشتم. نه اینکه بگم دلخوری پیش اومد نهو یه جورایی کنار کشیدم. نمیدونم با این که از فکر به خودکشی متنفرم و از دیدم کار آدمای ضعیفه اما گاهی فکر میکنم تا خودکشیم چیزی نمونده. چیکار کنم امیدم برگرده ؟؟؟؟؟ باز دلم شاد شه؟؟؟؟ باز انگیزه داشته باشششممم؟؟؟؟؟؟ کمکم کنیید ؟؟؟؟؟؟ پیییلیییز

BANITA: متولد66 لیسانس معماری . متاهل .

نمایش نظرها (22)

  • دوست عزیز سلام
    علایمی که اشاره کردید مربوط به افسردگی است .
    اینکه چرا کارتان و دوستانتان را رها کرده اید توضیحی نداده اید. اما بیکاری برای کسیکه ده سال شاغل بوده و کار برایش مهم است یک عامل تداوم بخش افسردگی تان است
    . همچنین دوری از اجتماع و انزواطلبی نیز این علایم را شدت میبخشد.شرایط فعلی زندگی شما منجر به یاس و ناامیدی روز افزون خواهد شد. شما در وهله اول نیاز به دارو درمانی دارید. در کنار دارو میتوانید از فنون رواندرمانی نیز در جهت بهبودی کامل کمک بگیرید.از طریق همین سایت میتوانید جهت مراجعه به روانپزشک اقدام نمایید.

    • یکی از دلایلی که از دوستام دور شدم مشکلات شدید مادی بودش.و حتی دلیل دوری از هر اجتماع دیگه ...

  • سلام من پسری 33ساله دارم که در سن 20 سالگی عاشق دختری شد وازدواج کرد وپسری 6ساله دارد مشککلش داشتن ارتباط فت های پنهانی وخیانت به همسرش بود که چندین بار تکرار شد و2 سال پیش جداشدند وفرزندش را به همسرش سپرد واحساس مسژولیتی نسبت به فرزندش ندارد در مدت 2سال چندین بار تصمیم به ازدواج گرفت که خوشبختانه نشد ودر حال حاضر عاشق دختری شده که ان دختر هم پا فشاری زیادی برای ازدواج دارد هر چند ما مخالفت کردیم نشد ومرتب مارا تهدید می کند ومجبور مان کرد به خواستگاری برویم من خیلی ازش می ترسم از دادوبیداد از تهدیدم که اگر گوش نکنم می رود مواد مصرف می کتد بسیار دروغ می گوید

    • دوست عزیز بهتره به این حرفها اهمیتی ندید و دختر و بچه ای دوباره رو در این بین به مشکل نندازید
      مسلما" وقتی شما خریدار تهدیدهاش نباشید ایشون هم نمیتونه از اون برای تحت فشار قرار دادنتون استفاده کنه
      شرایط سختی رو دارید ولی بهتر از روزیه که به خواستگاری برید و باز مشکلات رو تکرار کنید
      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      021-22354282

  • با سلام من علی هستم از روستای قولنجی 16سالمه و در حال تحصیل در رشته ی علوم انسانی هستم.من مشکل زود رنجی دارم البته تا حالا نمیدونستم که به این مشکل زود رنجی میگن اما بعد از تحقیق تو اینترنت به این نتیجه رسیدم.من به کمک جدی نیاز دارم.مشکل من اینه که در موار جدی یا کمی که کم میارم زود گریه میکنم خودمم نمیدونم چرا ولی خود به خود گریه میکنم.الان میخواهم به شما از یک داستان درباره ی خودم تعریف کنم:
    روزی از روزها که ابتدایی میخوندم سال اول ابتدایی بود یدونه هم کلاسی داشتم خودشم از دور فامیلمون بود خیلی خوب یادم نیست ولی اونایی که یادم هست میگم من با این پسره دعوا میکردم خودشم زود زود یه روز من تو کلاس که با این پسره دعوامون شد سرشو کوبوندم نیمکت سرش شکست البته درست یادم نیست شکست یا زخمی شد اما این یادمه که از سرش خون اومد خوب اون سال اول ابتدایی که گذشت و ما اومدیم دوم از سال دوم و سوم چیزی تو ذهنم نیست اما سال چهارم که بودیم نقش ها عوض شدند و من خودم هم نمیدونم که چطور شد من به یه بچه ی ترسو تبدیل شدم و هنگامی که این پسر رو میدیدم تو روحیه یه حس داشتم که ترس بود تو مدرسه که یه چیزی بهم میگفت زود گریه میکردم و میومدم خونه به بابام میگفتم فردا بابام میومد مدرسه به مدیر میگفت بعدش مدیر هم بهش تذکر میداد بعدش که دو روز گذشت باز همان بود.
    خوب الان میخوام از دوران راهنمایی بگم:
    خوب سال اول راهنمایی باز این پسره هم کلاس من بود باز این پسره منو اذیت میکرد مثلا نمونش اینه
    به من میگفت بیا بشین پیشه من منم میگفتم نه نمیام میگفت پس با من حرف نزن منم میترسیدم چرا چون هنگامی که با من حرف نمیزند اذیتم میکرد چجوری مثلا هنگامی تو کلاس مینشستیم به من متلک میانداخت یا طور دیگه اذیتم میکرد منم زود گریه میکردم اونم میومد و میگفت بیا آشتی کنیم طوری که میخواست من گریه کنم منم واسه همین هنگامی که میگفت با من حرف نزن خیلی میترسیدم و زود کاری که میگفت انجام میدادم خوب سال اول راهنمایی هم گذشت و اما سال دوم باز مثل سال اول بود طوری که هنگامی که اول مهر میشد یعنی زمان شروع مدرسه ها من دیگه اصلا نمیخواستم به مدرسه بیام و اما سال سوم یه روز باز تو کلاس نشسته بودیم من تو جلو و اون عقب نشسته بود پسر خالشم پیشش بود( اونم از اون شلوغ تر و ناقلاتره) زنگ زبان بود این از من پاکن خواست پاکن رو که دادم پاک کرد که تموم شد بهم داد باز دوباره خواست بعد که تموم شد پاکنو انداخت و پاکن افتاد زمین و من شروع به گریه کردن کردم معلم زبان گریه کردن منو دید و به من گفت که میتونم کلاستو عوض کنم منم گفتم اگه عوض کنین خیلی بهتر میشه خوب کلاسمو عوض کردم ولی باز جریان حل نشد ولی کمی کاهش یافت ولی باز که من این پسرو میدیدم ترس وجودم رو میگرفت خودشم هیکل هم نداره ازمن هم قدش کوچیکه ولی باز من نمیدونم که چرا میترسم.
    خوب سال سوم که تموم شد اومدم اول دبیرستان موقع ثبت نام تو مدرسه عمدی من هنگام ثبت نام کلاسمو عوض کردم که باز به کلاس این پسره نیفتم .خوب سال اول دبیرستان رو من به خوبی رد کردم ولی باز اذیتم میکرد ولی به سال های قبل نمیرسید.
    خوب سال اول هم که تموم شد رسیدیم به سال دوم یعنی سال انتخاب رشته
    من به کار های فنی خیلی علاقه داشتم به خاطر همین رشته ی الکترونیک رو تو شهرستان برداشتم و به طور کلی از این پسره جدا شدم ولی سه روز که رفتم مدرسه نتونستم دوام بیارم هنگامی که از در مدرسه میرفتم تو همه بهم ناشناس بود و کلاس هم همینطور خوب من توی کلاس خیلی بی حوصله بودم هنگامی که معلم ریاضی اومد کلاس بهم گفت از کجا اومدی من هنگام صحبت با ایشون کم مونده بود گریه کنم واسه همین نتونستم دوام بیارم و برگشتم روستای خودمون رشته ی انسانی برداشتم و بازم این پسره تو کلاس منه و من باز از این پسره میترسم دیروز تو مدرسه بهم با شوخی و با خنده بهم توهین کرد کنارمون یکی دوتا از هم کلاسی هامون بود و من چیزی نگفتم و هیچ وقت نمیگم چون میترسم بعدا هم گفت نگاه کنید الان گریه میکنه و من خودمو به زور تونستم جلوی گریمو بگیرم.
    از شما خواهش میکنم یه چاره یه راهی برام بگید من از ترس اینکه بابام منو نزه هنگامی این پسره منو اذیت میکنه بهش اولا میگفتم ولی دیگه نمیگم چون آبرو دارم و میخوام از این مشکل خودم رهایی پیدا کنم.
    از شما خواهش میکنم که به من کمک کنید...
    با تشکر

    • زودرنجی شدید و حسایات های رفتاری بالا منجر به کمبود اعتماد به نفس و به نوعی خود آزاری احساسی می شود. کودکان و حتی بزرگترهایی که از این مشکل رنج می برند خیلی راحت نمی‌شود با آنها صحبت کرد؛ چون یا در همان لحظه اول از حرف‌ها و نحوه گفتارتان ناراحت می‌شود یا پس از ساعت‌ها فکر کردن به تک تک کلمات و جملات مکالمه کوتاهی که فقط چند دقیقه‌ ادامه داشته است.

      کسانی که اینقدر حساسیت دارند و زود ناراحت می‌شوند، معمولا تمام حرف‌ها و رفتارهای دیگران را هم به خود نسبت می‌دهند و با نگرشی منفی درباره مسائل صحبت می‌کنند. برای همین، معمولا ترجیح می‌دهند در جمع حضور پیدا نکنند و تنهایی را بیشتر می‌پسندند. غافل از این‌که تنها ماندن و گوشه‌گیری، حساسیت‌شان را تشدید و احساسات منفی‌‌شان را بیشتر می‌کند. روان‌شناسان و متخصصان به این افراد توصیه می‌کنندبا نگاهی مثبت خود را در موقعیت‌های جدید قرار دهند و از واقعیت فرار نکنند.

      می‌گویند کسانی که کودکی خیلی مورد توجه پدر و مادرشان بوده‌اند، در بزرگسالی ممکن است اینقدر حساس و زودرنج شوند. بعضی‌ها هم درست برعکس فکر می‌کنند و باور دارند کمبود محبت و بی‌توجهی پدر و مادر باعث حساسیت و زودرنجی بچه‌ها می‌شود. علاوه بر اینها، تعداد فرزندان در خانواده، ترتیب و اختلاف سنی آنها، نحوه برخورد و تربیت والدین، محیط اجتماعی‌ که کودک در آن قرار می‌گیرد و رشد می‌کند و ده‌ها عامل دیگر می‌تواند در ایجاد این حساسیت موثر باشد.

      اما باید بدانید که حساسیت زیاد و بیش از حد نسبت به موضوعات و مسائل مختلف از ویژگی‌هایی است که در اختلال‌های شخصیت مختلف و طی بیماری‌های روحی مشاهده خواهد شد، اما ممکن است با نداشتن این اختلالات و بیماری‌ها هم فردی از حساسیت رنج ببرد و بسیار زود رنج باشد. از طرفی باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که حساسیت بیش از حد بخصوص در افراد وسواسی بیشتر از دیگران به چشم می‌آید و معمولا در افراد وسواسی شاهد حساسیت بیش از حد، نسبت به مسائل مختلف زندگی هستیم.

      حساسیت رفتاری ، زودرنجی و درمان آن ، کمبود اعتماد به نفس

      این افراد معمولا با نگاهی وسواسی به موضوعات مختلف زندگی نگاه کرده و آنها را براساس نظرات خودشان ارزیابی می‌کنند. بر همین اساس هم می‌گویند حساسیت بیش از حد یکی از نشانه‌های وسواس است و وسواس فکری یا رفتاری می‌تواند به این شکل خود را نشان دهد.

      در کنار این افراد، خیلی‌ها هم هستند که مشکل‌شان به هیچ یک از این موارد ارتباط ندارد، اما حساسند و از این خصوصیت رنج می‌برند که به گفته این متخصص، شیوه تربیتی پدر و مادر، ترتیب و تعداد فرزندان، توجه بیش از حد خانواده یا کم‌توجهی و نادیده گرفتن کودک در محیط خانه از عواملی است که می‌تواند چنین احساسی را در وجود افراد ایجاد کند.

      اعتماد به نفس پایین و حساسیت بیش از حد

      افرادی که اعتماد به نفس خوبی دارند، معمولا زندگی بهتری را هم تجربه می‌کنند و در زندگی شرایط مناسب‌تری خواهند داشت. این شرایط تا جایی پیش می‌رود که به گفته دکتر ناظمی کمبود اعتماد به نفس حتی می‌تواند موجب ایجاد حساسیت و زود رنجی هم بشود.

      پایین بودن میزان اعتماد به نفس، یکی از مهم‌ترین دلایلی است که می‌تواند فرد را حساس و زود رنج کند. نباید فراموش کنیم حساسیت بیش از حد افراد، به اعتماد به نفس آنها بستگی دارد. به این معنی که این افراد چون نسبت به نوع زندگی و شرایطی که دارند، حساس هستند و خودشان را پایین‌تر از دیگران می‌دانند، نمی‌توانند حرف‌ها و نظرات دیگران را تحمل کنند و چنین رفتارهایی را از خود نشان می‌دهند.

      حساس‌ها مراقب باشند

      دوست ندارد این‌طور باشد، اما کاری هم از دستش برنمی‌آید. حساس است و خیلی زود از حرف‌های دیگران ناراحت می‌شود. تصمیم می‌گیرد رفت و آمدهایش را کم کند، روابط اجتماعی‌اش را حذف می‌کند و در خانه می‌ماند تا نه از حرفی ناراحت شود و نه کسی را ناراحت کند. غافل از این‌که این کناره ‌گیری‌ کردن فقط شرایطش را بدتر می‌کند و موجب تشدید حساسیت‌هایش می‌شود. البته خیلی وقت‌ها هم دست به کار می‌شود و سعی می‌کند رفتارهای اشتباهش را تغییر دهد ولی چون این کار برایش سخت است، در همان ابتدای کار، پشیمان می‌شود و دوباره به همان روال قبل برمی‌گردد؛ یعنی حساسیت و ناراحت شدن، بعد تنهایی و فرار از موقعیت برای کم شدن این همه ناراحتی و پس از آن هم تشدید مشکل و بدتر شدن شرایط.

      آن‌طور که این روان‌شناس توصیه می‌کند این افراد در اولین قدم باید اعتماد به نفس‌شان را تقویت کنند و هر کاری از دست‌شان برمی‌آید ـ مانند خود گویی‌های مثبت ـ برای تقویت اعتماد به نفس انجام دهند. همچنین خوب است برای تقویت اعتماد به نفس، به خود آگاهی رسیده و شناخت دقیقی از نقاط ضعف و قوت‌شان پیدا کنند.

      از جمع فرار نکنید

      کسانی که حساس هستند، معمولا خیلی دوست ندارند در جمع حاضر شوند و ترجیح می‌دهند تنها بمانند. گروهی از این افراد هم هستند که همیشه از دیگران ناراحتند و برای همین هنگامی که در جمع هستند، احساس خیلی بدی را تجربه خواهند کرد. در نتیجه طبیعی است این افراد کم‌کم از جمع دور ‌شوند و تنهایی را ترجیح دهند، اما وقتی آنها از دیگران فاصله می‌گیرند، طرز فکر و نگرش منفی‌‌ که نسبت به جمع و دیگران دارند نیز تقویت می‌شود و در نتیجه نمی‌توانند با شرایط و موقعیت‌های جدید هماهنگ شوند.

      بنابراین گاهی افراد حساس تصمیم می‌گیرند به جای حل مساله و ایجاد توانایی برای برطرف کردن این مشکل، از جمع فرار کنند و همین دوری از گروه باعث تشدید مشکلات‌شان می‌شود.

      اولین و یکی از بهترین کارهایی که می‌توان برای این گروه از افراد انجام داد، مواجه شدن با موقعیت است. به این معنی که قرار نیست زمانی که احساس می‌کنید از قرار گرفتن در جمع ناراحت می‌شوید یا از حرف‌ها و نظرات دیگران احساس خوبی ندارید، رفت و آمدهایتان را قطع کنید. بلکه توصیه می‌شود روابط اجتماعی بیشتری داشته باشید، اما قبل از این مرحله، خودتان را بهتر بشناسید و اعتماد به نفس‌تان را تقویت کنید و پس از آن مهارت‌های ارتباطی را بیاموزید و بدانید در هر رابطه‌ای چطور باید برخورد کرد. وی ادامه می‌دهد: افرادی که حساسیت بیش از حد دارند، معمولا از کمبود قدرت ابراز وجود هم رنج می‌برند و نمی‌توانند حرف‌ها و نظرات‌شان را بدرستی مطرح کنند. برای همین هم احساسات‌ منفی‌شان بیشتر می‌شود و همین می‌تواند شرایط آنها را بدتر کند. همچنین به این موضوع هم توجه داشته باشید که تمام رفتارها و حرف‌های دیگران را به خودتان نسبت ندهید و بدانید خیلی از حرف‌ها و رفتارها به شما ارتباطی پیدا نمی‌کند.

      دیگران هم باید به آنها کمک کنید

      کسانی که با فردی حساس و زودرنج زندگی می‌کنند، معمولا نمی‌دانند چطور باید با او برخورد کرد؛ اگر خیلی سخت بگیرند، او را ناراحت کرده‌اند و اگر خیلی کاری به کارش نداشته باشند، این خصوصیت اخلاقی را تشدید کرده‌اند. پس چه کاری بهترین است و برای کمک به این افراد چه کار باید کرد؟

      لحن و نوع کلام و همین‌طور زبان بدن ما باید متناسب با نیازها و شخصیت فرد باشد، اما با همین حرف‌ها باید به او کمک کنید رفتارش را تغییر دهد و در موقعیت مناسب قرار بگیرد.

      اگر می‌خواهید به فردی که حساس است کمک کنید رفتارش را تغییر دهد، او را در موقعیت قرار دهید و پس از آن کمکش کنید موقعیتی را که در آن قرار گرفته، بخوبی درک کند و پذیرش بیشتری داشته باشد. همچنین باید این فرصت را در اختیار آنها بگذارید تا اعتماد به نفس‌شان را تقویت کنند و وضع بهتری داشته باشند.

      بچه‌ها را درست تربیت کنیم

      همان‌طور که گفته شد شیوه تربیتی پدر و مادر هم در ایجاد این حساسیت‌ها موثر است و می‌تواند آن را تقویت کرده یا برای حل مشکل کمک کند. دکتر ناظمی هم در این زمینه به والدین توصیه می‌کند فرزندان‌شان را طوری تربیت کنند که آمادگی رویارویی با فراز و نشیب‌های زندگی را داشته و واقع‌نگر باشند. به این معنی که بچه‌ها باید در شرایط اجتماعی طبیعی و عادی قرار بگیرند و این‌طور نیست که در محیطی بسته آنها را پرورش دهیم و انتظار داشته باشیم در آینده هم زندگی اجتماعی موفقی داشته باشند.

  • با سلام من 34 سالمه 12 ساله ازدواج کردم من وهمسرم کاملا همدیگرو دوست داریم ولی
    در تمام طول زندگی مادر مورد مسائل مالی مشکل داشتیم من کارمندم حقوقمر رو که کلا شوهرم میگیره وبه من پول توجیبی میده تا زمانی که من نگفتم چیزی لازم دارم مشکلی نیست ولی به محض اینکه من لباس یا چیزس بخوام حتما دعوا داریم تا حالا نشده جایی دعوت شم وبا خوشحالی برم اینر وهم بگم که اصلا ول خرج نیستم واقعا خسته شدم کلافم من به اندازه یه بچه دبیرستانی هم ازادی عمل مادی ندارم لطفا کمکم کنید من چیکار کنم

    • خواست خودتون همینطور بوده ... وگرنه حقوق زن مال زنه و مرد نباید در اون دخل و تصرف داشته باشه وامروز بسیار سخته تا این ساختار شکسته بشه
      شما همدیگرو دوست دارید پس بهتره در زمان مناسبی در این خصوص با هم صحبت کنید تا بتونید به سطحی از تفاهم برسید

  • سلام من نخواستم اینطور بشه ولی واقعاچاره ای نداشتم چون اصلا ادم منطقی نیست وحرف زدن وغیره هم تاثیری نداره در هرموردی که اعتراض میکنم اخر سر میگه من همینم که هستم ونمی تونم عوض شم.حالا من چیکار کن یا باید بزارم برم یا اینکه این وضع وتحمل کنم وواقعا دیگه نمی تونم تحمل کنم
    تصمییم گرفتم ازاین ما حقوقم وندم به نظر تون جواب میده ؟

  • سلام,من ۲۳سالمه و به اجبار و اصرار و تهدید پسری مجبور به ازدواج با او شدم, یک سالی از ازدواجمون میگذره مشکلات زیادی داریم دعوا کل کل و.... خلاصه با هم نمیسازیم چند باری اسم طلاق رو آووردم و ازش خواستم اما قبول نمیکنه که هیچ شدیدأ دعوا میکنه به کتک زدن هم میرسه, اصلا نمیخوام باهاش زندگی کنم لطفأ راهنمایی کنید که چطوری میتونم ازش قانونی و بدون دردسر جدا بشم؟؟؟؟ یا چطور میشه برای طلاق راضیش کرد؟؟

    • شما مدارک کتک خوردنتون رو اگر به پزشکی قانونی ارائه بدید میتونید از تمکین ایشون سرباز بزنید و نفقه رو دریافت کنید و درخواست طلاق بدید
      پروسه ای زمان بر در پیش دارید ولی باید راهی رو که تصمیم به رفتنش رو گرفتید ؛ تحمل کنید

  • سلام،من توي شهر قم زندگي ميكنم و از اونجايي كه قم اكثرخانماشون پوشش چادر دارن منم به طبع از اول چادر سركردم، ولي از وقتي بچه دار شدم واقعا چادرسركردن برام مشكله ، چند ماهي با همسرم صحبت كردم تا راضي شد با مانتو باشم و چادرسرنكنم، اما الان يك سال از اين موضوع ميگذره و چند وقتي ميشه كه همسرم دوباره به من گير داده بايد چادر سر كنم، اصلا متوجه اين اصرارش نميشم چون من حجابمو حتي با ماتنو كاملا حفظ ميكنم ، حتي انقدر حساس شده كه ميگه اگه چادرسر نكني طلاقت ميدم، من وقتي با اين حساسيتش روبرو ميشم مواقعي كه با بچه ام بيرون نميرم چادرسرميكنم ولي همسرم پاشو كرده توي يه كفش كه اگه چادر سرنكني طلاقت ميدم، از طرفي هم به ارايش كردن من به لباس پوشيدنم به موهام خيلي بيشتر از گذشته گير ميده، من واقعا دارم از اين موضوع رنج ميبرم چون خانواده من اصلا به اين موارد گير نيستن و من اينطوري بزرگ نشدم و الان واقعا خيلي اذيت ميشم، لطفا كمكم كنيد، ممنون

    • دوست عزیز تعصب و دیدگاه همسر شما همینه و شما برای اینکه زندگی رو به تنش نکشونید باید از ایشون اطاعت کنید (طبق شرع و قانون) پس این مشکلات رو نمیتونید در کشور سنتی و مذهبی ایران با مشاوره حل کنید ... بهتره حریم و حدود رو بشناسید و بر طبقش عمل کنید

  • با سلام و خسته نباشید من 2سال هست که ازدواج کردم با همسرم هم (هی ی ی) میسازیم با خونواده شوهرم هم خیلی خوب بودم با خواهر شوهرام اندازه خواهرخودم خوب بودم ولی چن روزی هست که یه مسئله ای از زبون خودشون شنیدم که منو بد جور ناراحت میکنه یعنی اینا اصلا" غیرت ندارن پدر شوهرم که انگار نه انگار که اتفاقی افتاده . قضیه اینه که خواهر شوهر بزرگم الان 34 سالش هست تو سن 20 سالگی ازدواج کرده و همون سال هم طلاق گرفته، گذشته اش رو نمیدونم ولی الان 2 سال هست که تو محل کارش با یه مردی رابطه جنسی داشته حتی دوست مردش فیلم هم ازش داره و یه نفر ناشناس هر چن یه بار نامه مینوسیه و میندازه خونه میگه که خواهر شوهرم نباد بره سر کار وگرنه فیلم رو پخش میکنه ، خودشون هم میترسن ، نکه من الکلی بزرگش میکنم ، به شوهرم میگم چرا میره سرکار بعد از اون همه کاری که کرده میگه بمونه خونه مامانمو اذیت میکنه ، دیگه کلا" خونواده شوهرم از چشم اوفتادن دیگه نمیخوام اصلن نه شوهرم نه خونوادشو ببینم .

    • خب دوست عزیز زندگی ایشون به خودش مربوط میشه وناراحتی شما تاثیری در هیچ امری نداره جز به اینکه دخالت معنی بشه
      پس بیخودی خودتون رو نگران نکنید

  • سلام من دختری ۱۸ساله ام باشوهرم که ۲۵سالشه یک سال عقدبسته بودیم والان دوماهه عروسی گرفتیم اوایل همچی خوب بوداما الان مشکل پیداکردیم شوهرم مجردبوده زیادمشروب مخورده ازااول عقدمون هرچندوقتی یه بارمشروب میخوره واین موضوع خیلی منواذیت میکنه وچندین باربحث کردیم اماهردفعه مقصرمن میشم وباید برم عذربخوام دیگه خسته شدم خواهش میکنم راهنمای کنید

  • سلام من ٣١ سالمه و يك پسر ٤ ساله دارم
    مشكل من اينه كه هر جور با پسرم رفتار ميكنم باز هم لجبازي و خواسته هاي نامعقول خودش رو دنبال ميكنه گاهي چيزي رو طلب ميكنه كه اصلا موقعيت مناسبي براي درخواستش نيست مثلا ساعت ١١ شب درخواست چاي ميكنه در صورتي كه مشكل شب ادراري داره ومن مقابله ميكنم
    اوايل با دعوا و نرمش . خواهش و هر طريقي متوصل ميشدم براي جلوگيري از خواسته هاي نابجا اما كم كم با افزايش سن رفتارهاي متفاوتي از خودش بروز ميده چون خيلي پدر و مادرم علاقه شديد بهش دارن و هر راهي كه من ميرم به بن بست ميرسه مثلا بهش ميگفتم اگر اين كار رو بكني واست فلان چي رو نميگيرم در جواب ميگه نگير بابايي ميگيره بعد از يه مدت دعوا كردم فايده نداشت
    چند وقتيه بهش گفتم اگر اين كار رو بكني فرشته منو ميبره مامان پسر ديگه بشم
    اولش ميگه ببخشيد قول ميدم اما طولي نميكشه كه يادش ميره
    الان مشكل من اينه كه من خودم بيشتر عصبي ميشم و داد و غرياد راه ميندازم حتي يكي دوبار تهديد كردم كه از خونه بيرونش ميكنم و يعد خيلي پشيمون شدم
    ميترسم اين رفتارهاي من آينده پسرم رو خراب كنه
    به شدت از اين كه بخوام با پسرم اين گرنه صحبت كنم ناراحتم و دچار عذاب وجدان ميشم
    هميشه به خودم قول ميدم كه ديگه اين جوري باهاش برخورد نكنم اما در اون موقعيت واقعا دست خودم نيست
    نميدونم بايد چيكار كنم خيلي ناراحتم عذاب وجدان دارم
    نميدونم چه ترفندي رو پيش بگيرم براي مقابله با برخورد هاي شديدم در برابر پسرم
    واقعا مستاصل و نا اميدم
    بچم رو دارم داغون ميكنم
    يه راه حل جلو پام بذاريد
    ممنون

    • خب پس وقتی علاقه ای به شما نداره ... این رابطه به جایی نمیرسه ... و بهتره وقتتون رو بخاطرش تلف نکنید

      • من چندین بار خواستم اونو ازذهنم پاک کنم ولی اصلا نمیتونم دوریشو تحمل کنم
        البته اول خودش بهم دروغ گفت که دوستم داره ولی بعدش ......

  • سلام من یه خواهر 18ساله دارم با پسری 22ساله آ شنا شده بود حدود 4ماهه پسر به خواهرم پیشنهاد ازدواج میده و با من و مادرم چند بار ملاقات کرد به پسر اعتماد پیدا کردیم هفته ای دو سه بار تلفنی ماهی یک بار بهبهمراه مادرم پسر رو ملاقات میکرد اسم پسر مهران بود به ما گفت من سربازيم تموم شه میام خواستگاری بهم یک سال مهلت بدید ما هم قبول کردیم چند روز مادرم رفته بود مسافرت مهران هم از خواهرم میخواد که بیاد بیرون همدیگه رو ببینن اما اون بلای که نباید میافتاد رو سر خواهرم نیاره و خواهرم بکارتش رو از دست میده خواهرم حالش خوب نیست میگه ازش متنفرم میگه فریبم داد به زور بهم تجاوز کرد حالا باید چکار کنیم وقتی علت کار رو از مهران ميپرسه مهرانم میگه این کارو کردم تا بدونی که مال مني

    • در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      021-22354282