سلام و وقت بخیر خدمتتون.
من یه دختره ۱۷ ساله هستم ک از ۲ سالو نیمِ پیش ی روز شاد هم نداشتم(یعنی دلم هیچوقت تو این مدت شاد نبوده و حتی اگر روزی هم گذروندم ک پر از شادی بوده،باز توی دلم پره غم بوده)
موضوع دقیقا از دوسالو نیمه پیش شروع میشه ک من کلاس نهم بودم و با اصرار دوست صمیمیم با پسری دوست شدم.من تا اون موقع هیچی از معنای عشق نمیفهمیدم و معنای اینکه چرا پسر و دختری با هم دوست میشند رو متوجه نمیشدم.
وقتی من از سمت اون پسر محبت و ابراز علاقه دیدم رفتم سمتش اخه تاحالا کسی مثل اون قربون صدقم نرفته بود،کسی مثل اون بهم محبت نکرده بود حتی بابام.من یادم نمیاد تاحالا بابام بغلم کرده باشه و یا حتی بوسم کرده باشه یا بهم ابراز علاقه کرده باشه.از نظر اون همینکه نیاز های مالیمو برطرف کرده یعنی نیاز های عاطفیمم برطرف کرده.خلاصه ک من با اون آقاپسر دوست شدم روز به روز ک میگذشت وابستگیم بهش بیشتر میشد اما اون منو بخاطر خودم نمیخواست و بخاطر سکس میخواست اما من انقدر نفهم بودم و فاز عاشقی برداشته بودم ک برام مهم نبود(اینم بگم ک من با این حال ک اون موقع نفهم بودم اما اصلا نزاشتم حتی نوک انگشت اون بهم بخوره خداروشکر)
خلاصه گذشت و گذشت تا ی روز پدر و مادرم از این قضیه باخبر شدن…دیگه جهنم من از همون روز شروع شد.مامانم منطقی تر برخورد کرد اما پدرم با بدترین وضع ممکن باهام برخورد کرد(کتکم زد،گوشیمو ازم گرفت،حرفای بد بهم زد،باهام تا چن هفته قهر کرد،)همه و همه این عکس العمل هایی پدرم نشون داد باعث شده تا هنوزم ک هنوزه وقتی یادش میوفتم حالم بد بشه و بی اختیار اشک از چشمام بریزه…بعد اینکه خانوادم موضوعو فهمیدن انقدرررر پدرم شرایطو برام بد کرده بود ک دست ب خودکشی زدم و دستمو با تیغ زدم ولی خودکشیم نا موفق بود و فقط کار ب بخیه زدن کشید.حیییف کاش همون موقع میمردم.
از اون روز ب بعد زندگیم تغییر کرد،رفتار پدرم و تا ندودی مادرم خیییلی باهام تغییر کرد.بابام ک تا همین چن ماه پیش میگفت با اون کاری ک کردی از چشمم افتادی و دیگه اون دختر سابق نیستی برام.دیگه مثل سابق بهم اعتماد نداشتن….
الان من من شدیدا به سیم کارت احتیاج دارم اما اونا هنوز منو نبخشیدن و واسم نگرفتن.نمیدونم تا چ حدودی در جریانین ولی تا اونجایی ک من در جریانم همه دخترایی ک اصراف من هستن کمه کم با ی پسر دوست بودن و با این حال ک خانوادشون فهمیدن اما بعد چن وقت سیم کارت و گوشیشونو داشتن اما من نه…
واقعا خجالت میکشم ‌ک جلوی دوستام من سیم کارت و تلگرام ندارم نمیتونم هم بهشون بگم من سیم کارت میخوام،گوشی دارم اما اگر نداشته باشم بهتره چون هیچی توش نیست فقط بعنوان دوربین ازش میشه استفاده کرد.الانم ک به شما پیام دادم با گوشی مامانم پیام دادم.
نمیدونم چرا اینو درک نمیکنن ک هرکی ک ی اشتباهی تدی گذشتش کرده نباید تا آخر عمرش مجازات بشه خب شاید اون تغییر کرده باشه.بابام یه آدم خیلی بی منطقیه اصلا حرف حساب سرش نمیشه و فقط باید حرف حرب خودش باشه چ درست چ غلط.
من ن دوستی دارم ک حرفامو باهاش بزنم ن تفزیحی میرم ن چیزی.تنها تفریح من مدرسه و کلاس زبان رفتنمه ک اونم ی روز درمیون یک ساعتو نیم بیشتر نیست.وگرنه وقتای دیگه و حتی روزای تعطیل و آخر هفته ها ما کلا خونه ایم و هیچ تفریحی نداریم.
واقعا حالم بده و این بد بودن حالم از دوسالو نیم پیش ک اونطوری جلو خانوادم خراب شدم همراهم هستش.هر شبم گریه اس.دیگه خنده از رو لبام رفته.از خانوادم مخصووووووووووووصا از بابام متنفرم چون هیچ محبتی از سمتش ندیدم ک بخوام دوستش داشته باشم فقط پول خرج کردناشو دیدم‌(اونم فک میکنه محبت یعنی همین).از خودم و زندگیم متنفرم
همش به خودکشی فکر میکنم،همش راه های خودکشی رو توی زندگیم مرور میکنم.اصلا نمیفهمم چرا آدما اینهمه خودشونو ب سختی میندازن و هی ب دنبال زندگی بهترن؟تا وقتی خودکشی هست چرا آدم باید ب میزای دیگه فک کنه؟همه فکرم خودکشیه.اصلا زندگیو دوست ندارم.ب زندگیه همه حسودیم میشه حتی زندگی فقرا ولی از زندگی خودم متنفرم.شبو روزم همش گریه اس همششششششش
توروخداااااااااا کمکم کنید.
آیا من افسردگی دارم یا نه؟
من شرایطم برای مشاور حضوری رفتن خیلی سخته اما اگه بدونم ک افسردگی دارم بالاخره ی جوری راهی برای رفتن پیش مشاور حضوری پیدا میکنم تا خودمو درمان کنم،آخه خیییلی دلم میخواد حتی واسه یه روزم ک شده دلم خوش باشا و وااااقعا از ته دل خوشحال باشم ن فقط ظاهری و از ته دل بخندم و احساس خوشبختی کنم.
لطفااااااا کمکم کنید.خواااااااهش میکنم کمکم کنید.دارم دیوونه میشم