سلام و خسته نباشيد ، من ٢ سال عقد كرده بودم و الان ٨ ماه ميشه كه ازدواج كردم ، خيلي تفاهم ها با همسرم دارم فقط يه موضوع تو زندگي آزارم ميده اونم اينه كه من در دوره عقد تايم زيادي از وقتم رو خونه پدر شوهرم بودم و به مرور وقتي از رفتارها و كارهاي پدر همسرم اذيت ميشدم به زبون مياوردم مثلا ميگفتم چرا پدرت با قاشق دهني از قابلمه غذا ميكشه يا چرا بابا اصلا اتاقش رو تميز نميكنه يا چرا انقدر سيگار ميكشه و خيلي موضوع هاي زياد ديگه اي كه واقعا باعث رنجشم ميشد، مثلا با قاشق دهني سر ميز از بشقاب من برنج ميخورد يا اينكه هيچوقت اگر من ٢ روز هم نميرفتم خونشون ظرف هاشون رو نميشستن و چون مادر همسرم ايران نيستن من مجبور بودم برم تميز كنم چون من هم زياد ميرفتم اونجا ، ميدونم كه اين بزرگترين اشتباه زندگيم بود اول از اينكه زياد ميرفتم و بعد اينكه همه كار ميكردم ولي خيلي به همسرم غر ميزدم كه چرا من بيام غذا درست كنم يا چرا من بايد بيام تميز كنم ، چون حس ميكردم بهم بي احترامي ميشه ولي تا آخرين روز عقدم هيچ چيز تغيير نكرد ، الان كه ازدواج كردم همسرم هر سري ميريم خونه پدرم ، اگر خانواده من كوچك ترين كاري كنن كه باب ميلش نباشه خرده ميگيره و همش ميزنه تو سر من ، كه چرا بابات اينو گفت ، چرا مامانت اينجوري گفت ، چرا داداشت مياد خونه ما سر ميز از دهنش صدا مياد ، چرا ملچ مولوچ ميكنه چرا به داداش كوچيكت تذكر نميدي كه اين كارو كنه اونكارو نكنه ، چرا داداشت بي اجازه تلويزيون روشن ميكنه و هزار تا حرف ديگه مشابه اين ها ،، الان كه من ديگه حرفي نميزنم و سر خونه زندگيمم و مشكلي ندارم با پدرش اون به خانواده من گير داده و همش منو بازخواست رفتاراي خانوادم ميكنه ، انگار كه من مسئول رفتار خانوادم هستم ، به نظر شما بايد چيكار كنم چون من فوق العاده روي خانوادم تعصب دارم و وقتي اين موضوع پيش مياد فقط ميشينم و گريه ميكنم ، خانوادم همسرم رو دوست دارن شديدا اگر يكي از اين موضوع ها رو متوجه بشن مطمئنم ازش ميرنجن چون داره منو اذيت ميكنه